رمان مانلی پارت 40 - رمان دونی

رمان مانلی پارت 40

#پارت_40

 

•┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•

لب‌هایم از هم باز ماند و مات شده نگاهش کردم.

 

احسان تک سرفه‌ای کرد و چشم و ابرویی برای صورت بی‌خیال نامی آمد.

 

به سمتم برگشت و نگاهی به صورت خشک شده‌ام انداخت.

_چیشده؟

 

سریع جواب دادم: الان داری باهام شوخی می‌کنی دیگه؟ می‌خوای منو بپیچی تو گونی ببری؟ حالا که قراره هیچکس بهم توجه نکنه و اونقدری ارزش ندارم که تو چشم باشم اصلا چرا قراره باهات بیام؟

 

کمی مکث کرد و نگاه درمانده‌اش به سمت احسان چرخید.

 

احسان سریع قدمی به جلو برداشت.

_نه مانلی خانم سوتفاهم شده منظور نامی این نبود!

 

کف دستم را رو به احسان بالا برگشتم.

_بذارید خودش توضیح بده منظورش چی بوده. نمی‌فهمم الان تو قرن چندم زندگی می‌کنیم؟

 

لب‌هایش را به‌هم فشرد و نفس تندی کشید.

_کاری ندارم تو قرن چندم زندگی می‌کنیم و کی چه‌جوری رفتار می‌کنه من خوشم نمیاد تو چشم باشی!

 

دست به سینه نگاهش کردم.

_اگه قراره تو چشم نباشم پس بهتره اصلا جلوی چشم نباشم. منو چی گیر آوردی؟

قراره خودت خوشتیپ و خوشحال اون‌جا وایسی منو مثل یه عروسک عتیقه پشتت بکشونی که هرکی با اون ریخت و قیافه منو دید پیف پیف کنه و دلش نخواد بهم ناخنک بزنه؟

 

اخم‌هایش درهم رفت و مردمک چشم‌هایش گرد شد.

_غلط می‌کنه هرکی بخواد به تو ناخنک بزنه.

بیا بریم یه لباس انتخاب کنیم به دل هردومون بشینه انقدر با من کل کل نکن مانلی.

 

دندان‌هایم را به‌هم فشردم.

_چه‌قدر هم که ما با هم تفاهم داریم!

 

به سوی احسان که با دهانی باز مانده و اخم‌هایی درهم به نامی نگاه می‌کرد برگشتم.

_شما لباسی دارید که مطابق میل بنده باشه؟

 

نامی سریع گفت: احسان هرچی که…

 

احسان میان حرفش پرید و نگاه بدی تحویلش داد.

_بله مانلی خانم تشریف بیارید سالن طبقه‌ی بالا لباسای جدید رو نشونتون می‌دم اگه پسند شد پرو کنید.

 

دستش را که جلو گرفت بدون نگاه کردن به نامی به سمت سالن به راه افتادم.

 

صدای پچ پچ‌های عصبیشان که از پشت سر به گوش می‌رسید موجب شد کمی کنجکاو شوم ولی با دیدن لباس‌های رو به رویم بی‌خیال درگیری آن‌ها شدم و به سمت مانکن‌ها به راه افتادم.

 

اولین لباسی که چشمم را گرفت طلایی پر زرق و برقی بود که مطمئن بودم حسابی روی اعصاب نامی می‌رود.

 

هنوز یه‌ربع از قولمان نگذشته بود که قلدری‌هایش شروع شده بود. پس من هم نیاز نبود زیاد به قولم پایبند بمانم.

 

دستم را به سمت لباس گرفتم و گفتم: از این خوشم اومد شیک به‌نظر می‌رسه!

 

نامی سریع خودش را به من رساند و نگاهی به لباس انداخت.

_فکر نکنم…

 

احسان ضربه‌ای به پهلویش کوبید.

_تشریف ببرید اتاق پرو میارم واسه‌تون.

 

نامی سکوت کرد و با فکی منقبض شده کناری ایستاد.

 

لباس را گرفتم و وارد اتاق پرو شدم.

 

یک طرف لباس آستینی نداشت و تا وسط‌های کمرش کاملا لخت بود رنگش حسابی روی تنم می‌درخشید ولی دو دل بودم لباس مناسب این مهمانی هست یا نه!

 

بالاخره مربوط به شرکت بود و نامی هم جواب درست و حسابی نمی‌داد.

 

چند تقه به در خورد و باعث شد کمی عقب بروم.

 

در را باز کردم و نگاهی به نامی که مات شده نگاهم می‌کرد انداختم.

_قشنگه؟

 

کمی مکث کرد و بعد با هیکل بزرگش کل چارچوب در را پوشاند.

 

چندبار از بالا به پایین و از پایین به بالا بی‌محابا نگاهم کرد و لب‌هایش را تر کرد.

_همون‌طور که فکرش رو می‌کردم افتضاحه!

 

نگاهش ثانیه‌ای از روی تنم کنار نمی‌رفت…‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌•𝗚𝗢𝗜𝗡•࿐l🦋‌⃤

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 23

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان افگار pdf از ف میری

  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی

  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد و مریم به راه میندازه… به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بیراه عشق

    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار

    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو پرت می‌کنه، اصلا اون چیزی نیست که نشون می‌ده. نه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

من واقعا عاشقققققق نامیییییی هستممممم😂

Fateme
Fateme
1 سال قبل
پاسخ به  . .........Aramesh

بدم میاد ازش من😂

𝐻𝒶𝒹𝒾𝓈𝑒𝒽
عضو

سلام ندا جان ،نمیخوای رمان دلوین هم پارت گذاری کنی؟هنوز تو فضولی موندم🥲

𝐻𝒶𝒹𝒾𝓈𝑒𝒽
عضو
پاسخ به  neda

یعنی رمان خودت نیس؟خودت ننوشتی؟

𝐻𝒶𝒹𝒾𝓈𝑒𝒽
عضو
پاسخ به  neda

اهوم،اگه رمان خودت بود .حتما بگو بخونم..
در ضمن موفق باشی🩷🩷

𝐻𝒶𝒹𝒾𝓈𝑒𝒽
عضو
پاسخ به  neda

قربونت بشم..
پس منتظر رمان جدیدت هستم‌.
یه موقع نزنی زیر قولت 😉

owor
owor
1 سال قبل

چهل پارت به لوس بازی های مانلی و زور گویی های نامی گذشت … نویسنده فقط میخواد رمان رو کش بده

دسته‌ها
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x