رمان قایم موشک پارت 33 - رمان دونی

 

 

تا میام بشینم دوباره صدای زنگ در بلند می‌شه.

حلما می‌گه:

 

– شوهرت اومد عزیزم؟

 

لبخندی می‌زنم و از جا بلند می‌شم.

 

– احتمالا.

 

در رو که باز می‌کنم برخلاف تصورم با قشنگ ترین صحنه کل عمرم مواجه می‌شم.

یه کیک بزرگ و یه دسته گل رز سرخ و امیری که پشتش قایم شده.

شوکه چند لحظه به تصویر مقابلم نگاه می‌کنم.

درسته هرسال تولدم رو زودتر از همه تبریک می‌گفت ولی امسال به خاطر اتفاق هایی که افتاده بود توقع نداشتم حتی یادش مونده باشه امروز تولدمه…

چه برسه به همچین سورپرایزی!

بلند می‌گه:

 

– تولدت مبارک یه دونه‌ی قلبم.

 

و گل رو پایین میاره و با چشمک، آروم جوری که فقط خودمون دوتا بشنویم لب می زنه:

 

– چروک بشی سلیطه‌ی قلبم.

 

بی اختیار می‌خندم.

به جبران این مدت قهقهه می‌زنم.

امیر بود و شیرین زبونی هاش!

امیر بود و جنتلمن بازیای یهوییش!

 

با چشمایی که اشک شوق توشون حلقه زده قدردان نگاهش می‌کنم.

 

– توقع نداشتم واقعا…

 

 

 

گل رو دستم میده و داخل میاد.

 

– دیگه انقدرا گاو نشدیم که تولد دیارا خانومو یادمون بره.

 

با خنده حرفشو کامل می‌کنم:

 

– خانم دیارا خانم!

 

سری به نشونه تایید تکون می‌ده.

 

– گل گفتی…

 

سرکی توی سالن می‌کشه و آروم می‌پرسه:

 

– اون قوم تاتار هم اومدن؟

 

نیشخندی می‌زنم.

دو دلم بگم مجید اومده یا نه و از طرفی حتی گه نگم بیاد تو خودش متوجه می‌شه.

دوست ندارم به دقیقه نکشیده این مراسم کوچیک آشتی کنونمون رو خراب کنم.

ولی به خاطر وجود مجید مثل اینکه مجبورم!

 

چند ثانیه خیره نگاهش می‌کنم.

مثل همیشه تو هوا می‌گیره چی شده.

 

اما برخلاف تصورم خونسرد می‌گه:

 

– مجید هم هست نه؟

 

چشمم گرد می‌شه.

 

– از کجا فهمیدی؟

 

 

 

توی آشپرخونه می‌ره و کیک رو روی میز نهارخوری می‌ذاره.

نیم نگاهی سمتم می‌ندازه.

 

– هرچی نباشه ده سال رفیقم بود می‌شناسمش. احتمال اینکه نیاد از احتمال بارداری یه مرد کمتر بود!

 

غش غش می‌خندم.

امیر با لبخند محوی نگاهش رو از روم برمی‌داره و بلند رو به بچه ها می‌گه:

 

– سلام خیلی خوش آمدید. خوشحالمون کردید اینجوری.

 

و هم ما می‌دونیم مثل سگ داره دروغ می‌گه و هم اونا.

 

بچه ها تک تک بلند می‌شن با امیر حال و احوال می‌کنن.

فاطیما مثل همیشه نقش رو مخیش رو به نحو احسنت اجرا می‌کنه و می‌گه:

 

– می‌بینم که دیارا رو سورپرایز کردید آقا امیر…

 

امیر با خنده دستی به گردنش می‌کشه و جواب می‌ده:

 

– دیگه سورپرایز کردن دیارا جزو برنامه ثابت های هر سالمونه…

 

بعد با یه نگاهی که قلبمو می‌‌لرزونه دستم رو توی دستش می‌گیره و آروم فشار می‌ده‌.

توی دلم می‌گم:

 

– یکم دیگه این وضعیت پیدا کنه عاشقش می‌شم.

 

امیر دستش رو پشت کمرم می‌ذاره و سمت سالن راهنماییم می‌کنه.

 

– بشینید کیک رو بیارم.

 

 

 

بچه ها با ذوق کنار هم میشینن و من رو وسط می‌ذارن.

امیر کیک رو روی میز جلوی مبل می‌ذاره و شمع ها رو یکی یکی روشن می‌کنه.

به فاطیما و حلما که دو طرفم نشستن اشاره می‌زنه.

 

– خانوما اگه زحمتی نیست بلند شید از کنارش چندتا عکس و فیلم تکی ازش بگیرم.

