رمان گرداب پارت 229 - رمان دونی

 

 

 

 

گوشی رو انداختم داخل کیفم و مضطرب از اتاق رفتم بیرون…

 

نگاهی به سالن و اشپزخونه انداختم اما مامان رو ندیدم..

 

رفتم سمت اتاقش و تقه ای به در زدم..وقتی جواب نداد، اروم لای در رو باز کردم و دیدم روی تختش خوابیده….

 

اهسته رفتم داخل و کنار تخت ایستادم..خم شدم گونه ش رو بوسیدم و وقتی سرم رو بردم عقب، دیدم لای چشم هاش باز شده و خوابالود داره نگاهم می کنه…..

 

لبخنده تلخی زدم و اروم گفتم:

-من میرم بیرون مامان..زود میام..

 

دستی به صورتش کشید و با صدای گرفته ای گفت:

-کجا میری؟!..

 

-حوصله ام سر رفته..میرم یه هوایی بخورم و یه خورده خوراکی برای خودم بخرم..هوس بستی کردم..تو بیرون چیزی نمی خواهی؟….

 

-نه عزیزم..اسپری برداشتی؟..

 

-اره نگران نباش..فعلا..

 

-مواظب خودت باش..

 

سرم رو تکون دادم و “چشم”ی گفتم..خم شدم دوباره گونه ش رو بوسیدم و عقب گرد کردم…

 

جلوی در اتاق بی اختیار ایستادم و نگاهی بهش انداختم..

 

به پهلو چرخیده بود و چشم هاش رو بسته بود..

 

لبخنده پر بغضی زدم و اهسته در اتاقش رو بستم و پشت در نفس عمیقی کشیدم…

 

#پارت1342

 

اصلا حس خوبی نداشتم و یه ترس عمیقی ته دلم رو به لرزه انداخته بود…

 

می دونستم کارم درست نیست و نباید به این قرار برم اما هیچ فکر دیگه ای هم نداشتم که چکار کنم….

 

من حاضر بودم هر اتفاقی که قرار هست بیوفته، سر من بیاد اما یک تار مو از سر سورن کم نشه…

 

با این فکر دلم رو قرص کردم و راه افتادم..

 

کفش هام رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون..

 

یک احساس عجیب و غریب داشتم..داشتم به مقصدی می رفتم که نمی دونستم اونجا چی در انتظارم خواهد بود….

 

در حیاط رو بستم و دوباره ایستادم و چند نفس عمیق کشیدم…

 

نگاهی به کوچه ی خلوتمون کردم و با پاهایی که انگار به هرکدوم یک وزنه ی صد کیلویی اویزون بود، راه افتادم….

 

واقعا پاهام همراهیم نمی کرد و به سختی قدم برمی داشتم…

 

انگار همه ی اعضای بدنم می دونستن که نباید به اون ادرس برم اما بیچاره تر از اون بودم که راه درست رو تشخیص بدم….

 

به سر کوچه که رسیدم، همون موقع یک تاکسی داشت رد میشد و من دستم رو بلند کردم…

 

تاکسی جلوم نگه داشت و من چند لحظه چشم هام رو بستم و با نقش بستن صورت سورن پشت پلک هام، بی معطلی چشم هام رو باز کردم و سوار شدم….

 

ادرس رو به راننده گفتم و تکیه دادم به صندلی و چشم هام رو بستم و دو قطره اشک از لای پلک هام ریخت روی صورتم….

 

#پارت1343

 

================================

 

با بلند شدن صدای ایفون، همه توی جاشون تکونی خوردن و دنیز سرش رو چرخوند و کمی به گوشی ایفون خیره شد….

 

یهو از جا پرید و با ذوق دوید سمت ایفون و بقیه هم بلند شدن…

 

گوشی ایفون رو برداشت و سریع گفت:

-کیه؟..

 

با کمی مکث، صدای مردونه ای که همراه با تعحب بود، توی گوشش پیچید:

-سلام..سورنم..

 

چشم های دنیز گرد شد و لبش رو محکم گزید:

-سلام..بیا داخل..

 

شاسی ایفون رو فشرد و گوشی رو سرجاش گذاشت..

 

با استرس چرخید و به بقیه نگاه کرد و گفت:

-سورن بود..

 

کیان چنگی به موهاش زد و گفت:

-گفتم زودتر بهش خبر بدیم..الان کی میتونه جلوشو بگیره…

 

مهتاب خانم مادر پرند که تا الان به سختی جلوی خودش رو گرفته بود، اشک توی چشم هاش جمع شد و گفت:

-گفتم شاید تا اون موقع پرندم بیاد..

 

دنیز خودش رو بهش رسوند و دستش رو روی شونه ش گذاشت و با بغض گفت:

-نگران نباشین..کم کم پیداش میشه..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گرایلی
دانلود رمان گرایلی به صورت pdf کامل از سرو روحی

    خلاصه رمان گرایلی :   کاپیتان دلان گرایلی، دختری خانزاده که ناچار می‌شود بين انتخاب جان برادر و عشق، ارتباط خود را با پاشا مهراز تمام کند. به هر حال پاشا از دلان دست نمی‌کشد و در این بین خاندان گرایلی بخاطر مسئله کهنه‌ نشده‌ی خونبس، دچار تحولی شگرف می‌شود.       به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تژگاه

  دانلود رمان تژگاه خلاصه : داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری میشود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست،پسر اسکندر تیموری،پسر قاتل مادر آرام.. به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روابط
دانلود رمان روابط به صورت pdf کامل از صاحبه پور رمضانعلی

    خلاصه رمان روابط :   داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی می‌کنه. اونا به دلیل شرایط بد مالی و اون‌چه بهشون گذشت مجبورن تو محله‌ای نه چندان خوش‌نام زندگی کنن. کبریا به‌خاطر پسرش تو خونه کار می‌کنه و درآمد چندانی نداره. در همین زمان یکی از آشناهاش که کارهاش رو می‌فروخته

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ژینو
دانلود رمان ژینو به صورت pdf کامل از هاله بخت یار

  خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بی‌پروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی می‌کنه و یه روز با دیدن ژینو، دانشجوی طراحی لباس جلوی دانشگاه، همه چی عوض میشه… یاحا هر شب خواب ژینو و خودش رو می‌بینه در حالی که فضای خوابش انگار زمان قاجاره و همه چی به یه کابوس وحشتناک ختم میشه!حتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده

    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی توی این رمان خنده هست تعجب هست گریه زاری فکر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
11 ماه قبل

رفت ک رفت

Bahareh
Bahareh
پاسخ به  Mahsa
11 ماه قبل

واقعا

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x