رمان ملورین پارت 34 - رمان دونی

 

 

سر بالا گرفت و چشمش به ست لباس زیر مشکی رنگی که پشت سر فروشنده بود افتاد.

 

مدلش به طرز زیبایی بود و همین که چشمش به ان افتاد لبخند به لبش امد

 

فروشنده رد نگاهش را دنبال کرد و با چاپلوسی گفت:

 

– بزنم به تخته سلیقتونم که خوبه! این مدل یکی از بهترین کارامونه!

 

لباس زیر را برداشت و جلوی ملورین روی پیشخوان گذاشت و گفت:

 

– البته این سادست، مدل پلنگیشم هست، ببین گلم شرتش لامباداست، سوتینشم که از جلو باز میشه.

 

نگاهش به زیپی که از جلو به سوتین وصل شده بود افتاد.

 

یک دست لباس زیر چرم بود که به قول فروشنده جزئی از بهترین کار های فروشگاه حساب میشد.

 

چون نمیتواست از خیرش بگذرد گفت:

 

– اینم میبرم‌

 

فروشنده خرسند سری به نشانه‌ی تایید تکان داد و گفت:

– بله گلم حتما! مبارکت باشه

 

تشکری کرد و هزینه‌ی لباس ها را پرداخت کرد و سپس از فروشگاه خارج شد.

 

محمد دست به سینه جلوی مغازه منتظرش ایستاده بود و با دیدنش قدمی به جلو برداشت:

 

– برداشتی؟

 

پلاستیک را کمی بالا گرفت و خجالت زده گفت:

 

– اوهوم!

 

 

 

محمد اما بی پروا سرش را به گوش ملورین نزدیک کرد و کنار گوشش لب زد:

 

– پس امشب واسم بپوشش!

 

بالافاصله سرش را بالا گرفت و متعجب گفت:

 

– مگه قراره پیش من بمونین امشب؟

 

سرش را به نشانه‌ی تایید تکان داد و دستش را روی کمر ملورین سراند و به جلو هولش داد:

 

– فکر کردی بعد از یک ماه ازت میگذرم!

 

چیزی در دل ملورین فرو ریخت و لب به دندان گرفت.

 

از فکر شب گوش هایش داغ شد و با سری زیر گرفته ادامه‌ی راهش را رفت.

 

_♡__

 

روبروی هم نشسته بودند و ملورین به سختی چادرش سفید سرش را روی سرش ثابت نگه داشت.

 

محمد برای محکم کاری و اینکه خیال دخترک را راحت کند، خطبه‌ی صیغه را بینشان خوانده بود.

 

اکنون ملورین به صورت شرعی زنش محسوب میشد!

زنی که برای دیدنش به شدت بی طاقت شده بود!

 

منتظر بود تا مینو از بازی با اسباب بازی هایش خسته شود و به خواب رود

 

همینطور هم شد و مینو بالافاصله بعد از اینکه قرص های تجویزی دکتر را خورد به خواب رفت

 

حال تنها صدایی که سکوت بینشان را در هم می‌شکست صدای عقربه های ساعت و نفس های کش دار محمد بود!

 

_♡__

 

 

 

– اون چادرو از روی سرت بر نمیداری خوشگل خانمم؟

 

ملورین گوشه‌ی لبش را به دندان کشید و به ارامی گفت:

 

– الان؟

 

محمد بی طاقت و خمار خندید

_آره

 

 

 

چادر از روی سرش تا روی شانه هایش سر خورد و چشم محمد به شانه‌های لختش افتاد

 

اب گلویش را سخت پایین فرستاد و همچون گرگی گرسنه به دختر‌ک نزدیک شد.

 

ملورین کمی در خود جمع شد و از روی شانه به مینو غرق در خواب خیره شد و گفت:

 

– اینجا جاش نیست!

 

دست محمد روی کمر ملورین نشست و گفت:

 

– اینجا که نه ولی وقتی بریم تو اتاق، حسابتو یه سره میکنم خوشگلم!

 

حرفش را زد و با یک حرکت ملورین را از روی زمین بلند کرد و روی دست هایش گذاشت.

 

برای نیفتادنش به گردن محمد چنگ زد و گفت:

 

– میفتم الان!

 

همانطور که به سمت اتاق روانه میشد لب زد:

 

– نترس هواتو دارم!

 

_♡__

 

 

 

وارد اتاق شدند و محمد در را با پایش بست و ملورین را روی زمین گذاشت.

 

چادر کاملا از روی سرش سر خورده بود و چشم‌های محمد وجب به وجبش را زیر و رو میکرد.

 

از بالا تا پایین و برعکس را خیلی هیز دید زد و اب گلویش را سخت قورت داد:

 

– چطوری تونستم یه ماه تموم از این بدن بگذرم من لعنتی!

 

دگمه های پیراهنش را یک به یک باز کرد و از تن بیرون کشید و روی زمین انداخت.

 

نزدیک به ملورین ایستاد و باسنش را در چنگ گرفت و کنار گوشش گفت:

 

– امشب فقط میخوام کنار گوشم اه و ناله راه بندازی باشه خانم کوچولو!

 

همزمان با گفتن حرفش دستش را بین پای دخترک سراند و فرصت اعتراض را از او صلب کرد

 

ملورین با خماری هر دو پایش را به هم چسبامد و دست محمد را بین پاهایش گیر انداخت:

 

– چشم!

 

افرینی گفت و با یک حرکت تاپ مشکی رنگش ره در تنش جر داد و خیره‌ی لباس زیرش شد

 

با دیدن برجستگی سینه‌هایش اب گلویش را به سختی پایین فرستاد و لب زد:

 

– امسب نترکم خیلیه!

 

دستش را قاب سینه‌ی ملورین کرد و فشاری کوتاه به ان وارد کرد.

 

صدای ناله‌ی ملورین که بلند شد مشتقانه کارش را ادامه داد و لب هایش را بوسید.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان قصه عشق ترگل pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :     داستان در مورد دختری شیطون وبازیگوش به اسم ترگل است که دل خوشی از پسر عمه تازه از خارج برگشته اش نداره و هزار تا بلا سرش میاره حالا بماند که آرمین هم تلافی می کرده ولی…. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان الماس pdf از شراره

  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه از کنارشون رد می‌شیم، از اون دسته‌ای که همه آرزو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم

    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه اسم کُردیه به معنای آتش، در ظاهر آهنگری میکنه ولی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان از هم گسیخته

    خلاصه رمان:     داستان زندگی “رها “ ست که به خاطر حادثه ای از همه دنیا بریده حتی از عشقش،ازصمیمی ترین دوستاش ، از همه چیزایی که دوست داشت و رویاشو‌در سر می پروروند ، از زندگی‌و از خودش… اما کم کم اتفاقاتی از گذشته روشن می شه و همه چیز در مسیر جدید و تازه ای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Yas
Yas
1 سال قبل

😐😐😐😐😐خاک عالممممم من برم تو افق محوشم😳😳😳🙄🙄🙄

Tamana
Tamana
1 سال قبل
پاسخ به  Yas

😂😂واقعا تو فاز و هدف اینطور نویسنده ها موندم😐😂

Yas
Yas
1 سال قبل
پاسخ به  Tamana

😂😂😂😂 والا
بنظرم شبه جمعه اشون بهشون ساخته میخوان بیان تعریف کنن تا یکذره خالی شن والا😐😐😐😐😂

Tamana
Tamana
1 سال قبل
پاسخ به  Yas

بعید نیس ازشون😐🚶‍♀️😂

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x