 

و من بعضی وقتا دلم می‌خواد بپرم از گردن امیر آویزون شم تا جایی که می‌شه ماچش کنم.

در اوج نفهمی بعضی وقتا جوری جنتلمن و با درک می‌شه که برنمی‌تابمش.

یعنی حرف دلمو به این دوتا نخاله زد.

عکس های تولدمو که قرار بود یه عمر برام بمونه رو می‌خواست فقط خودم باشم.

که هروقت نگاهش کردم نگم اینا تو عکس من چی‌ می‌خوان!

و امیر بعضی وقتا خیلی خوب منو می‌فهمید.

 

دسته گل بزرگ رز سرخ رو هم روی میز می‌ذاره و بعد چیزی که اصلا توقعشو ندارم.

یه جعبه‌ی سورمه‌ای مخمل.

چشم بچه ها داره درمیاد و من خوشحالم از این بابت.

 

مطمئنم امیر سر لج افتاده باهاشون. یعنی اگه تا دیروز از بودنشون عصبی می‌شد، الان تمام عصبانیت هاش رو جمع کرده بود تو قالب سوزوندن بچه ها پیاده می‌کرد.

و دمش گرم!

حقا که پسر دایی خودم بود.

دوربینشو و در میاره و به رسم هرسال شروع می‌کنه ضبط کردن خاطره هامون.

فقط امسال یکم همه چی فرق داره…

یکم حسامون متفاوته…

یکم…

 

 

 

قبل از اینکه شروع به فیلم برداری کنه برای اینکه گند نخوره به خاطره ای که می‌خواد برام بسازه رو به جمع می‌گه:

 

– خب بچه ها یه خواهش دارم از تک تکتون. من و دیارا یه رسمی داریم هرسال برا تولد هم اجرا می‌کنیم.

 

حلما با خنده می‌گه:

 

– مگه کلا چندتا تولد باهم بودید؟

 

اینبار من با لبخندی که مطمئنم روی نورون های مغزشون اسکی می‌ره جواب می‌دم:

 

– تقریبا اندازه کل سال های عمرمون.

 

دهن بچه ها باز می مونه که مجید دخالت می‌کنه:

 

– دختر عمه پسر دایی هستن دیارا و امیر.

 

نگاه من و امیر همزمان عین تیر سه شعبه روی مجید میشینه.

مطمئنم تو ذهن امیر هم این جمله‌ی خطیر رد شده:

 

– زر نزنی نمی‌گن لالی!

 

بچه ها اصوات هیجان انگیز از خودشون درمیارن و من بی حوصله نگاهشون می‌کنم.

کاش خفه می‌شدن تا امیر زودتر تولدمو شروع کنه.

هیچی اندازه تولدهایی که با امیر می‌‌گرفتم منو سر وجد نمی‌آورد…

 

امیر با تک سرفه‌ای حرف قبلیش رو ادامه می‌ده:

 

– خانوما آقایون… لطفا یه لحظه توجه کنید.

 

 

 

همه ساکت می‌شن و امیر ادامه می‌ده.

 

– من شروع می‌کنم به فیلم گرفتن و صحبت کردن. چون این خاطره ها خیلی برای من دیارا مهمه. پس لطفا بچه ها همکاری کنید هروقت گفتم بیاید توی دوربین.

 

همه تایید می‌کنن.

امیر با انگشت می‌شماره:

 

– یک…

 

خیره نگاهش می‌کنم.

 

– دو…

 

چشمای خمار مشکی رنگش رو با لبخند قشنگی بهم می‌دوزه.

 

– سه…

 

ضربان قلبم خیلی ناگهانی بالا می‌ره و چشم می‌دزدم.

فیلم برداری رو شروع می‌کنه.

 

– سلام دیارای من…

 

دیگه واقعاً احساس می‌کنم روح از تنم داره جدا می‌شه.

دوست دارم سرش داد بزنم:

 

– مرتیکه انقدر خوب نباش.

 

حالا این وسطا یه چیزی هم آزارم می‌ده.

اینکه واقعی داره این کار ها رو می‌کنه یا فقط به خاطر بچه ها.

ولی یه چیزی توی دلم می‌‌گه:

 

– فیلمی الکی یا واقعی هرچی باشه به تو ربطی نداره دیارا… تو از موقعیت به وجود اومده نهایت لذت رو ببر!

 

 

 

پس با لبخند دندون نمایی نگاهش می‌کنم و مسخره می‌گم:

 

– سلام امیر من.

 

دوزاریش می‌افته دارم پشت دستش بازی می‌کنم.

نیشخند کجی می‌زنه و بیشتر توی نقشش فرو می‌ره.

 

– دیارای من؟

 

حالا هرچقدرم فیلم بیاد و به خودم بگم الکیه، مگه قلب صاحب مرده‌م قبول می‌کنه!

