رمان گرداب پارت 285

4.2
(65)

 

 

 

 

سرم رو تکون دادم و دیگه چیزی نگفتم..

 

نمی خواستم تحت فشارش بذارم و با اصرار روی این موضوع، باعث بشم حس بدی پیدا کنه…

 

دستش رو انداخت پشتم روی پشتی صندلیم و اینجوری انگار از بغل تو اغوشش بودم…

 

از حس خوب نزدیکیش لبخند روی لبم نشست و یهو با صدای بلند و کر کننده ی موسیقی با ترس تو جام تکون خوردم….

 

چشم هام گرد شد و با وحشت به سوگل نگاه کردم که دستش روی سینه ش بود و رنگش پریده بود….

 

صدا یهویی و خیلی بلند بود و حتی من هم ترسیده بود چه برسه به سوگل که باردار هم بود و براش خطرناک بود….

 

سامیار بلند و با عصبانیت فحشی داد و سریع از تنگ روی میز داخل لیوان اب ریخت و جلوی دهن سوگل گرفت و برای اینکه صداش رو بشنوه بلند گفت:

-چیزی نیست..نترس..یکم اب بخور..

 

دستم رو روی شونه ی سوگل گذاشتم و با نگرانی نگاهش کردم که چند جرعه از اب نوشید و سامان با نگرانی گفت:

-خوبی سوگل؟..

 

سوگل نفس زنان گفت:

-خوبم..خوبم..

 

سامیار لیوان رو روی میز کوبید و دوباره فحش داد..رنگ و روی اون هم پریده بود…

 

یک دستش رو دور سوگل حلقه کرد و اون یکی دستش رو روی شکمش گذاشت و گفت:

-اروم..هیش..چیزی نیست..

 

#پارت1672

 

سوگل هم دستش رو روی دست سامیار که روی شکمش بود گذاشت و اروم اروم نفس کشید تا حالش کمی جا اومد….

 

سورن که از جاش بلند شده بود، با نگرانی روی میز خم شد و گفت:

-سوگل خوبی عزیزم؟..

 

سوگل نگاهش کرد و لبخند زد:

-خوبم..نگران نباش..

 

رنگ و روش داشت جا میومد و لرزش بدنش قطع شده بود…

 

سامیار نگاه ترسناکی به سمت سامان فرستاد و گفت:

-این چه وضعشه؟..

 

سامان با تعجب گفت:

-من چرا؟..به من چه ربطی داره؟..

 

-اره حواسم نبود اینجا مجلس پسرِ همسایه س به تو ربطی نداره…

 

هممون از لحن عصبی و با مزه ش خنده امون گرفت و به سختی جلوش رو گرفتیم اما وقتی سوگل پق خنده رو زد، ما هم ازادانه زدیم زیر خنده….

 

خوده سامیار هم از خنده ی سوگل لبخندی زد..

 

حال و هوای هممون تو یک لحظه عوض شد و عسل با اون لباس سنگین و پف دار از جا پرید و میز رو دور زد و دوید سمت من و سوگل….

 

دستمون رو گرفت و به زور از روی صندلی بلندمون کرد و گفت:

-بیایین بریم..وقته رقصه..

 

#پارت1673

 

دست دوتامون رو توی دوتا دستش گرفت و کشیدمون سمت پیست رقص…

 

صدای داد سامیار از پشت سرمون بلند شد:

-یواش..نکشش..دستشو کندی..

 

عسل توجهی نکرد و سه تایی رفتیم وسط پیست و بقیه که داشتن می رقصیدن، با دیدن ما کمی عقب رفتن و فضارو برامون باز کردن….

 

اهنگ تند و شادی پخش میشد و با خنده سه تایی حلقه زدیم و روبه روی هم شروع کردیم به رقصیدن….

 

سوگل با اون شکمش اروم می رقصید اما من و عسل راحت قر می دادیم و به بدنمون پیچ و تاب می دادیم….

 

بقیه هم بهمون نزدیک شدن و عسل رو انداختیم وسط و خودمون دورش شروع کردیم به رقصیدن…

 

من و سوگل از قر دادن و مسخره بازی های عسل اون وسط غش غش می خندیدیم و به سختی می تونستیم خودمون رو کنترل کنیم و درست برقصیم….

 

عسل در حالی که کمرش رو می چرخوند بهمون نزدیک شد و دوباره دست دوتامون رو گرفت و کشید وسط حلقه ای که دورش زده بودیم….

 

با مسخره بازی دست مارو تو هوا تکون میداد و می چرخید و تاب می خورد…

 

قهقهه زنان همراهیش کردیم و بیشتر از اینکه برقصیم، می خندیدیم…

 

صورتمون از شادی می درخشید و از تحرک زیاد به نفس نفس افتاده بودیم…

 

چرخی دور خودم زدم که نگاهم به پسرها افتاد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 65

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۱۵۱۴۱۸

دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر…
IMG 20230128 233813 8572 scaled

دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل…
Zhest Akasi zir baran

دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۵ ۱۴۰۲۴۳۳۱۴

دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی 5 (1)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره…
IMG 20230123 235014 207 scaled

دانلود رمان سونات مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی…
1

رمان عصیانگر 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان عصیانگر خلاصه : آفتاب دستیار یکی از بزرگترین تولید کنندگان لوازم بهداشتی، دختر شرّ و کله شقی که با چموشی و سرکشی هاش نظر چاوش خان یکی از غول های تجاری که روحیه ی رام نشدنیش زبانزد همه ست رو به خودش جلب میکنه و شروع جنگ…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۰۴۴۱۴۷

دانلود رمان دنیا دار مکافات pdf از نرگس عبدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق. چشمانم دو دو می‌زند.. این همان وفایِ من است که چنبره زده است دور علی‌ِ من؟ وفایی که از او‌ انتظار وفا داشته‌ام، حالا شده…
Screenshot ۲۰۲۳۰۲۲۳ ۱۰۵۵۱۰

دانلود رمان الماس pdf از شراره 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه…
images

رمان عاشقم باش 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x