رمان عشق با چاشنی خطر پارت 42 - رمان دونی

 
اما بازم خواستم با اشکی حرف بزنم ولی نتونستم فقط چشمام پر از اشک شد و دوباره نگاه مو به سقف دوختم.
^^^^^^^^
اشکان
وارد خونه شدم که خونه غرق تاریکی بود.برقو روشن کردم و رفتم طبقه بالا خواستم برم تو اتاقم که با هجوم اینکه نکنه دست به خودکشی بزنه سریع برگشتم سمت اتاق آرام و درشو باز کردم که اتاق خودشم تاریک بود
_معلوم نیست کدوم گوریه
برقو روشن کردم که دیدمش روی تختش خوابیده بود و چشماشو بسته بود.
_اینجایی چرا گوشیت خاموشه چرا برقو روشن نکردی؟
جوابمو نمیداد رفتم و کنارش نشستم. خواست حرف بزنه اما نتونست. چشماش پر از اشک شد و دوباره به سقف نگاه کرد
هه حتما همینجوری هم غرورشو تو دانشگاه شکسته. رنگش پریده بود و چشماش کاسه ی خون شده بود. از ترحم بدم میومد ولی این برای آدم شدن نیاز به ترحم داشت. یه نگاه با ترحم بهش انداختم و گفتم:برای اون امیر بی لیاقت که به خواطر پول بابات بهت نزدیک شده بود داری اینجوری خودتو نابود میکنی هه خیلی خری لیاقتت همینه که هر کسی بیاد اون غرورتو خورد کنه و بره حالا خوبه اون امیر عوضی فامیلشم عوض نکرده بود ولی تو بازم نشناختیش
بلند شدم برم به همون کار هر شبم برسم اما با حرفی که زد دوباره برگشتم سمتش.
^^^^^^^^
آرام
نمیدونم ساعت چند بود که از سردرد بیدار شدم.یه نگاه به گوشیم کردم ساعت ۴ صبح بود. با سایه ای که کنارم دیدم سری نشستم و نور انداختم سمتش که دیدم اشکی کنارم نشسته بود و سرشو به دیوار تکیه داده بودو خوابیده بود. این اینجا چیکار میکنه اصلا کی اومد تو اتاقم؟چرا من هیچی از دیشب یادم نیست؟تنها چیزی که یادم بود که داشتم گریه میکردم و دیگه هیچی.معلوم نیست دیشب چیکار کردم که این اینجا و با همچین وضعیتی اینجا خوابیده.دستمو گذاشتم روی دستش که بیدارش کنم بره تو اتاق خودش که خیلی سریع واکنش نشون داد و دستمو گرفتو منو خوابوند روی تخت خودشم روم خیمه زد.یکمی با گیجی نگام کرد.بعد از چند ثانیه که انگار از گیجی در اومده بود و منو دید ولم کرد و بلند شد و رفت بیرون.این چرا همچین کرد چرا وقتی خوابه اینقدر بد واکنش نشون میده؟ ذهنم درگیر شده بود اما با هجوم کاری که امیر سرم اورده بود از فکر اشکی بیرون اومدم.دیگه خواب از سرم پریده بود و قلبم درد میکرد.رو تختم نشستم و همونجوری در تاریکی به تمام خاطراتم به امیر فکر کردم و چشمامو بستم و اونها رو تداهی میکردم.اینقدر ذهنم مشغول بود که اصلا به هیچ چیز دیگه فکر نمیکردم.حتی متوجه گذر زمان هم نبودم.
در اتاقم باز شد منم چشمامو باز کردم که دیدم اشکیه
اشکی:بلند شو جمع کن خودتو برو دانشگاه
_حوصله ندارم
اشکی:معلومه با اون دلقک بازی دیشبت
و سرشو از روی تعصب تکون دادو رفت
وای یعنی من دیشب چه غلطی کردم چرا هیچی یادم نیستتتت.
با بسته شدن در متوجه شدم که رفته منم دوباره روی تختم دراز کشیدم که بخوابم فقط با خوابیدنه که میشه از دست این فکر های مزخرف رهایی یافت همین
چشمامو بستم و سعی کردم که بخوابم و موفق هم شدم.
^^^^^^^
اههههه با صدای زنگ بیش از حد خونه بلند شدم که برم درو باز کنم یعنی کیه؟ اشکی که خودش با چشماش میتونه بیاد تو.
درو باز کردم که دیدم این زنبوره که داشت برزخی نگام میکرد درو کامل باز کردم و خودمم روی کاناپه نشستم.زنبور اومد تو و درم بست و جیغ هاشو شروع کرد
عسل:معلوم هست کدوم گوری هستی تو؟؟ دیروز خیلی خوب جوابشو دادی حال کردم ولی با نیومدن امروزت ثابت کردی که تمام حرفای دیروزت دروغ بوده
_خفه شو عسل حوصله ندارم
عسل:چی چیو خفه شم آرام؟همیشه بهت میگفتم این امیر یه مشکلی داره ولی هیچ وقت بهم توجه نکردی حالا بکش
حرف هاشو قبول داشتم. عسل همیشه تذکر میداد ولی کی بود که گوش کنه
عسل اومد کنارم نشست و گفت:اینو ببین اسلولوریس هست بامزه ترین و خفن ترین و مظوم ترین حیوون دنیاست بعدم گوشی شو گرفت سمتم واقعا بامزه بود ولی نمیفهمیدم این ها چه ربطی به من داره
(یادم بیارید تا عکسشو براتون تو چنل بفرستم)
عسل حرفشو ادامه دادو گفت: درسته که بامزه ترین و خفن تریت و مظلوم ترین بین بقیه حیووناس ولی میدونی انقدر سمی هست که باعث مرگ همنشینشون میشن.یاد این افتادم که امیرم مثل همین اسلولوریس هست.
اخمی کردم که ادامه داد:آرام میدونی دون ژوان چیه؟نچ نمیدونی دون ژوان یه اصطلاح هست که برای مردا به کار میره مردایی که به دنبال برقراری ارتباط عاطفی و عمیق با شریک جنسیشون نیستن
رابطشون رو تو سطح فیزیکی نگه میدارن.
صرفا به دنبال به دست اوردن و فتح کردن هستن نه رابطه داشتن. میخوان طرف مقابل رو بدست بیارن،تصاحب کنند و بعد رهاش کنن
دون ژوان ها میخوان درون آزرده خاطرشون آروم بگیره و حس حقارت درونی شون در اثر تحسین و فتح کردن کم بشه
دون ژوان ها دنبال خانم هایی هستن که موقعیت اجتماعی، مالی و خانوادگی و…. خوبی دارند
که در اثر ایجاد حس مالکیت حس مالکیتِ همچین زنی دون ژوان اعتماد به نفس پیدا میکنند