بی حرف نگاهش می‌کنم.

 

حرفایی که هرسال بهم می‌زد این بود:

 

” سلام دیارا… یه سال دیگه کنارم بودی و من دلم می‌خواد خدا رو بابت داشتنت شکر کنم. درسته خیلی وحشی و سلیطه ای اما همیشه سلیطه‌ی قلبم باقی می‌مونی! لطفا سال های دیگه هم کنارم باش. جز من کسی رو نداری می‌دونم… اه احساسی شد از اول می‌گیرم. از پدر و مادرت ممنونم که اون شب تصمیم گرفتن تو رو بسازن. عمه و عمو دمتون گرم که همچین شاهکاری دادین بیرون. ماچ رو کلتون. بای”

 

و من جیغ می‌کشیدم و دنبالش راه می‌افتادم تا با زدنش شدت حرص و خنده‌م رو کم کنم.

امسال ولی فرق داشت.

نزدیک ترین و دورترین آدمای هم بودیم.

به قول امیر قوم تاتار اینجا بودن.

من تازه آشتی کرده بودم و هزارتا محرک دیگه که باعث می‌شد تولد امسالم کمی فرق کنه .

 

– امسال وقتی ازدواج کردیم تازه فهمیدم معنی اسمت چی می‌شه.

 

 

 

بچه ها توی سکوت نظاره گر هستن و من هر لحظه ممکنه به خاطر زیادی خوب بودن امیر های های گریه کنم.

 

– دیارا… یعنی سرزمین من. تو از وقتی به دنیا اومدی سرزمین امن من شدی!

 

بی اختیار همونطور که به چشماش خیره شدم می‌نالم:

 

– امیر…

 

صورتش جدیه و من اثری از شوخی توش نمی‌بینم.

و اینه که بیشتر قلبمو می‌لرزونه.

 

– امروز می‌خوام ازت خواهش کنم، سرزمین امن من بمونی. برای همیشه.

 

تک خنده‌ای می‌زنه و با صدای دو رگه ادامه می‌ده:

 

– می‌دونی که همه کسمی؟

 

خب حقیقتا اصلا توقع این همه احساس رو از سمت امیر نداشتم.

اشکام بی اختیار روی گونه‌م راه پیدا می‌کنه و بی صدا لب می‌زنم:

 

– تو هم…

 

و شاید این دقیقه ها واقعی ترینِ خودمون بودیم.

شاید توی قالب نقش بازی کردن، خودمون بودیم!

فاطیما دوربین رو از دست امیر می‌گیره و بهش اشاره می‌زنه سمت من بیاد.

امیر کنارم می‌‌ایسته و از جا بلندم می‌‌کنه.

تمنای چشماش برام تازگی‌داره…

 

 

 

دستش رو پشت گردنم می‌ذاره و صورتمو به خودش نزدیک می‌کنه.

 

خیره به چشمام لب می‌زنه.

 

– می‌خوام ببوسمت…

 

چشمم گرد می‌شه و توی کسری از ثانیه فشارم می‌افته.

دستم رو بند بازوی امیر می‌کنم و تقریبا عین از خدا خواسته ها منتظر بهش خیره می‌شم.

توی دلم می‌گم:

 

– خب ببوس… کیه که بدش بیاد؟

 

و اون دیارای محتاط درونم یه پس‌گردنی‌ مهمونم می‌کنه.

 

امیر سرش رو پایین میاره و آروم لبش رو روی پیشونیم می‌ذاره و چندثانیه توی همون حالت نگه می‌‌داره.

بعد با یه لبخند مات عقب می‌کشه و با قیافه آویزون من مواجه می‌شه.

بی حواس آروم می‌گم:

 

– این بود ماچ کردنت ستون؟

 

چشم امیر گرد می‌شه.

چشم خودمم پشت بندش.

 

با شیطنت سرش رو توی گوشم خم می‌کنه و می‌گه:

 

– چیه؟ بیشتر می‌خوای؟

 

چشم غره‌ای بهش می‌رم.

 

– شتر در خواب بیند پنبه دانه، گهی لپ لپ…

 

ضرب المثلم تموم نشده احساس می‌کنم لبم از جا کنده می‌شه.

حرفمو با بوسه‌ای که روی لبم می‌ذاره قطع می‌کنه.

دیگه واقعا وقتش بود که دار فانی رو وداع بگم.

 

 

 

صدای هو کشیدن بچه ها بلند می‌شه و من هنوز از حالت اغما برنگشتم.

امیر محکم کمرم رو می‌گیره تا کف سالن پخش نشم.

تا چند لحظه پیش که پرپر می‌زدم بگیره ماچم کنه، الان دوست دارم ریز ریزش کنم که ماچم کرد.

