بگردم دور صدات كه اين طوري خسته است هامونم! حالا من بدون شنيدن صدات چه جوري زندگي كنم؟!
در و باز كردم و داخل رفتم. روي تختش دراز كشيده بود و از دستي كه روي سرش بود، تشخيص مي دادم كه سرش درد مي كنه.
دستش و يه كم بلند كرد و زير چشمي نگاهم كرد. دوباره چشماش و بست و دستش و روي سرش گذاشت.
صداي خسته اش به عمق قلبم نفوذ كرد و درد شيرين و بدي تو سينه ام شكست.
– چيزي شده؟!
وايسادنت دردي و دوا نمي كنه ساغر! تو به گيتي قول دادي اگه اون بخواد ديگه اينجا نموني. بايد بري جلو و قبل از اينكه هامون زود عصبي بشه همه چي و تموم كني.
جلو رفتم و ماگ و روي عسلي كنار تختش گذاشتم. از تكون خوردن سرش متوجه شدم كه فهميده چيزي كنارش گذاشتم.
– چرا حرف نمي زني؟!
آب دهنم و قورت دادم و با استرس دستام و پشتم بردم و توي هم گره زدم.
– گل گاو زبون دم كردم واسه سردرد و آرامش اعصاب خوبه.
دستش و برداشت و چشماي جادويي اش و كامل باز كرد و دستاش و روي سينه اش گذاشت. سرش و روي بالش چرخوند و نگاهم كرد.
با خجالت سرم و پايين انداختم و لبم و گاز گرفتم تا يه وقت اشك هاي حبس شده ام پايين نريزن.
– منتظرم!
بازم جواب من به لحن پرصلابتش سكوت بود و سكوت! شايد اگه چند وقت پيش بود، اين جديت كلامش لالم به حرف مي آورد؛ اما نمي دونستم چه جوري الان انقدر جرأت به خرج دادم كه حرف نمي زنم!
از جاش بلند شد و صداي قدم هاش مثل صداي تيك تاك ساعت توي گوشم طنين بلندي انداخت.
صاف جلوم وايساد و تصوير جلوي چشمام دكمه هاي لباس مردونه اي بود كه هنوزم از تنش درنياورده بود.
– سرت و بلند كن ببينم چي شده.
سرم و بلند نكردم. شك نداشتم نگاه كردن به اون چشماي دوست داشتني اش فقط ميشه مزيد بر علت واسه اينكه بغض لامصب توي گلوم بشكنه.
دستش و زير چونه ام گذاشت و سرم و بلند كرد.
مي خواستم چشمام و باز نكنم كه نگاهش نكنم؛ ولي نه… بايد يه بار ديگه به چشماش نگاه مي كردم تا واسه روزايي كه قرار بود برم و برنگردم آرامش چشماش و ذخيره كنم.
– چي شده جوجه ساغر من؟! چرا چشمات اين جوري گرفته و ابري شدن؟!
بهم مي گفت ساغر «من»! من ساغرش بودم و قرار بود از خونه اي مال هامونم بود برم.
لبخند فيكي رو لباي خشك شده ام نشوندم و نگاهم افتاد به رگاي برجسته گردنش.
– انقدر حرص نخور مي ترسم آخر يه بلايي سرت بياد.
عصبي خنديد و اين بار بازوم و بين دستش فشرد.
– خودت الان شدي يكي از بزرگترين دلايل حرص خوردنم پس سريع جواب بده اينجا چه خبره.
مي خواستم دستم و بيرون بكشم. نبايد حتي وابسته اين فشار دست مردونه و تهديدوارش روي دستم مي بودم، اما بودم!
حتي دلم واسه تشر زدنش در حد مرگ تنگ مي شد. مي دونستم بدون تُن صداي مردونه اش يك هفته ام دووم نميارم، اما به گيتي قول داده بودم!
فشار دستش و بيشتر كرد و شعله هاي خشم توي چشماش مثل جهنم زبونه مي كشيد.
– ساغر حرف مي زني يا اين خونه رو روي سر خودم و خودت و گيتي خراب كنم؟!
تهديدش جدي بود اما من همچنان لال ترين بودم! دلم مي خواست حرف بزنم، بغلش كنم و حداقل درست و حسابي باهاش خداحافظي كنم؛ اما زبونم چسبيده بود ته حلقم.
فكم و بين انگشتاش فشرد و مي تونستم حس كنم كه خون جلوي چشماش و گرفته.
– ببين من يه عمر زير بار حرف كسي نرفتم و كاري و كردم كه خودم دلم مي خواسته. حالام اگه دارم مراعاتت و مي كنم به خاطر اينه كه…
سيبك گلوش بالا و پايين شد و به جرأت مي تونم قسم بخورم توي اون لحظه اشك توي چشماش پر شد و يه لحظه بعد خالي شد.
– به خاطر اينه كه توئه لعنتي واسه من مهمي! دلم نمي خواد حالت و بگيرم كه دارم با آرامش حرف مي زنم. پس سگم نكن ساغر!
بالاخره بايد مي گفتم. يه نفس عميق كشيدم و بغضم و اين بار محكم تر قورت دادم.
– ببين… من حس كردم گيتي حالش اوكي نيست… بهش گفتم… گفتم اگه حس مي كني من برم حالت بهتره، محكم پلك بزن. اونم همين كار و كرد.
حبس شدن نفسش و حس مي كردم، اما تا اينجا اومده بودم و تموم كردنش بهتر از نصفه گذاشتنش بود.
براي بار هزارم نفس گرفتم و سريع گفتم: منم وسايلم و جمع كردم كه واسه آرامش گيتي برم.