درست مثل امیر، امیر هم همین بود مگه یادت نیست بیتا گفت که امیر اومده تو را عاشق خودش کنه و بعد ولت کنه. بعد حالا اینقدر براش گریه میکنی و خونه نشین شدی واقعا که احمقی. بعضی وقتا خدا نجاتمون میده، ولی ما جدایی حسابش میکنیم.
_میدونم عسل تمام حرف هاتو هم قبول دارم و میخوام امیرو فراموش کنم اما نمیتونم نمیتونم عسل
عسل:ببین با این حرفت مطمئن شدم که تو عاشق امیر نیستی یعنی اینکه اون عشقت تازه داشته جوونه میزده که با این حرف های بیتا اون جوونه هه سوخته و تو تمام این گریه کردن هاتو و کناره گرفتن هات برای اون غرورته که فکر میکنی جلوی امیر بدجوری شکسته
_چرت نگو عسل
عسال:حالا خودت میفهمی در ضمن دیدم نیومدی این کیانا هم زیادی زر زر میکنه گفتم تازه عروسو ماه عسل و طبیعیه که چند روزی نیای پس وقتی که از این لاکت در اومدی و خواستی برگردی منو ضایع نکن. از این به بعد هم حلقه تو بنداز
_اوکی
بیحال نگاش کردم که خودش منظورمو فهمید و بلند شد
عسل:خیلوخب من برم دیگه ولی تو هم خودتو اینقدر اذیت نکن اون امیر عوضی لیاقتتو نداره
_راستی امروز اومده بود دانشگاه؟
عسل:نه
عسل خواست یه چیز دیگه هم بگه اما دودل بود
_بگو
عسل:چیو؟
_همونی که دو دلی بگی یا نه
عسل انگار که هول شده باشه سریع گفت:نه نه چیزی نمیخواستم بگم که فعلا
خواست درو باز کنه که نتونست
خودم بلند شدم و جلوی دوربین قرار گرفتم که در باز شد
عسل:اَاَ چه خفنه
_برو دیگه
عسل:ایششششش رفتم.بای
پشت سرش درو بستم و برگشتم تو اتاقم. الان بیشتر از همه به تنهایی نیاز داشتم.
لباسامو برداشتم و رفتم حموم که یکمی اعصابم آروم شه. یه دوش آبه گرم گرفتم و اومدم بیرون لباس هامو عوض کردم و دور موهام هم یه حوله بستمو نشستم رو تختم حوصله خشک کردن موهامو نداشتم.
^^^^^^^^^^^^^^^^^
رو تختم نشسته بود که صدای درو شنیدم.یه نگاه به ساعت انداختم دقیقا سر ساعت ۹ اومد چقدر دقیق. نمیدونم چقدر گذشته بود که صدای در خونه بلند شد.
اشکی در اتاقمو باز کرد و برقو روشن کرد
اشکی:بلند شو بیا شام
_اشتها ندارم
اشکی:اوکی
و بعدم رفت. هه آدمی به شکمویی من دیگه اشتها هم نداره مگه میشه.
دوباره در اتاقم باز شد برگشتم سمت در که دیدم اشکیه و با چند تا جعبه و سس اومد تو اتاق که فکر کنم اون جعبه هام پیتزا بودن.
پیتزا هارو اورد گذاشت رو تختم و یکی یکی درشون رو باز کردو گذاشت جلوم. ۷ تا هم بود ۷ تاااااااااااااا. منی که هیچ اشتهایی نداشتم جوری گشنم شد که نگو. اشکی برای خودش سس ریختو مشغول شد. اینقدر با لذت میخورد که سریع درست نشستم و دستمو دراز کردم که پیتزا بردارم اما اشکی همچین زد پشت دستم که جاش سوخت
_چته؟
اشکی:تو که گفتی اشتها نداری پس چرا داری به پیتزاهای من دستبورد میزنی
_تو که نمیتونی این همه رو بخوری
اشکی:تا وقتی پیتزا باشه تا ده تا هم میخورم
_ولی منم میخوام🥺🥺🥺
اشکی با این تغییر چشمام آب دهنشو قورت دادو گفت
اشکی:میدونم ولی تو اشتها نداری
_آره اشتها نداشتم چون نمیدونشتم پیتزا هست. تو که نمیدونی عشق اول من پیتزاست عشق اولم که فراموش نشدنییییی در ضمن اکه نمیخواستی به من بدی پس چرا اوندی تو اتاق من میخوری
اشکی:اگه راستشو بخوای اومدم تلافی دیشب که اینقدر حرصم دادی رو درارم حالا واقعا میخوای
