رمان گلادیاتور پارت 120 - رمان دونی

 

گندم هم به زمین بدون فرش پیش رویش نگاه کرد و معترضانه گفت :

ـ تو که برای اطاقت همه چی در نظر گرفتی ، چرا لااقل یه تکه فرش کوچولو تو اطاقت نذاشتی ؟

و نگاهش را دور تا دور اطاق چرخاند و عاقبت روی تخت بزرگ یزدان نشست . خودش را تکان تکانی داد تا از آغوش او خارج شود ……… با شل شدن حلقه دست یزدان از دور کمرش ، به سمت تخت او راه افتاد و با هِنی ، پتوی بزرگ سفید روی تختش را بلند کرد و ادامه داد :

ـ اصلا میشه همین پتوی روی تختت و برداشت و روی زمین پهن کرد ………….. تو هم می تونی روش دراز بکشی .

یزدان اندک ابرویی درهم کشید :

ـ من شبا اون و روی خودم می کشم گندم .

ـ زمین اطاقت انقدر تمیزه که من می تونم عکس خودم و داخلش ببینم ……… مطمئن باش پتوت کثیف نمیشه .

و پتو را کامل کف زمین پهن کرد و با چشمانی چراغانی و لبخندی پت و پهن با ابرو به یزدان اشاره کرد تا روی پتو دراز بکشد تا او کارش را شروع کند .

ـ حالا می تونی اینجا دراز بکشی ……… بخواب .

یزدان با همان ابروان بالا رفته و لبخند منظور دار یک طرفه اش ، دست به کمر گرفت و از بالای طاق چشمانش نگاهی به گندم و لحن دستوری او برای خوابیدنش ، انداخت ………… در این چند سال ، کم پارتنر نداشت ، کم معشوقه میان دست و بالش نچرخیده بود ، کم به صغیر و کبیرشان دستور نداده بود ……… اما حالا گندمی که حتی از کم سن و سال ترین پارتنرش هم کوچک تر بود ، به او دستور خوابیدن می داد .

گندم هم ابرویی برای او بالا انداخت و نگاه مستقیم و درخشان شده و براقش را از چشمان او نگرفت :

ـ استخاره می کنی ؟ ……….. نکنه دیگه مشت و مالام و دوست نداری ……… قبلا که حتی برای یه لگد مالی ساده ، بهم رشوه هم می دادی .

ـ از دست تو گندم .

و کفش در پایش را درآرود و خودش را دمر و رو به شکم روی زمین انداخت و صورتش را یک طرفه روی پتو گذاشت ……….. گندم برای چک کردن بسته بودن در اطاق او ، به سمت در راه افتاد که یزدان با حس دور شدن او سرش را از روی پتو بلند کرد و نگاهش نمود .

ـ کجا ؟ مگه پهن نکردی تا ماساژم بدی ؟؟؟

گندم همانطور که به سمت در اطاق او می رفت جوابش را داد :

ـ نمی خوام برم اطاق خودم ………… می خوام در اطاقت و چک کنم ببینم بسته است یا نه . نمی خوام یکی دیگه هم مثل خودم یکدفعه ای وسط اطاق پیداش بشه .

ـ هیچ کس غیر از توی کله شق جرات وارد شدن اون مدلی به اطاقم و نداره ………….. چون می دونن عاقبت این کارشون چی میشه . حالا هم بیا جلو .

گندم از میانه راه ، برگشت و به سمتش راه افتاد و صندل های در پایش را درآورد و یک پایش را روی کتف پهن و همچون سنگ او گذاشت و بالا رفت و صدای اوف یزدان را درآورد .

ـ خیلی سنگین تر از قبلت شدی گندم .

گندم که روی کمر او ایستاده بود و این پا و آن پا می کرد ، نگاهی به نیم رخ صورت او که حالا روی پتو قرار گرفته بود ، انداخت :

ـ خب معلومه ………. شاید اون موقع که هفت هشت سالم بود ، وزنم بیشتر از سی و یکی دو کیلو نبود ………. اما الان فکر کنم راحت پنجاه و هفت ، پنجاه و هشت کیلویی باشم .