ديگه جرأت نداشتم به چشماش نگاه كنم! دلم مي خواست براي چند لحظه زمان و متوقف كنم و وقتي كه رفتم بيرون از خونه زمان دوباره حركت كنه.
اولين قدم و به سمت عقب برداشتم. شايد كم كم فاصله گرفتن حداقل جلوي اين و مي گرفت كه يهو نپرم بغلش و محكم بوسش نكنم.
نگاهش همچنان زوم روي من بود و فك قفل شده اش خبر از يه داد و بي داد طولاني و شديد مي داد.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خاهشا پارت بعدو بده رمانت عالیه
نویسنده اصلی کلا رمان رو نصفه رها کرده پس کسی ک داره رمان رو ادامه میده نویسنده اصلی نیست
بچه ها ع اونجایی ک خیلی سریع داریم پیش میریم من یادم نمیاد این دختره چرا صیغه هامون شد واقعا حسش نی برم بگردم دنباله پارتی ک صیغه شدن پلز ج بدین
فک کنم مامانش نیاز به کمک داشت و یا مریض بود عمل کرد انگاری یا شایدم یه چیزی اینجوری نه که به قول شما سریع پیش میریم من نتونستم درکش کنم😂
😂😂😂 ب هر حال میسی عخشم
لعنتی زودتر پارت ۸۴ رو بزار بابا این چه وضعشه لعنتی جاهای حساسشه لطفا مثل آدم روزی یه پارت بزار❤
ببخشید چرا انقدر دیربه دیر میذارید؟ خیلی رمان قشنگیه ولی خیلی دیر میذارید
رمان نوشتن تعطیل کن سنگین تری
عزیزم لطفا زود تر بنویس چون الان جای حساسشه
لطفت زود تر بنویس
الهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم
فک کردم نویسنده دار فانی رو وداع گفته خبری ازش نی ولی تا مارو زیر گور نکنه ول کن نیس
حاجی بیخی اصن نمیخواد بنویسی اگه می بینی اذیت میشی نمیخواد بنویسی چرا ما رو اذیت میکنی؟
روزی یه خط فقط یه خط مینوشتی الن پارتت طولانی تر بود ولمون کن دیع از ۳ پارت پیش ساغر میخواد ب هامون بگه میخواد بره خستم کردی دیع
عزیزم جونمون به لب رسید میشه عزیزم هر چه زودتر پارت ها رو بنویسی خواهش الان دیگ داریم فراموش میکنیم چی به چی شد. تازه خیلی متشکریم واقعا رمانش قشنگو جذابه
ای خدااااا
من آخر دق می کنم هم وسط جاهای حساس تموم میشه
نویسنده جان هرکس دوست داری زودتر پارت بزار
بخدا نویسنده جان شرمندمون میکنی با این نوشتنات🥴
خسته نشی بعد 12 روز 7 خط نوشتی ، بخدا آنقدر که تو از انگشتات برای نوشتن این رمان استفاده میکنی ، بوکسور ها برای ضربه استفاده نمیکنن ، به خودت فشار نیار ، سلامتیت از همه چی مهمتره 😑😑😑😑😒😒😒😒
نویسندهای گرامی شما که آنقدر دیر به دیر پارت میزارید چرا اصلأ نوشتید ومارو مسخره خودتون کردید بقیه نویسنده ها هر روز پارت میزارن شما هم همین کارو کنید این طوری ما فراموش میکنیم چه به چی اگه نمیزاری هم بگو ؟؟🤬
جان جدت زود پارت بزار دیگه تابستونه بهونت این باشه درس داری
توروخدا زود تر پارت بده جان هرکسی که دوسش داری چون رمانت خوبه ولی چون پارتایی که میزاری دیر به دیر میزاری علاقه مندان به رمان کم میشه
مزخرف
😐😐بعد یک ماهههعهه یه پارت نوشتی اونم ۱۰ ،۱۵ خط واقعا خسته نمیشی تو این یه ماه حدقل میتونستی ۳۰ خط بنویسی تازه حالا ما میگیم یکم گ*شادی وگرنه از ۳۰ خطم بیشتر میتونستی بنویسی میگم تو دیگه اصلان رمان ننویس به زندگیت برس😠 مسخرمونننن کردییی؟؟ 😒
بعد سال ها نویسنده یه پارت گذاشت
خسته نشی ی وقت نویسنده…..😐
ووواای خدا دارم چی مبیبینم
دوتا چشث رنگی میبینم
ولی بی شوخی چی دارم میبینم صیغه استادددد🤣🤣🤣🤣🤣🤣
نویسنده یا میمیری یا خودم میکشمت حروم لقمه
😂😂😂😂😂
خون ای گشاد خانوم رو گردن خودت نندازی😂
مهدیسسس
خداشاهده میکشمش جنازشو مث هندیا اتیش میزنم
ن اصن قبلش تیکه تیکش میکنم بعد اتیشش میزنم
دیدین هندیا میان خاکستر جنازشونو میریزن تو دریا من خاکستر جنازه این نکبتو میریزم تو چاه دستشویییییی
وووای خیلی حرصم میگیره ازش
هم از ای هم از نویسنده خان زاده
خان زاده جلد اول و دومش ب ای خوبی جلد سومش ای نویسنده با ایکارش تر زد توش
نویسنده هوی صیغه استادم همیجوری
بزنم همشونو بکشمااا
نفس عمیق بکش هانی الن سکته می کنی
دمممممم بازدمممم
ولی لوکیشن بفرس واسه قتلش منم هستم
حرص نخور پیرمیشی کرم مرم گرونه بعد میترشی😂😂