رمان گرداب پارت 161 - رمان دونی

 

 

سامیار با صدای سورن چرخید و با دیدنشون بدون مکث دوید، جوری که نزدیک بود بخوره زمین و به سرعت خودش رو بهشون رسوند….

 

کنارشون نشست و دست دراز کرد و سوگل رو کشید تو بغل خودش و با دست ازادش چند ضربه به صورتش زد و با وحشت صداش کرد:

-سوگل..سوگل جان..عزیزم..

 

سورن دستش رو به طرف سوگل برد که سامیار دستش رو با خشم پس زد و غرید:

-دست نزن..برو عقب..

 

سورن هم با عصبانیت نگاهش کرد:

-سامیار حدتو بدون..

 

سامیار پوزخندی زد و جوابش رو نداد و دوباره سوگل رو صدا زد که سورن با حرص و نگرانی بلند گفت:

-الان وقت لجبازی نیست..باید ببریمش بیمارستان..

 

سامیار هم با صورتی که از حرص و اخم ترسناک شده بود، فریاد زد:

-برو گمشو عقب تا یه کاری دستت ندادم..خودم میبرم…

 

مامان که تا حالا سکوت کرده بود، وقتی دید جدی جدی داره دعواشون میشه، دخالت کرد و با ملایمت گفت:

-پسرا..الان وقت دعوا نیست..بلندش کنین بیارین داخل خونه..احتمالا فشارش پایین اومده..بیایین من حالشو جا میارم….

 

سامیار اخمالو و با تردید به مامان نگاه کرد و گفت:

-نه میبرم بیمارستان..

 

-لازم نیست پسرم..بغلش کن بیارش داخل..

 

سامیار که می دونست اینجوری بهتر از بیمارستان رفتنه، سرش رو تکون داد و دست انداخت زیر سوگل و کشیدش تو بغلش و بلند شد…..

 

با قدم های بلند و محکم راه افتاد سمت خونه و مامان هم با عجله پشت سرش رفت…

 

نگاهی به سورن کردم که با دوتا دستش چنگ زد تو موهاش و داد خفه ای کشید…

 

 

 

با تاسف نگاهش کردم و رفتم کنارش و اروم گفتم:

-ازش ناراحت نشو..اونم نگران زن و بچشه..

 

-مگه من نیستم..اون..

 

مکثی کرد و با تعجب سرش رو چرخوند و نگاهم کرد:

-نگران کی؟..

 

لبخنده مهربونی زدم:

-زن و بچش..دایی جون..

 

چشم هاش گرد شد و با تته پته گفت:

-چ..چی..حا..حامله..بود؟..

 

سرم رو به تایید تکون دادم که همچنان شوکه گفت:

-تو از کجا فهمیدی؟..

 

-اگه تو هم دقت می کرد میفهمیدی..

 

سرش رو چرخوند سمت خونه و کمی ایستاد و بعد یهو با سرعت شروع کرد به دویدن سمت خونه….

 

خنده ی تلخی کردم و منم پشتش رفتم..

 

سوگل رو روی کاناپه خوابونده بودن و تو این حالت شکم کمی برامده ش کاملا معلوم بود…

 

مامان داشت با دستگاه فشارسنج خودش، فشار سوگل رو می گرفت…

 

سامیار هم پایین مبل زانو زده بود و دست سوگل رو توی دستش گرفته بود و با اون یکی دستش صورتش رو نوازش می کرد….

 

لبخندی از این همه علاقه و عشقی که به زنش داشت روی لبم نشست..حتی تو همین مدت کم هم متوجه علاقه ی زیادش شده بودم….

 

سورن کنار مبل ایستاد و با چشم هایی براق به شکم خواهرش نگاه کرد و بدون اینکه نگاهش رو بگیره، به سامیار گفت:

-چرا بهم نگفتی؟..

 

سامیار پوزخندی زد و بی توجه به حرف سورن، رو به مامان گفت:

-چنده؟..

 

-پایینه..پرند یه لیوان اب قند غلیظ درست شد..یکم نمکم بریز داخلش..بدو سریع….

