رمان عشق با چاشنی خطر پارت 100 - رمان دونی

 

اشکان، جون هر کسی که دوست داری، اگه دوستم داری همین الان بگو و راحتم کن

اشکی:چون به پدرت قول دادم که مواظبت باشم و تو دستم امانتی

با حرفش حالم رو گرفت.آخه این حرفه میزنی؟ دلخور نگاش کردم و گفتم

_پدرم گفت منو میسپاره به خدا نه به تو

اشکی:خب بعد خدا، تو رو به من سپرد نه؟

ازش رو برگردوندم و چیزی نگفتم ولی زیر چشمی حواسم بهش بود که چیکار میکنه که دستش رو دراز کرد و برق رو خاموش کرد که منم دراز کشیدم.

نمیدونم چقدر گذشته بود اما خوابم نمیبرد چون با همین چند روز که تو بغلش خوابیده بودم معتاد بغلش شده بودم و دلم میخواست که تو بغلش بخوابم، که اشکی خیلی آروم سرم رو بلند کرد و دستش رو گذاشت زیر سرم و خیلی آروم بغلم کرد. کارش رو خیلی با احتیاط انجام میداد انگار که فکر میکرد من خوابم و الان که تو بغلش بودم میفهمیدم که چقدر محتاج بغلش بودم. دقیقا مثل بچه ای که دلتنگ آغوش مادرشه و وقتی بغلش میکنه آروم میشه. با خیال راحت و آرامشی که اطرافم رو احاطه کرده بود به خواب رفتم.

 

گیج خواب بودم اما متوجه صدا های دور و اطرافم میشدم که

اشکی:آره میدونم……مواظبم، بار اولم که نیست…..اونم مثل بقیه من که مشکلی ندارم……باشه باشه مواظب خودم هستم، فقط اطلاعاتش رو بفرست….فعلا

دیگه صدایی نیومد که خوابم سنگین شد و دیگه چیزی نفهمیدم

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

میترا:آرااااااااااااام

تکون خفیفی خوردم اما چشمام رو باز نکردم

_هوم

میترا:داداشم کو؟

_چه میدونم

میترا:آرام اشکان نیست. هر چی هم زنگ میزنم خاموشه

با شنیدن اسم اشکان سیخ تو جام نشستم و به دور و اطرافم نگاه کردم اما خبری ازش نبود

_کجاست؟

میترا:من دارم از تو میپرسم

_نمیدونم

یهو یاد حرف های دیشبش افتادم که تو خواب و بیداری شنیده بودم

یعنی با کی حرف میزد؟ این میخواست چیکار کنه که طرف مقابلش اینقدر نگرانش بود؟ کارش چقدر خطرناکه؟ قلبم تو حلقم میزد که گلی خانم اومد تو اتاق

گلی خانم:میترا برو صبحانه رو اماده کن تا ما هم بیاییم

میترا:اما….

گلی خانم:زود باش

میترا رفت بیرون که گلی خانم در رو بست و برگشت سمتم

_سلام صبح بخیر

گلی خانم:سلام صبح تو هم بخیر دخترم

گلی خانم روی صندلی میز آرایش نشست و زل زد بهم

گلی خانم:اشکان کجاست؟

با دلهر ای که داشتم لب زدم

_نمیدونم نمیدونم

گلی خانم با تیز بینی نگام میکرد

گلی خانم:یعنی تو نمیدونی اشکان کجاست؟

_نه؛ فقط دیشب گفت که فردا نیستم و یه کار مهم دارم و هر چی گفتم که چیکار داری؟ چیزی نگفت

گلی خانم با حرص گفت:از دست این پسر

_شما میدونید کجاست؟

گلی خانم چشماش رو ازم دزدید

گلی خانم:نه

و بلند شد ولی یه حسی بهم میگفت که میدونه اشکان کجاست

_واقعا نمیدونید؟من خیلی نگرانم

گلی خانم:نه نمیدونم بعدم مگه نمیخواستی بری پیش هم دانشگاهیات؟ پس بلند شو آماده شو. بلند شو

و بعد رفت بیرون که گوشیم رو برداشتم و زنگ زدم به اشکی که خاموش بود. دوباره و سه باره امتحان کردم اما نتیجه همون بود و فایده ای نداشت که در اتاق باز شد و میترا اومد داخل

میترا:بیا صبحونه

_باشه برو میام

میترا رفت که بلند شدم. لباسم رو عوض کردم و از اتاق رفتم بیرون.

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

جلوی ویلایی که عسل آدرسش رو داده بود وایساده بودم. ولی هنوزم دلشوره عجیبی داشتم. امیدوارم که حال اشکی خوب باشه و سالم برگرده پیشم.

 

وگرنه دیوونه میشم.

