صدای زن همچنان متعجب و با تردید بود:
-باشه الان بیدارش میکنم..بفرمایید داخل..
-خیلی ممنون..ببخشید این موقع صبح مزاحمتون شدم..
-خواهش میکنم..الان میگم بیاد..
کیان دوباره تشکر کرد و وقتی گوشی ایفون سرجاش گذاشته شد، سورن با طعنه گفت:
-کم عذرخواهی کردی خیلی زشت شد..یکمم التماس می کردی…
کیان اخم هاش رو توی هم کشید و گفت:
-بنده خدا همینطوری هم تعجب کرده بود..چرا زن بیچاره رو بترسونم..میدونه ما با کاوه رابطه خوبی نداریم….
سورن پوزخندی زد و با حرص گفت:
-زن بیچاره؟..اینا همونایی هستن که اون لاشی رو تربیت کردن و انداختن به جون پرند..همشون از یه قماشن….
کیان سری به تاسف تکون داد و جواب نداد..
کمی منتظر شدن و بعد از چند لحظه صدای پایی از پشت در اومد و بعد در از داخل باز شد…
کاوه با یک گرمکن و تیشرت تو خونه ای اومد بیرون و با تعجب نگاهی به سورن و کیان انداخت…
موهای بهم ریخته و چشم های پف دارش نشون میداد واقعا خواب بوده…
قبل از اینکه فرصت کنه حرفی بزنه، سورن دست دراز کرد و یقه ش رو با دو دست گرفت و از لای در کشیدش بیرون….
کیان سریع واکنش نشون داد و به طرفشون رفت..
#پارت1360
سورن با یک حرکت کاوه رو به دیوار کنار در چسبوند و با چشم های گرد شده و غضبناک رو به کیان گفت:
-وایسا سرجات..دخالت نکن..
کیان با حرص گفت:
-اروم باش سورن..
سورن توجه ای نکرد و کاوه دست های سورن رو که هنوز به یقه ش بود، محکم گرفت و سعی کرد از خودش جداش کنه و با حرص گفت:
-چته مرتیکه؟!..چرا رم کردی؟!..
سورن با همون یقه ش کشیدش جلو و دوباره محکم کوبیدش به دیوار و عصبی گفت:
-هنوز رم کردنو ندیدی..کجاست؟..
صورت کاوه از درد توی هم رفت و درحالی که همچنان تلاش می کرد دست های سورن رو از یقه ش جدا کنه گفت:
-چی میگی؟!..کی کجاست؟!..
سورن صورتش رو بهش نزدیک کرد و درحالی که نفس های تند و داغش به صورت کاوه می خورد، با دندون های بهم فشرده غرید:
-پرند کجاست؟..
کاوه دست از تقلا برداشت و با چشم های گرد شده به سورن نگاه کرد و گفت:
-یعنی چی پرند کجاست؟..من از کجا بدونم..چی شده؟..
سورن پوزخندی زد و با حرص تکرار کرد:
-گفتم پرند کجاست مرتیکه..واسه من فیلم بازی نکن..
کاوه نگاهش رو چرخوند سمت کیان و گفت:
-چی میگه این؟..چی شده؟!..
#پارت1361
کیان قدمی به طرفشون برداشت و بازوی سورن رو گرفت و کشید عقب و در همون حال گفت:
-سورن بذار اول حرف بزنیم..
سورن با حرص یقه ی کاوه رو کشید جلو و بعد محکم هولش داد و ولش کرد…
کاوه نتونست تعادلش رو حفظ کنه و محکم پرت شد روی زمین…
سورن دست هاش رو به کمرش زد و از بالا نگاهش کرد و با پوزخند صداداری گفت:
-گور خودتو کندی..بلایی به سرت بیارم که تمام دنیا برات زار بزنن بچه خوشگل…
کاوه با اخم های درهم از روی زمین بلند شد و بی توجه به سورن، رو به کیان گفت:
-میگی چی شده یا نه؟!..
کیان هم اخم هاش رو توی هم کشید و عصبی گفت:
-پرند دیروز از خونه زده بیرون و دیگه برنگشته..گوشیشم خاموشه و به کسی خبر نداده…
کاوه با چشم های گرد شده نگاهش کرد و با نگرانی گفت:
-یعنی چی؟..پرند همچین کاری نمیکنه..حتما اتفاقی واسش افتاده…
سورن از حرص و عصبانیت زیاد زد زیر خنده و کیان با حرص صداش کرد:
-سورن..
سورن دستی به صورتش کشید و با همون خنده ی پر حرص گفت:
-اخه ببین چطوری فیلم بازی میکنه..
بعد اروم اروم خنده ش رو جمع کرد و با حرص گفت:
-بگو پرند کجاست تا همینجا خاکت نکردم بچه..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام
چرا پارت جدید نمیزاری ؟؟؟ لطفاً منتظریم
پارت نداریم؟؟
نمیشه یکم طولانی ترش کنی؟؟خیلی کوتاه شدن پارتا