_اوهوم اوهوم
ولی من بازم یادم نیست دیشب چه غلطی کردم
اشکی:یدونشو بهت میدم
و یدونه جعبه ها رو گرفت جلوم
_چرا اینقدر خسیسی تو؟
اشکی:چند تا میخوای مگه؟
_سه تا و نصفی قدر هم هوم؟
اشکی:نه
_اِاِاِ پس چند تا
اشکی:سه تا تو چهار تا من
_اوکی
همینشم خوب بود بهتر از هیچی بود. منی که اشتها نداشتم مثل گاو افتاد رو پیتزاها و میخوردم جوری که این اشکی، که به همه چیز بی تفاوته دست از خوردن میکشیدو به من نگاه میکرد
بعد از خوردن ۳ تای خودم هنوز نصف پیتزای اشکی مونده بود که داشت میخورد. دوباره از اون نگاه های مظلومو بهش انداختم که
اشکی:اگه هنوز گشنه ای بخور
لبخندی زدم و مشغول شدم و با همدیگه اون نصف پیتزاهم خوردیم که بلند شد بره
_کجا اینارو هم ببر
اشکی:من اوردم تو ببر
هه درست مثل آراد گفت همیشه کار هارو باید یه قسمتشو من میکردم
ولی امشب به یه نتیجه رسیدم که اونم این بود که اشکی اخلاقش خیلی خوبه اما نمیخواد نشون بده مثلا مثل وقتی که پیش دلربا بود. این اشکی اگه زن بگیره خوش بحال زنش میشه.
جعبه ها رو جمع کردم و رفتم تو آشپز خونه و انداختمشون تو سطل زباله و برگشتم پایین که اشکی از اتاقش اومد بیرون. دوباره همون تیپ همون عطر
اشکی:موهاتو خشک کنا
_وللش خودش خشک میشه
اشکی:میگم خشکش کن
_چیه نکنه نگرانمی؟
اشکی:نه خیر فقط حوصله ندارم بعد سرما خوردنت بچه داری کنم
_بچه خودتی بعدم من نیاز به مراقبتت ند……
قبل از اینکه حرفم تموم بشه دستمو کشید و بردم سمت میز آرایشم و نشوندم روی صندلی
اشکی:سشوارت کو؟
_تو اون کشوهه
اشکی:باز کن اون حوله رو

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان رقصنده با تاریکی

    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش درمی یاره و حالا نمی دونه که این نزدیکی کیارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاپرک تنها

    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته برملا شه رازهایی که تاوانش را روشنا با تموم مظلومیت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ
دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا

  خلاصه رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی جانم حک‌ کردی، که دیگر جادوی هیچ رنگی در من

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان

  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد و با مردی درد کشیده و زخم خورده آشنا می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهت میشم pdf از یاسمن فرح زاد

  خلاصه رمان :       دختری که اسیر دست گرگینه ها میشه یاسمن دختری که کل خانوادش توسط پسرعموی خشن و بی رحمش قتل عام شده. پسرعمویی که همه فکر میکنن جنون داره. کارن از بچگی یاسمن‌و دوست داره و وقتی متوجه بی میلی اون نسبت به خودش میشه اونو مثل برده تو خونه‌اش چند سال زندانی میکنه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
2 سال قبل

عالیه

ARMY
ARMY
2 سال قبل

فقط من نفهمیدم این اشکی کجا میره

M.h
M.h
2 سال قبل

به نظرم هم اشکی و هم ارام از همین الان عاشق همن

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x