انگار کر شده بودم و دیگه هیچ صدایی نمی شنیدم..

 

تمام اطرافم تو هاله ای از مه فرو رفت و فقط من بودم و سورن…

 

با اینکه کت شلوارش رو خودم انتخاب کرده بودم اما الان تو تنش انگار هزاربرابر قشنگ تر شده بود….

 

یک کت شلوار مشکی بسیار شیک که زیرش پیراهن سفید پوشیده بود و قالب و فیت تنش بود…

 

موهای کوتاهش رو مرتب بالا زده بود و صورتش رو شیش تیغ کرده بود و چشم های خوش رنگش برق می زد….

 

تپش قلبم بالا رفت و لبخند اروم اروم روی لبم نشست و سورن انگار با لبخندم کمی به خودش بود…

 

سرش رو تکون داد و اهسته راه افتاد طرفم..

 

با استرس کیفم رو تو دست هام فشردم و منتظر شدم بهم برسه…

 

جلوم که ایستاد، با اشتیاق نگاهش رو تو صورتم چرخوند و اروم لب زد:

-می خواهی منو بکشی..

 

پلکی زدم و لبخندم پررنگ تر شد که دوباره لب زد:

-جان..

 

دستم رو دراز کردم و دسته گلم رو ازش گرفتم..

 

یک دسته گل کوچیک، از چند شاخه گل لاله ی سفید که خیلی ساده و شیک، بدون هیچ تزئین خاصی بود….

 

دست های سورن صورتم رو قاب گرفت و من چشم هام گرد شد…

 

با خجالت و زیرچشمی به اطرافم نگاه کردم و وقتی مامان رو ندیدم خیالم کمی راحت شد…

 

 

 

#پارت1926

 

سورن سرش رو خم کرد و مهربون و با ملایمت لب هاش رو به پیشونیم چسبوند…

 

صدای دست و جیغ بچه ها دوباره بالا رفت..

 

پلک هام روی هم افتاد و ضربان قلبم حتی بلندتر هم شد…

 

لب هاش رو که از پیشونیم جدا کرد، چشم هام رو باز کردم و خیره شدم به نگاه زیباش…

 

انقدر خوشگل نگاهم می کرد که تا اخر عمرم همین نگاه برای خوشبخت بودنم کافی بود…

 

حاضر بودم هرچی دارم بدم اما سورن همیشه اینطوری نگاهم کنه…

 

لبخند مردونه و جذابی زد و پچ پچ کرد:

-خیلی خوشگل شدی قربونت برم..قلبم داره وایمیسته..

 

بی اختیار دستم رو با دسته گل داخلش، روی قلبش گذاشتم…

 

لبخند سورن پررنگ تر شد و دستش رو روی همون دستم گذاشت و به سینه ش فشرد…

 

من هم لبخند زدم و با تمام احساسم نگاهش کردم که دوباره لب زد:

-رحم کن خانم خوشگله..

 

اروم خندیدم و گفتم:

-من چی بگم..خودتو تو اینه دیدی؟..خیلی خوشتیپ شدی اقای داماد…

 

-دیگه هرچی داشتم رو کردم که در کنار خانم زیبایی مثل شما یکمم شده به چشم بیام…

 

صدای خنده ام بلندتر شد و سورن بی قرار و کلافه چشم هاش رو بهم فشرد و گفت:

-نکن لامصب..بی داماد میشیا..

 

-اِ سورن..خدانکنه..

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 65

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان رویای گمشده
دانلود رمان رویای گمشده به صورت pdf کامل از مهدیه افشار و مریم عباسقلی

      خلاصه رمان رویای گمشده :   من کارن زندم، بازیگر سرشناس ایرانی عرب که بی‌پدر بزرگ شده و حالا با بزرگ‌ترین چالش زندگیم روبه‌رو شدم. یک‌روز از خواب بیدار شدم و دیدم جلوی در خونه‌ام بچه‌ایه که مادر ناشناسش تو یک‌نامه ادعا می‌کنه بچه‌ی منه و بعد از آزمایش DNA فهمیدم اون بچه واقعا مال منه! بچه‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برزخ اما pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :     جلد_اول:آدم_و_حوا         این رمان ادامه ی رمان آدم و حواست درست از لحظه ای که امیرمهدی تصادف می کنه.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر طناز من
دانلود رمان دلبر طناز من به صورت pdf کامل از anahita99

      خلاصه رمان دلبر طناز من :   به نام الهه عشق و زیبایی یک هویت یک اصل و نسب نمی دانم؟ ولی این را میدانم عشق این هارا نمی داند او افسار گسیخته است روزی به دل می اید و کل عقل را دربر میگیرد اما عشق بهتر است؟ یا دوست داشتن؟ تپش قلب یا آرام زدن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار

    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش تاید شدن ::::)))))     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان الماس pdf از شراره

  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه از کنارشون رد می‌شیم، از اون دسته‌ای که همه آرزو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x