رمان مانلی پارت ۳۹

#پارت_۳۹

•┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•

 

به‌محض پیاده شدنمان از ماشین دوباره دستم را میان دست‌های مردانه‌اش قفل کرد که باعث شد متعجب نگاهش کردم.

_قول دادیم تموم شد دیگه می‌تونی دستم رو ول کنی.

 

شانه‌اش را بالا انداخت و مستقیم نگاهم کرد.

_می‌دونی از کی منتظر چنین روزی هستم؟

فکر کردی این فرصت رو از دست می‌دم؟

 

شوکه نگاهش کردم.

_تو کف این بودی که دست منو بگیری؟

خب می‌گفتی زودتر بهت می‌دادم اصلا این که چیزی نیست پا هم بهت می‌دم چرا تعارف می‌کنی؟

 

آهی کشید و سرش را به دوطرف تکان داد.

_بیا بریم مسخره بازی در نیار. حتی یه‌ذره هم بزرگ نشدی تو بچه!

 

چشمی برایش چرخاندم و هردو وارد پاساژ شدیم.

 

نگاهی به لباس‌های پر زرق و برق انداختم و نفس عمیقی کشیدم.

 

دایی هیچوقت اجازه نمی‌داد در مراسم‌ها لباس‌های باز و چشم‌نواز بپوشیم.

 

همه‌ی لبا‌س‌های مجلسی و درست و حسابیمان محدود به یکی دو مهمانی بود که از طرف خانواده پدری‌ام ترتیب داده شده بود و دایی در آن حضور نداشت وگرنه پوست از سرمان می‌کند.

 

حالا اجازه داشتم هر لباسی را که دلم می‌خواهد انتخاب کنم و احتمالا از لحاظ هزینه هم مشکلی سر راهم نبود.

 

نگاهی به لباس‌های پشت ویترین انداختم و گفتم: قرار نیست هیچکدوم از این لباس‌ها رو امتحان کنیم؟

 

نگاهی به لباس‌ها انداخت و سریع مخالفت کرد.

_نه این‌ها به درد تو نمی‌خورن بیا اول بریم مغازه‌ی دوستم احسان ببینم چیزی مطابق میلم داره یا نه.

 

چهره درهم کشیدم و پشت سرش به راه افتادم.

_مطابق میلت؟ مگه قرار نیست من بپوشمشون؟ نکنه قراره واسه خودتم بگیری با هم ست کنیم؟

 

چپ چپی نگاهم کرد و همان‌طور که وارد مغازه‌ای بزرگ و لوکس می‌شد جواب داد: خیر. فقط مطمئن نیستم چیزی که انتخاب می‌کنی مناسب این مهمونی باشه.

 

پوفی کشیدم و سکوت کردم.

 

همین که وارد شدیم مردی جوان و غریبه با موهایی بور و چشم‌هایی خرمایی به استقبالمان آمد.

_سلام داداش خوش اومدی.

 

نامی دستش را به گرمی فشرد.

_سلام قربونت احسان جان. اومدیم واسه مهمونی که راجع‌بهش باهات حرف زده بودم لباس بخریم.

 

احسان که نگاه خیره‌اش را از روی صورتم بر نمی‌داشت بی‌حواس سر تکان داد.

_آهان اون باشه… باشه.

 

بعد سریع رو به من حرفش را ادامه داد: مانلی خانم هستن دیگه؟

 

ابروهایم بالا پرید.

_شما منو از کجا می‌شناسید؟

 

به آرامی خندید.

_کیه که شمارو نشناسه؟

 

با تعجب نگاهش کردم که نامی تک سرفه‌ای کرد.

 

احسان چشمکی زد و قدمی به عقب برداشت.

_به هرحال نامی با کی غیر از مانلی خانم دست تو دست توی شهر می‌چرخه و به عالم و آدم نشونش می‌ده؟

 

همین که خواستم حرفی بزنم نامی فشاری به دستم داد و آرام گفت: ولش که اینو داره هذیون می‌گه. یه دست لباس انتخاب کن زوتر بریم.

 

لب‌هایم را به‌هم فشردم.

_مهمونی در چه سطیه؟ یعنی تا چه میزان واسه رنگ و مدل لباس دستم بازه؟

 

نگاهش را به اطراف دوخت.

_مهم نیست مهمونی در چه سطحیه… شما تا جایی دستت بازه که زیاد تو چشم نباشی.

نمی‌خوام هیچ مردی راست راست بهت زل بزنه!👀

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌•𝗚𝗢𝗜𝗡•࿐l🦋‌⃤

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۴ / ۵. شمارش آرا ۲۶

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی

  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :     ۲۵ سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دوباره سبز می شویم به صورت pdf کامل از زهرا ارجمند نیا

    خلاصه رمان: فلورا صدر، مهندس رشته ی گیاه پزشکی در سن نوجوونی، شیفته ی دوست برادرش می شه. عشقی یک طرفه که با مهاجرت اون مرد ناکام می مونه و فلورا، فقط به خاطر مهرش به اون پسر، همون رشته ای رو توی کنکور انتخاب می کنه که ونداد آژند از اون رشته فارغ التحصیل شده بود. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حسرت با تو بودن
دانلود رمان حسرت با تو بودن به صورت pdf کامل از مرضیه نعمتی

      خلاصه رمان حسرت با تو بودن :   عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می ریخت اما مجید عشق ممنوعه ی من بود مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم شأن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج اجباری

  دانلود رمان ازدواج اجباری   خلاصه : بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده… پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۰ / ۵. شمارش آرا ۰ تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
Fateme
1 سال قبل

پارتتتت من کوش؟

Fateme
Fateme
پاسخ به  neda
1 سال قبل

فداتشم ننه😂❤️

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

ندایییییی پارتتتتتتت میخامممممممم

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
1 سال قبل

مرسی مادر شوهر نازم😘😘😂

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

فقط اونجاش ک گفت میخای با هم ست کنیم🤣

Fateme
Fateme
1 سال قبل

راست راست زل نمیزنن
راست راست … استغفرالله

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

منحلف😂

Fateme
Fateme
پاسخ به  . .........Aramesh
1 سال قبل

والا بخدا😂

بانو
بانو
1 سال قبل

ایوا آخرش خیلی بود😂😂😂

ولی چرا دیگه از دلوین پارت نمیزارین؟؟

...
...
پاسخ به  بانو
1 سال قبل

وای آره پس رمان دلوین چی؟!

بانو
بانو
پاسخ به  ...
1 سال قبل

والا انگار بعضی نویسنده هارو آب برده اصلا نیستن مثل نغمه دل 😏😂

...
...
پاسخ به  بانو
1 سال قبل

آخه ندا اینو گذاشت ولی دلوینو نه!

دسته‌ها
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x