 

 

تند رفتم تو اشپزخونه و کاری که مامان گفته بود رو انجام دادم…

 

درحالی که قاشق رو داخل لیوان می چرخوندم، برگشتم تو سالن و سورن و سامیار رو دیدم که مثل دوتا خروس جنگی بهم زل زده بودن…..

 

مامان بی توجه به اونا سرگرم سوگل بود و داشت با الکل سعی میکرد بهوشش بیاره…

 

کمی الکل روی دستش ریخته بود و زیر بینی سوگل گرفته بود…

 

با صدای سامیار نگاهشون کردم:

-مثلا اگه میفهمیدی، یهو زنگ نمیزدی به زن حامله و سکته ش نمیدادی؟…

 

-من از کجا می دونستم اینطوری میشه؟..

 

سامیار با حرص و نگرانی فریاد زد:

-د مرتیکه من یک ساله دارم دنبالت می گردم..خودتو نشون ندادی..نتونستم پیدات کنم..بعد با بی فکری تمام زنگ زدی به این زن میگی من زنده ام؟..تو فکرم میکنی لعنتی؟…..

 

سورن بی حرف و با شرمندگی سرش رو پایین انداخت و جواب نداد…

 

دوست نداشتم کسی با سورن اینجوری حرف بزنه چون از همه چی خبر داشتم و می دونستم تقصیر زیادی نداشته….

 

با اخم به سامیار نگاه کردم و گفتم:

-بالا سرش داد نزنین..

 

سامیار موهاش رو چنگ زد و همون لحظه صدای ناله مانند و اهسته ی سوگل بلند شد:

-سامی..ار..

 

سامیار سریع چرخید و خودش رو به سوگل رسوند و دوباره پایین مبل نشست و دستش رو گرفت:

-جون سامیار..جونم..

 

اشک از لای پلک های سوگل زد بیرون و نالید:

-خواب دیدم..خواب دیدم سورن اومده..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی

  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی بزرگش پر کنه خونه ای با یه دختر و دو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شیطان کیست به صورت pdf کامل از آمنه محمدی هریس

      خلاصه رمان:   ویرجینیا بعد از مرگ پدر و مادرش، برای اولین بار نزد پدربزرگ و خانواده مادریش می‌رود. در آنجا با رفتارهای متفاوتی از سوی خاله‌ها و داییش و فرزندانشان مواجه می‌شود. پرنس پسرخاله‌اش که وارث ثروت عظیم پدری است با چهره‌ای زیبا و اخلاقی خاص از همان اول ویرجینیا را شیفته خود می‌کند. اتفاقات ناخوشایند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشک از الهام فتحی

    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم رمان رو عشق هم بخونیم…     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mersana
Mersana
1 سال قبل

من تقریبا دو سه سال پیش توی سایت شصت تیپ که یه چند وقتی هست فعالیت نمیکنه دقیقا تا همینجا خوندم ولی انگار از چند سال پیش تا الان فایل نشده😕😕

yegan
yegan
پاسخ به  Mersana
1 سال قبل

بمیرننن باباااا
اسکل کردن ملتو

.rhnMk
.rhnMk
پاسخ به  Mersana
1 سال قبل

مردمو گیر اوردن دیگه😶

.rhnMk
.rhnMk
1 سال قبل

پس پارت چی🥺🥺

...
...
1 سال قبل

پارت نداریم ؟ کی میاد پارت جدید ؟؟

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

پارت نداریم؟؟

yegan
yegan
1 سال قبل

کی پارت جدیدو میذارییی

در حال دریافت صبر ایوب تا دریافت پارت بعدی/:
در حال دریافت صبر ایوب تا دریافت پارت بعدی/:
1 سال قبل

زودتر پارت بزارین

Sahar_mahdavi
Sahar_mahdavi
1 سال قبل

خوشحال میشم به رمان منم سر بزنین🙂👌
رمان مثل خون در رگ های من در مدوان

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

الهی بچم باورش نمیشه🥺

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x