مامان به عمه نگاه کرد و به تلخی گفت:
-نه اتفاقا کاملا درست برداشت کردیم..هیچکس حق نداره به ابرو و نجابت دخترم انگ بزنه..این بچه ها از برگ گلم پاک ترن….
سرش رو چرخوند سمت اقاجون و با حرص ادامه داد:
-اون پسر قالتاقی که میگی یه تار موش می ارزه به صدتا مثل اون نوه ی یه لاقبا و نفهم شما….
اقاجون طبق معمول که تا اسم کاوه میومد رگ حمایتگری و نوه دوستیش بالا میزد، باز هم بهش برخورد….
اخم هاش رو تو هم کشید و عصاش رو به زمین کوبید و از جاش بلند شد…
انگشت اتهامش رو به سمت مامان گرفت و با خشم ترسناکی گفت:
-وقتی اسم نوه منو میاری دهنتو اب بکش..تو کی باشی که جرات کنی به نوه من توهین کنی..ریشه کسی که اسم نوه منو به بدی بیاره خشک می کنم…..
مامان دست هاش رو دو طرفش مشت کرد:
-اره وقتی اسم اون کثافت رو میاریم باید دهنمونو اب بکشیم که کثیف نشه…
عمه با نگرانی گفت:
-مهتاب جان..
مامان این دفعه به عمه نگاه کرد و با اشاره ای به من گفت:
-این بچه از نجابتش تا حالا دهن باز نکرده بگه اون نوه عزیز کرده شما چه بلاهایی سرش اورده..از ادب و احترامش بوده اما اگه کسی بخواد بهش توهین کنه و همه چی رو وارونه جلوه بده چادر به کمرم میبندم و تو این شهر جوری ابروشو میبرم که سرشو نتونه بلند کنه و کسی تف هم تو صورتش نندازه……
#پارت1917
با استرس و نگرانی نالیدم:
-مامان تورو خدا..
اقاجون پوزخندی زد و با همون لحن قبل رو به مامان گفت:
-اره افرین..دست پیش بگیر..از مادر زاده نشده کسی به نوه ی من انگ بیجا بزنه..اگه تا الان کسی جرات نکرده درمورد دخترت حرفی بزنه بخاطره اون فامیلی منه که پشت اسمش اومده..شما اگه حیا و ابرو سرت میشد پسر عزب راه نمی دادی تو خونه ت ور دل دختر مجردت..که بعدش مجبور بشی بی سر و صدا و یواشکی عروسش کنی بره…….
از حرف های توهین امیز و نامربوطش به هق هق افتادم و مامان جیغ زد:
-کافیه..از خونه من برو بیرون..برو بیرون..نذار حرمت اینکه پدر اون خدابیامرزی رو بشکونم و یه سری حقایق رو بگم که مردم همین شهر اسم نوه ات میاد لعن و نفرینش کنن…..
عمه با نگرانی گفت:
-اخه مگه کاوه چیکار کرده؟..چرا هیچی نمیگین؟..
اقاجون با تمسخر گفت:
-می خواستی چی بگن..دارن با تهمت به اون بچه روی گند و کثافت خودشونو می پوشونن..این وصله ها به کاوه نمی چسبه….
از این همه وقاحت دهنم باز مونده بود..
کاوه نوه ش بود و من نبودم؟!..
برای اینکه اون رو پاک و خوب نشون بده، داشت هر انگ کثیفی رو به من نسبت می داد…
#پارت1918
با هق هق گفتم:
-فقط کاوه..نوه ی شماست؟..من..من بچه پسرت نیستم؟..برای اینکه اون..اونو تبرئه کنی به من انگ می زنی؟..منم..منم نوه ی شمام….
اقاجون دستش رو تو هوا تکون داد و با بی رحمی گفت:
-دیگه نیستی..من دیگه نوه ای به اسم تو ندارم..تا الانم به اصرار کاوه هر سازی زدی رقصیدیم..دیگه تموم شد..اگه می تونستم حتی اجازه نمی دادم شهرت خانوادگیم روی تو نمک نشناس باشه…..
عمه با اخم گفت:
-اقاجون این حرفا چیه..پرند عزیز ماست..نمی تونی به خاطره یکی از نوه هات اون یکیو رد کنی….
-رد کردم تمام..این دختر دیگه نوه من نیست..از تمام ارث و میراث هم محرومش می کنم….
جلوی چشم های متعجب ما، مامان دوتا دستش رو رو به اسمون بلند کرد و با ارامش و خیال راحت گفت:
-خدارو شکر..الهی شکر..خیالم از این دنیا راحت شد..دوست نداشتم حتی یه پاپاسی از شما به دختر من برسه..انگار یه بار سنگین از دوشم برداشته شد…..
بعد دست هاش رو پایین اورد و رو به اقاجون با پوزخند گفت:
-اتفاقا اگه به حرمت شوهرم نبود خودم اسم فامیلیش رو از اسمش برمی داشتم..دوست نداشتم حتی با اون نوه ی کثافتت هم فامیلی باشه…..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 86
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
والا طبق قانون خودبخود با مرگ فرزند قبل از والدین حق ارث سلب میشه و خبر بد اینکه والدین میتونن سهم یک ششم از ارث فرزند محروم درخواست کنن یعنی قوز بالاقوز
چرا امروز سایتا هیچکدوم پارت ندارن
واقعا مادر خوبی دارین😂