رمان عشق با چاشنی خطر پارت 72 - رمان دونی

 

 

با فکر هایی که تو فکرم بود لبخندی روی لبم اومد که امید اومد و جلوم وایساد

امید:میدونی چه خبر شده؟

_نه چی شده؟

امید:کیانا یه سری دری وری درموردت گفته که خوب نیست ولی اگه راست گفته باشه میرم طرفو میکشم

_هی هی اینقدر تند نرو بگو ببینم چی گفته

امید:گفته که ازدواجت اجباری بوده و تو و خانوادت پسره رو مجبور به ازدواج کردید و پسره در به در دنبال کار های طلاقه ولی تو هر دفعه با یه روشی جلوش رو میگیری و پسره بدجوری ازت متنفره

با شنیدن حرف های امید عصبی شدم و سریع از جام بلند شدم که امید ترسیده یک قدم رفت عقب

_اون ……خورده که اشکان از من متنفره

حتی تصورشم وحشناک بود. تمام حال خوبم که به خواطر حرف های عسل بهم تزریق شده بود با حرف های امید از بین رفت.

امید رو کنارش زدم و راه افتادم سمت کلاس میدونستم این ها کار کیه کار اون امیر بیشعوره چون تو بچه های دانشگاه به غیر از عسل فقط اون از ازدواج اجباریم باخبر بود به خواطر همینم بود که بعد از اینکه دستش رو شد از دانشگاه نرفت چون میخواست منو جلوی همه خار کنه. هه کور خونده

وارد کلاس شدم و خیلی سری کیانا رو که وایساده بود رو برگردوندم سمت خودم و یقه شو گرفتم و کشیدمش سمت خودم

_چی پشت سر من زر زر کردی هان؟

کیانا که عصبانیت منو دید پوزخندی زد و گفت:مگه دروغ گفتم؟

یقه شو اینقدر محکم گرفتم که راه نفسش بسته شد

_معلومه که دروغه این تو بودی که همیشه دنبال شوهر من بودی و میرفتی التماسش میکردی که…..

کیانا پرید وسط حرفم

کیانا:خف…فه….شو

هه به خواطر کمبود اکسیژن نمیتونست خوب حرف بزنه. پوزخندی زدم و گفتم

_چیه نکنه خجالت کشیدی پس بلند تر میگم این خانم هر روز بلند میشده میرفته دم در خونه شوهرم ولی شوهرم بهش محل نمیداده که اونم از همون جا داد میزنه و اشکان رو صداش میزده جوری که همه ی همسایه های اون دور و بر میشناسنش و بعضی وقتا هم که شوهرم داشته از سر کارش بر میگشته جلوش رو میگرفته و التماسش میکرده اما خب اشکان بهش علاقه ای نداشته چون اون منو دوست داشته و داره و حالا هم داره میسوزه که ما با هم ازدواج کردیم داره دری وری میگه…..

صورت کیانا سرخ شده بود که دستی شونه هامو گرفت و کشید عقب که دستام از یقه ی کیانا جدا شد . کیانا یه نفس عمیق کشید و بعد به سلفه افتاد عصبی برگشتم ببینم که کی جلوی منو گرفته که دیدم امیره و از اینکه اون بهم دست زده بود چندشم شد اما خیلی سریع دستمو بردم بالا و یدونه محکم زدم تو گوشش که سرش خم شد انگشت اشاره مو گرفتم جلوش و گفتم

_هیچوقت..دیگه هیچوقت به من دست نزن که حالم بهم میخوره بعدم تو این دری وری ها رو بهش گفتی نه؟ اونم چون به هدفت نرسیدی؟ فقط بخواطر پول؟ پولای آقاجونم که اونارو بالا بکشی و یه لیوان آبم روش هانننننننن؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امیر صداش لرزید و گفت:بخدا کار من نبود

_حنات دیگه پیش من رنگی نداره آقاا

و بعد عصبی ازش رو برگردوندم که دیدم استاد حیدری اومده تو کلاس و داره بهم نگاه میکنه

ایشششش حتما این باید منو تو این وضعیت میدید؟ همینجوریش هم باهام لجه

بهش محل ندادم و کیفمو چنگ زدم و از کلاس زدم بیرون و به صدا کردن های عسل و امید توجه نکردم.

