#پارت_1
•┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•.
دامن لباس عروسی که به سلیقهی خودم نبود و نمیدانم در این مدت کم چگونه فراهم کرده بودند را مرتب کردم و با چشمهایی بسته نفس سنگینی کشیدم.
به این فکر میکردم بعد از امروز قرار است چطور زندگی کنم و چهگونه سرم را بالا بگیرم!
لبهی لباس را از روی سینه بالاتر کشیدم تا پوست کبودم که حاصل عشق بازی با او بود نمایان نشود.
هیچکداممان نیاز به یک رسوایی جدید نداشتیم!
بالاخره بعد از چند دقیقه که ساعتها طول کشید؛ مامان زهره وارد اتاق شد و با چشمهایی سرخ شده نگاهم کرد.
_آمادهای دخترم؟
چنگی به دامن لباسم زدم و لرزیدم، نه از سرما بلکه از ترس و درد!
از جایم بلند شدم و به سمتش به راه افتادم.
بازویم را گرفت و مرا به سوی سفرهی عقد کوچک وسط اتاق کشاند.
جمعیت آنقدر کم بود که انگار دخترکی سیاه بخت را عروس میکردند!
دندانهایم را به هم فشردم و به مردی که منتظر نگاهم میکرد چشم دوختم.
قدم به قدم به سفرهی عقد و به مرد رو به رویم نزدیک شدم و تلاش کردم تا کسی ردهای بهجا مانده از کبودی را روی تنم نبیند.
چشمم به فرشته که افتاد با اخم و چهرهای درهم از من رو برگرداند.
حق داشت حتی برای خودم هم آدم متعفنی بودم.
دوباره چشمانم را به سمت سفرهی عقد و نگاه منتظرش برگرداندم.
با همان نگاه خیره کنارش روی صندلی نشستم…
عاقد که شروع به خواندن عقد کرد عقل از سرم ربوده شد و ذهنم به گذشته سفر کرد!
به روزهایی که مرا تا پای این سفره کشاند!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 43
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ای ندایی زود زود پارت بده رمانت قشنگه موفق باشه گلم😘🥰
بعله بازم یه عضو دیگه از این سایت میاد یه رمان چرت مینویسه بقیه دوستاش میان میگم عالیه بعد ما وقتی پیام میدیم رمان بزاریم نه سایت شلوغه برین تو مد وان
انگار رمان اینا چه گهی است
ولی فکر نکنم جرات تایید داشته باشین
خب نخون اسلحه نذاشتن بخونی ک بعدم مگه قراره همه سلیقه ها مث هم باشه شاید ی سری دوس دارن
ب جز رمان نغمه دل که نویسندش یکسال پیش وقت گرفته تا رمانشو بزاره،،همه رمانایی که دارن منتشر میشن تو سایت، نویسندشون چندین رمان معروف دارن…..
گفتم اونایی که اولشونه تشریف ببرن مد وان،، برای شروع اینجا گزینه مناسبی نیست…
بله بله 😌😌
عزیزم اگر نویسنده ای بدون براهمه عزیزی قلمت مبارک ذهن قشنگی که میارش همراهت رو برگه ها ولی اینو خوب بدون دورت بگردم همیشه شما که اهل ادبی با احترام برخورد کن حیفت نباشه با لحن تند خدا ناکرده جواب تند بگیری ودورازجون دلت بشکنه جونم ،الهی همیشه موفق باشی ورماانت خونده بشه ومورد تایید مخاطبات قراربگیره بزودی
عزیز دلم یه مدتی بود که فاطمه جون رمان همه رو میذاشتن تو این سایت که فکر میکنم متوجه شده باشید بعضی از همون رمان ها باعث به هم ریختن نظم سایت شدن و هنوز پارت آخر ندارن و این اصلا برای یه سایت معتبر خوب نیست
برای همین یه سایت دیگه طراحی کردن که هم نویسنده ها منتظر شروع رمان نباشن و هم دوستان دیگه، به تازه کار ها نظر بدن و باعث پیشرفتشون بشن که به نظر من خیلی هم خوبه
خیلی دلم میخواد رمانتون رو بخونم و با قلمتون آشنا بشم
اما به عنوان یه دوست بگم که این عضو هایی که شما میگین میان میگن عالیه و اینا …همشون و همه مون با احترام گذاشتن به هم، دوست هم شدیم و از نظر من احترام خیلی در تاثیر گذار بودن رمان تاثیر داره
این طرز برخورد اصلا برای شما که هنرمندی درست نیست گلم
ممنونم
والا جرعتو ک داریم 😂
دیدی ک تاییدم شد 😂
ولی منم نویسنده نیستم
ادمینم!
چقد خوبه آدم یذره با ادب باشه 😊
ببین تو وقتی رمان رو بخونی متوجه قلم خوبش میشی ربطی به دوست بودن و فلان نداره خیلیا بحز ما ها که دوستشیم زیر رمان هاشون کامنت میدادن بعدا اول از همه شعور و شخصیت یه نفره که مشخص میکنه تا چه حد سطحش به یه نویسنده میخوره شما که داری توهیین میکنی معلومه از چه سطح بالایی برخورداری