رمان گرداب پارت 328 - رمان دونی

 

 

 

 

خنده ام رو خوردم و چشم غره ای بهش رفتم:

-بخاطره خون نبود..دردم گرفت..

 

نگاهش رو چرخوند سمت دستم که هنوز استینم بالا بود و پنبه رو روش فشار می دادم…

 

دستم رو گرفت و گفت:

-اینو بردار ببینم چیکار کرده..

 

-نه یهو خون میاد..شاید هنوز بند نیومده باشه..

 

خودش اون یکی دستش رو جلو اورد و درحالی که پنبه رو برمی داشت گفت:

-خب دستمال میذار..

 

با دیدن دستم حرفش رو خورد و اخم هاش تو هم رفت..

 

من هم به دستم نگاه کردم و چشم هام گرد شد..

 

یک دایره بزرگ جای سوزن قرمز شده بود و حتی کمی خونمردگی هم داشت…

 

شک نداشتم تا فردا یک کبودی بزرگ روی دستم درست میشد…

 

با ترس گفتم:

-چرا اینطوری شده؟!..

 

سورن با حرص و عصبی گفت:

-این چه وضعشه..چطوری رگ گرفته که اینطوری شده..من و می دونم و اون زن بیشعور…

 

داشت در ماشین رو باز می کرد که پیاده بشه و بره سراغ خانمی که ازم خون گرفته بود…

 

سریع بازوش رو گرفتم و تند تند گفتم:

-ولش کن سورن..چیزی نیست پوست من حساسه سریع کبود میشه..نرو تورو خدا…

 

دوباره برگشت طرفم و با اخم به دستم نگاه کرد:

-ببین چیکار کرده..

 

-اشکالی نداره خوب میشه..

 

#پارت1887

 

“نچ”ی کرد و با سر انگشت هاش روی قرمزی رو نوازش کرد و گفت:

-دورت بگردم..ببخشید..

 

-تو چرا عذرخواهی میکنی؟!..

 

-بخاطره منِ خر اینطوری شده دیگه..

 

خندیدم و دستش رو گرفتم:

-نه عزیزم..

 

کمی دستم رو بلند کرد و سرش رو هم خم کرد و جای سوزن رو با ملایمت بوسید…

 

پلکی زد و با لبخند و مهربونی گفت:

-بریم جیگر بخرم برای دخترم..

 

سرم رو به تایید تکون دادم و دستم رو ول کرد و از بین دوتا صندلی چرخید و از روی صندلی های عقب یک پلاستیک برداشت….

 

صاف سرجاش نشست و یک ابمیوه و کیک از داخلش دراورد…

 

نی رو داخل پاکت ابمیوه فرو کرد و داد دستم..

 

کیک رو هم خودش باز کرد و گرفت سمتم و گفت:

-تا برسیم اینو بخور یکم جون بگیری..

 

دوباره خندیدم و گفتم:

-سورن یه جوری رفتار میکنی انگار یه گالن خون ازم گرفتن…

 

چشم غره ای رفت و گفت:

-بخور حرف نباشه..باید تمومشون کنی..

 

سرم رو تکون دادم و از اونجایی که از شب قبل نباید چیزی می خوردیم، خیلی گشنه ام بود…

 

همینطور که من مشغول خوردن بودم، سورن ماشین رو روشن کرد و راه افتاد…

 

با اشتها نصف کیک و ابمیوه رو خورده بودم و یهو حواسم جمع شد که سورن هم از دیشب هیچی نخورده….

 

#پارت1888

 

با خجالت نگاهش کردم و گفتم:

-سورن خودت چی؟..تو هم که هیچی نخوردی..

 

اشاره ای به پلاستیک روی کنسول ماشین کرد و گفت:

-برای خودمم گرفته بودم ولی نمی تونم بخورم..تو بخور نوش جونت…

 

-نه من اینطوری از گلوم پایین نمیره..

 

با خنده نگاهی به ابمیوه و کیک نصفه تو دستم کرد که خودمم خنده ام گرفت…

 

همچین که سیر شدم، یادش افتادم و تازه می گفتم از گلومم پایین نمیره…

 

دوتایی نگاهی به همدیگه کردیم و باهم بلند زدیم زیر خنده…

 

همینطور که هنوز می خندیدیم، ابمیوه رو بین دوتا پام گذاشتم و خواستم پلاستیک رو بردارم و ابمیوه ش رو باز کنم که گفت:

-نه دیگه..اگه می خواهی لطف کنی همون مال خودتو بده…

 

-اون دهنیه..من ازش خوردم..

 

ابروهاش رو بالا انداخت و اروم گفت:

-برای همین میخوامش..

 

با خجالت ابمیوه ام رو برداشتم و گرفتم سمتش..

 

درحالی که نگاهش به روبه رو بود، سرش رو خم کرد و وقتی منظورش رو متوجه شدم لبخند روی لبم نشست….

 

می خواست خودم بهش بدم..پسرک شیرین من..

 

ابمیوه رو بالا به سمت صورتش بردم و سورن نی بین لب هاش گرفت…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 62

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان

      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ شده بود. مرد تلخ و گزنده پوزخند زده و کمرِ

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز

  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد دانشگاه، دختری محکم، جسور و معتقد وجود دارد که بین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گرایلی
دانلود رمان گرایلی به صورت pdf کامل از سرو روحی

    خلاصه رمان گرایلی :   کاپیتان دلان گرایلی، دختری خانزاده که ناچار می‌شود بين انتخاب جان برادر و عشق، ارتباط خود را با پاشا مهراز تمام کند. به هر حال پاشا از دلان دست نمی‌کشد و در این بین خاندان گرایلی بخاطر مسئله کهنه‌ نشده‌ی خونبس، دچار تحولی شگرف می‌شود.       به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان 365 روز
دانلود رمان 365 روز به صورت pdf کامل از گل اندام شاهکار

    خلاصه رمان 365 روز :   در اوایل سال ۱۳۹۷ گل اندام شاهکار شروع  به نوشتن نامه‌هایی کرد که هیچ وقت به دست صاحبش نرسید. این مجموعه شامل ۲۹ عدد عشق نامه است که در ۳۶۵ روز  نوشته شده است. وی در نامه‌هایش خودش را کنار معشوق‌اش تصور می‌کند. گاهی آنقدر خودش را نزدیک به او احساس می‌کند که می‌تواند خانواده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
3 ماه قبل

یه ذره یا پارتا رو طولانی تر کن یا داستان و زودتر پیش ببر نیاز نیست تک به تک همه چیزو با جزئیات بگی

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x