یزدان دستانش را به دو طرف باز نموده بود و صدای ناله های از سر لذتش ، از له شدن عضلات سر کتف و شانه هایش بر زیر پاهای گندم ، بالا رفته بود ………. حس می کرد هر لگد گندم ، خستگی چندیدن ساله مانده در تنش را درمی آورد .

ـ آخ گندم ، تو کجا بودی این همه سال ……….. بیا سر شونه هام ………… آخ لعنتی ، تو عالی هستی ……….. انگار هر لگدت خستگی چندین ساله تو تنم و یه ذره یه ذره از تنم خارج می کنه .

جلال که به همراه نامه ای ، مجددا راه اطاق یزدان را در پیش گرفته بود ، با رسیدن به پشت در اطاق یزدان و صدای شنیدن ناله های او ، دستش که برای زدن ضربه ای به سمت در رفته بود ، در هوا متوقف شد و ابروانش بالا رفت و لبخند یک طرفه ای گوشه لبش نشست …………. صداهایی که از داخل اطاق به گوشش می رسید ، او را به اشتباه انداخته بود .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان پیاده رو خلوت خیابان ولیعصر به صورت pdf کامل از بابک سلطانی

        خلاصه رمان:   ماجرا از بازگشت غیرمنتظره‌ی عشق قدیمی یک نویسنده شروع می‌شود. سارا دختری که بعد از ده سال آمده تا به جبران زندگی برباد رفته‌ی یحیی، پرده از رازهای گذشته بردارد و فرصتی دوباره برای عشق ناکام مانده‌ی خود فراهم آورد اما همه چیز به طرز عجیبی بهم گره خورده.   رفتارهای عجیب سارا، حضور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیطره ستارگان به صورت pdf کامل از فاطمه حداد

          خلاصه رمان :   نور چشمامو زد و پلکهام به هم خورد.اخ!!!از درد دوباره چشمامو بستم. لعنت به هر چی شب بیداریه بالخره یه روز در اثر این شب بیداری ها کور میشم. صدای مامانم توی گوشم پیچید – پسرم تو بالخره یه روز کور میشی دیر و زود داره سوخت و سوز نداره .

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان این من بی تو

    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه را برای پسر بزرگش خواستگاری و مراسم عقد آنها را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان

      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ شده بود. مرد تلخ و گزنده پوزخند زده و کمرِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان به صورت pdf کامل از هاله نژاد صاحبی

  خلاصه رمان:   دو فصل آبان         آبان زند… دختره هفده ساله‌ای که به طریقی خون بس یک مرد متاهل میشه! مردی جذاب که دلبسته همسرشه اما مجبور میشه آبان و عقد کنه!     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 4.4 /

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
black girl
black girl
1 سال قبل

والا منم دیالوگاش ب اشتباه انداخت😐😂💔:/

بی نام
بی نام
2 سال قبل

چرا گندم حالا لگد میزنه. مگه ماساژش چطوری که لگد پیزنه

بهار
بهار
2 سال قبل

صداهای‌که‌ازداخل‌اتاق‌به‌گوشش‌می رسیداورابه‌اشتباه‌انداخته‌بود😶خط‌اخراین‌پارت‌قشنگ‌حالموجااورد😂

صغرا دختر اصغر
صغرا دختر اصغر
2 سال قبل

جلال هر صدايي كه اون صدا نيست 🤣 🤣 🤣 🤣 🤣 🤣

jennie blink
jennie blink
2 سال قبل

آقا این جلال چقدر منحرفه😐

mehr58
mehr58
2 سال قبل

جلال خوش خیال 😉 

S.Sh
S.Sh
2 سال قبل

فقط تفکرات جلال در رابطه با صدای یزدان😂😂😂

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x