از دانشگاه خارج شدم و وارد خیابون شدم و قدم زنان راه افتادم سمت خونه. پیاده روی بهم آرامش میداد ولی این بار آرامشی در کار نبود چون با یادآوری کیانا و امیر عصبی تر میشدم و حس میکردم در مقابل اون حرف ها من هیچکاری نکردم. ای کاش یکم کیانا رو میزدم تا دلم خنک بشه. آخ آخ چقدر پشیمونم

اینقدر عصبی بودم و با خودم کلنجار رفتم که نفهمیدم چجوری رسیدم خونه. وارد خونه شدم و درو بستم.

رفتم تو اتاقم و لباس هامو عوض کردم و برعکس هر دفعه که موهامو دم اسبی میبستم این بار موهامو دو طرف سرم بافتمشون که خیلی بهم اومد. دلم میخواست یه آرایش کامل کنم اما خب ضایع میشد که یه شبه اینقدر تغییر کنم پس بیخیال آرایش شدم و از اتاق اومدم بیرون و رفتم تو آشپزخونه و مشغول درست کردن کتلت شدم که باعث آروم شدن اعصابم شد

کارم که تموم شد گاز رو خاموش کردم و مشغول چیندن میز شدم که صدای در خونه بلند شد. دلم میخواست برم استقبالش اما همونجا موندم و میز رو چیندم و بعد که کارم تموم شد سرمو بلند کردم که دیدم اشکی به دیوار تکیه داده و دست به سینه نگام میکنه و لباسشم عوض کرده

با دیدنش ضربان قلبم رفت بالا. لبخندی زدم و گفتم:اگه آشپزی من افتضاح نیست بفرما شام

اشکی هم نامردی نکرد و گفت:البته که آشپزیت افتضاحه اما من امشب بدجوری هوس کتلت کردم

و بعد تکیه شو از دیوار گرفت و اومد سمت میز و خواست بشینه که

_حالا که آشپزیه من افتضاحه پس چرا میخوای بخوری؟

اشکی:گفتم که هوس کتلت کردم تو هم زود باش بشین بخور اینقدر حرف نزن

نشستم و بهش نگاه کردم آخه من عاشق چیه تو شدم؟ غرورت یا این یه دنده بازیات؟

اشکی:منو نخور کتلت رو بخور

_هان؟

اشکی:میگم بخور

_باشه

آخه چرا من اینقدر ضایع بازی در میارم؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تموم شهر خوابیدن

    خلاصه رمان:       درمانگر بيست و چهارساله ای به نام پرتو حقيقی كه در مركز توانبخشی ذهنی كودكان كار می‌كند، پس از مراجعه ی پدری جوان همراه با پسرچهارساله اش كه به اوتيسم مبتلا است، درگير شخصيت عجيب و پرخاشگر او می‌شود. كسری بهراد از نظر پرتو كتابی است قطور كه به هيچ كدام از زبان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که درگیر اثبات کردن خودش به خانوادش است.‌‌ ترانه برای سامیار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جانان

    خلاصه رمان :     جانان دختریه که در تصادفی در سن 17 سالگی به شدت مجروح می شه و صورتش را از دست می دهد . جانان مادر و برادرش را مقصر این اتفاق می داند . پزشک قانونی جسد سوخته دختری را به برادر بزرگ و مادرش می دهد و آنها فکر می کنند جانان را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی

  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان خواهرش نقش پزشکی رو بازی کنه که از خارج از

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرمای دلچسب
دانلود رمان سرمای دلچسب به صورت pdf کامل از زینب احمدی

    خلاصه رمان سرمای دلچسب :   نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
《¿》
《¿》
1 سال قبل

خیلی رمان داره قشنگ میشه مخصوصا که اشکی شده اشکان😂😂😂 و یه چیز دیگه خیلی متعجبم کردم تیکه آخر رمان بود منم امشب شام درست کردم بعد بابام اومده میگه بدمزه است منم یجوری نگاهش کردم گفت خوب حالا من و نخور شامتو بخور 😜😅

mina
mina
1 سال قبل

چی میشه خیلی هیجان دارم

yegane
yegane
1 سال قبل

چرا دوس دارم اشکان رو ارام غیرتی بشه؟!

M.h
M.h
1 سال قبل

چه میکنه این آرام😁😁😁😁
ولی ای کاش یکمی این کیانا رو میزدی دل من خنک بشه😅

TORKI
TORKI
پاسخ به  M.h
1 سال قبل

کاش منم اون موقع اونجا بودم 😅😆

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x