دستم رو بلند کردم که در باز شد. سرم رو بلند کردم که ببینم کیه؟ که با دیدن امیر اونم تو اون وضعیت جا خوردم. سر و صورتش پر از زخم و کبود بود و و کنار لبش بدجوری زخم شده بود و دستش هم تو گچ بود. این چرا با این وضعیتش بلند شده اومده اینجا؟

امیر:سلام

دست از نگاه کردن بهش برداشتم

_سلام؛ برو کنار

رفت کنار که رفتم داخل که حیاط خوشگلی داشت

امیر:شوهرت نیومد؟

_به تو چه

و بدون توجه بهش راه افتادم سمت ساختمون و وارد شدم که استاد حیدری روی مبل نشسته بود و برگشت سمت

استاد حیدری:به به خانم رستگار چه خبرا از این ورا؟

اوه این چشه امروز ما رو تحویل میگیره؟

_هیچی سلامتی

استاد حیدری:شنیدم ازدواج کردی ولی خوشم میاد مثل اینا شوهر ذلیل نیستی و تنهاش گذاشتی

_من از همه شون بدترم فقط الان کار داشت و شب میاد

استاد حیدری:اهان

_بچه ها؟

استاد حیدری:خوابن

_ساعت ۱۰ ها

استاد حیدری:اگه میتونی خودت بیدارشون کن

_اوکی اتاق عسل کجاست؟

امیر:بیا من نشونت میدم

جلوی استاد نمیتونستم بهش چیزی بگم پس بدون این که چیزی بگم دنبالش راه افتادم که از پله ها رفت بالا، منم رفتم دنبالش که، همین جوری که میرفت بالا گفت

امیر:کار من نبود

چیزی نگفتم که ادامه داد

امیر:اینقدر نامرد نیستم که برم به کیانا بگم ازدواجت صوریه به خاطر همین افتادم دنبالش که فهمیدم با دختر عمه ی شوهرت در ارتباطه فکر کنم کار اون باشه

نازنین خودشه. اخم هام رفتن تو هم. نازنین من تلافی شو در میارم حالا ببین. هه فعلا دو صفر جلویی اما نوبت منم میرسه.

امیر جلوی یکی از اتاقا وایساد

امیر:اینه

دستم رو گذاشتم روی دستگیره که

امیر:نمیخوای چیزی بگی؟

_نه

و رفتم تو اتاق و در رو بستم که با وضعیت خوابیدنشون خندم گرفت

عسل و رها کنار هم روی تخت خوابیده بودن و همدیگه رو همچین محکم بغل کرده بودن که انگار یه زوج عاشقن و این طرف هم کیانا بود که روی زمین خوابیده بود و از روی تخت افتاده بود

چمدون رو گذاشتم کنار تخت و گوشیم رو از تو کیفم بیرون اوردم و ازشون عکس گرفتم که بعدا بهشون نشون بدن

اوممم حالا چجوری بیدارشون کنم که بخندم؟

به دور و اطرافم نگاه کردم که چشمم خورد به ضبط. مطمئنم که اینو عسل اورده.

اول صداش رو زیاد کردم و بعد یه آهنگ گذاشتم. والا اینقدر صداش بود که خودمم ترسیدم که یهو صدای جیغ بچه ها بلند شد و کیانا که سریع بلند شد و دویید سمت در که پاش پیچ خورد و محکم خورد زمین، از این طرف هم عسل و رها که داشتن سریع بلند میشدن که نمیدونم چی شد عسل یهو افتاد رو رها و ……

و منی که این طرف داشتم زمین و زمان رو از کار های این سه تا گاز میزدم که یهو در اتاق باز شد و همه ریختن تو اتاق که جیغ کیانا بلند شد که همه ی نگاه ها برگشت سمتش که یه تاپ نیم تنه تنش بود و دارو ندارش مشخص بود. پسر ها سریع رفتن بیرون.

یهویی عسل و رها با قیافه های درهم اومدن سمتم که پا گذاشتم به فرار و سریع از اتاق زدم بیرون که بچه دم در اتاق وایساده بودن. همونجا وایسادم که امید اومد سمت

امید:کار تو بود؟ اخه من از دست تو چیکار کنم؟نه از دست شوهرت آسایش دارم نه از خودت.

گوشم کشیده شد که سریع برگشتم که دیدم عسله

عسل:چته ورپریده زهره ترک شدم

لبخند دندون نمایی زدم

_خوب بود تا این موقع نمی خوابیدید. والا شما اومدید اردو خوش بگذرونید نه اینکه کم خوابی هاتون رو جبران کنید

رها:حالا که فکر میکنم راست میگه

بچه ها که بعضی هاشون راضی شده بودن و بعضی دیگه هم هنوز ناراضی بودن رفتن و فقط امیر و امید و عسل و رها و مهران موندن. مهران شوهر رها هست

امید:شوهرت کو؟

حالا نگاشون کن خودم کم دلهره و استرس دارم اینا هم یاد آوریش میکنند

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پالوز pdf از m_f

  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون هارو توی وضعیت عادی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشقانه پرواز کن pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :   گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی به ته خط میرسی و هرچه چشم می گردانی نه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان سدسکوت

  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار به او نزدیک شدم تا لطفش را جبران کنم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع آغشته به خون به صورت pdf کامل از مهلا حامدی

            خلاصه رمان :   بهش میگن گورکن یه قاتل زنجیره‌ای حرفه‌ای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره… تشنه به خون و زخم دیدست… رحم و مروت تو وجود تاریکش یعنی افسانه… چشمان سیاه نافذش و هیکل تومندش همچون گرگی درندست… حالا چی میشه؟ اگه یه دختر هر چند ناخواسته تو کارش سرک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به ترمه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
M.h
M.h
1 سال قبل

حتما به اشکان ماموریت دادن

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x