خب بیشعور مگه من دیگه یادم می‌ره تو منو ماچ کردی.

و یه صدایی مظلومانه اون ته مه های ذهنم می‌ناله:

 

– دلم خواست خب….

 

امیر زیر گوشم می‌گه:

 

– چرا رنگ میت آبپز شدی؟

 

آرنجم رو توی پهلوش می‌کوبم و می‌غرم:

 

– شعور نداری بدبخت… تازه داشتم بهت امیدوار می‌شدم.

 

خبیث می‌گه:

 

– باز بوست کنم امیدواریت برمی‌گرده؟

 

لبخند حرصی می‌زنم و نامحسوس از خودم دورش می‌کنم.

 

– دست بهم بزنی جیغ می‌کشم.

 

امیر بی توجه به حرفم رو به بچه ها می‌گه:

 

– خب ممنون از همراهیتون. چون این سورپرایز من واسه دیارا بود گفتم توی کادر نیاید. حالا همگی بیاید باهم عکس و فیلم بگیریم.

 

و اون لالو ها چشمم به مجید میفته.

قیافش شده شبیه گوجه فرنگی له شده.

از اینا که توی اعتراضات می‌کوبن تو سر و کله ملت.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روزگار جوانی

    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه نیاره. _جون رز عاطییی! ببین من حال این رو نگرفتم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقص روی آتش pdf از زهرا

  خلاصه رمان :       عشق غریبانه ترین لغت فرهنگ نامه زندگیم بود من خود را نیز گم کرده بودم احساسات که دیگر هیچ میدانی من به تو ادم شدم به تو انسان شدم اما چه حیف… وقتی چیزی را از دست میدهی تازه ارزش واقعی ان را درک میکنی و من چه دیر فهمیدم زندگی تازه روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم

  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه میزنم و !از عشق قدرت سالوادرو داستان دختریست که به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدمکش

  خلاصه رمان :   ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی از موادفروش‌های لات تهران! دختری که شب‌هاش رو تو خونه تیمی صبح می‌کنه تا بالاخره رد قاتل رو می‌زنه… سورن سلطانی! مرد جوان و بانفوذی که ساینا قصد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به نام زن

    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با آن‌چه در هتل به عنوان خدمات به مسافران خارجی عرضه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آهو
آهو
1 سال قبل

توروخداامشب پارت بذارید

ZAHRA
ZAHRA
1 سال قبل

اینقد دیر ب دیر پارت میاد که تا جدیده رو میبینم طول میکشه داستان دوباره بیاد خاطرم😑👎🏻

Fateme
Fateme
1 سال قبل
پاسخ به  ZAHRA

من میرم یدور قبلیرو میخونم

آرامش
آرامش
1 سال قبل

دیروز چرا پارت نذاشت پس؟!

معتاد رمان
معتاد رمان
1 سال قبل

پارت 💔💔💔💔

از اون گوجه فرنگییایه له شده که تو اعتراضات تو سر
از اون گوجه فرنگییایه له شده که تو اعتراضات تو سر
1 سال قبل

دمت گرممممم لعنتیییی 😂😂😂 محشره بخدا این رمان عاشقشممممم

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

فقط اونجاش ک میکه از مامان بابات ممنونم ک تصمیم گرفتن ترو بسازن🤣🤣🤣🤣

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

خیزران
خیزران
1 سال قبل

ی زندگی معمولی بدون شوهر مغرور سگ اخلاق والله اینجوری بیشتر می‌چسبه 😍

سلیطه‌ی ماندگار قلب هایتان❤️😛
سلیطه‌ی ماندگار قلب هایتان❤️😛
1 سال قبل
پاسخ به  خیزران

دقیقا شخصیت پسر توی رمان بوسه بر گیسوی یار و قایم موشک رو خیلی میپسندم دوست دارم شوهر آیندم اخلاقش اینجوری باشه😂😂🤭

کفتر زابل به سر
کفتر زابل به سر
1 سال قبل

پس بهت توصیه میکنم در پناه اهر و مگس و تیمارستانی هارو بخونی

Fateme
Fateme
1 سال قبل

خیلی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی خیلییییییییی قشنگ بود بی نهایت قشنگ بود این پارت اصن احساساتی شدم بخداا منم ماچ میخوام😂😐

زن احسان علیخانی
زن احسان علیخانی
1 سال قبل
پاسخ به  Fateme

بیا خودم ماچت کنم🤣

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط زن احسان علیخانی
Fateme
Fateme
1 سال قبل

بیا 😙😙😙😂

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

وایییی من عاشق امیرم😂😂😍

آهو
آهو
1 سال قبل

وای عالی بود کاش پارت گذاریش بیشتربود

دسته‌ها
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x