رمان گلادیاتور پارت 137

3.5
(2)

 

 

 

گندم این بار جدی ابرو درهم کشید …………. معنای حرف یزدان را نمی فهمید .

 

 

 

ـ منظورت چیه ؟

 

 

 

ـ اولا اونا دوست دخترای من نیستن ……….. دوماً اونا فقط مهمونای چند روزه من هستن ……… مهمونایی که در اِزای بودن با من ، پول می گیرن ……….. اما تو با تمام اونا فرق می کنی گندم . تو تنها عضو باقی مونده از خانواده من هستی . تنها گذشته سفید من . تو قضیت با همه اونا فرق می کنه ………. اون هرزه ها پول می گیرن تا خودشون و بیشتر به نمایش بذارن . یه ذره هم برام اهمیت نداره که اون هرزه های کودن با یه تیکه پارچه تو جمع حاضر بشن یا لخت و عور …….. اونا پول می گیرن تا از بدنشون در جهت لذت ماها استفاده کنن . اما تو فرق داری ………. دلم نمی خواد نگاه هرزی روی تنها عضو خانوادم بیفته ، که اگه بیفته خودم اون چشما رو از کاسه در می یارم …….. حالا هم این لباس و درش بیار .

 

 

 

گندم انگار که بادش را خالی کرده باشند ، محزون نگاهش کرد و آرام تر پرسید :

 

 

 

ـ یعنی نمی خریش برام ؟

 

 

 

ـ یادم باشه وقتی برگشتیم خونه ، اولین کاری که بکنم این باشه که این زبون شش متریت و برات کوتاه کنم که کمتر دمار از روزگار من در بیاری ……. درش بیار که برم با مرده حسابش کنم .

 

 

 

لبخند ذوق زده روی لبان گندم اندک اندک وسعت گرفت و همچون شکوفه ای نو رسیده باز شد .

 

 

 

یزدان در را بست و گندم به آهستگی لباس را درآورد و مانتو و شلوار و روسری اش را به تن زد و همراه با لباس از اطاق پرو بیرون زد .

 

 

 

ـ چطور بود دخترم ؟ پسندیدی ؟

 

 

 

گندم هنوز هم همان لبخند ذوق زده پت و پهن را روی لبانش داشت :

 

 

 

ـ بله ممنون . همین و می بریم .

 

 

 

مرد لباس را از دست گندم گرفت تا درون کاور مخصوص خودش قرار دهد :

 

 

 

ـ لباس خیلی خوبی گرفتی . تو کل پاساژا و مغازه ها و فروشگاه های این اطراف بگردی ، شبیه این و پیدا نمی کنی . از تک بودنش خیالت جمع .

 

 

 

ـ بله درسته …………. فقط برای این لباس شالی ، روسری ، دستمال سری چیزی ندارید که بشه باهاش ست کرد و پوشید ؟

 

 

 

 

ـ با اینا که شال و روسری نمی پوشن . اگه بخوای توربانای ( کلاه های مجلسی زنانه ) خیلی شیک دارم . اتفاقا همراه با این لباست خیلی شیک و خاص میشه ……. هم پوشیده هستن ، هم قشنگ و امروزی . با رشته های مروارید روش کار شده ……. البته قیمتش یک مقداری بالاستا ، مشکلی …….

 

 

 

یزدان میان حرف مرد پرید و پشت سر گندم بدون هیچ فاصله ای ایستاد :

 

 

 

ـ قیمتش مهم نیست .

 

 

 

مرد توربان های متعددی که کار بسیاری رویشان انجام شده بود و مجلسی به نظر می رسیدند را روی پیشخوان مقابل گندم ردیف کرد .

 

 

 

ـ هر کدوم از اینایی که بخوای ، هم رنگ لباست و دارمش .

 

 

 

گندم به ردیف توربان ها نگاه کرد و به یکی از انها که رشته های نچندان درشت مروارید از میان کلاه به دو سمت دوخته شده بودند ، را بالا آورد و نگاهش کرد . به نظر این توربان بیشتر از همه به لباسش می امد .

 

 

 

یزدان که پشت سرش ایستاده بود ، از روی شانه سمت راست او ، سر سمتش خم نمود :

 

 

 

ـ این و می خوای ؟

 

 

 

ـ آره . به نظرم این بیشتر از همه به لباسم می یاد .

 

 

 

ـ می خوای دوباره بری اطاق پرو و روی سرت امتحانش کنی ؟

 

 

 

گندم کش مخفی در کلاه را به یزدان نشان داد :

 

 

 

ـ لازم نیست . پشتش کش داره . فری سایزه .

 

 

 

مرد خوشحال از مشتری دست و دلبازی که به فروشگاهش پا گذاشته بود ، با لبخندی مردانه ، نگاهش را میان یزدان و گندم چرخاند :

 

 

 

ـ کفش هم می خواین ؟ کفش مناسب این لباس و هم دارم اگه بخواین …….. اون طرف فروشگاه پر از انواع کفش های پاشنه تخت و پاشنه بلند مجلسیه .

 

 

 

سر گندم به پشت سرش ، جایی که مرد با انگشت به آنجا اشاره می کرد چرخید و از دیدن ردیف کفش های مجلسی بسیار زیبا ، چشمانش ستاره باران شد .

 

 

 

 

لحظه ای که وارد این فروشگاه شده بودند ، آنقدر محو لباس درون ویترین شده بود که اصلا چشمانش به آن یکی ضلع فروشگاه نه افتاده بود .

 

 

 

با ذوق وافری ، قدم های شتابان و هیجان زده اش را به سمت ردیفِ کفش های چیده شده بر روی دیوار کشاند ……….. تا حالا کفش هایی به این زیبایی ندیده بود .

 

 

 

گندم نگاهش را روی چند لنگه کفشی که  روی دیوار کاذبی چیده شده بودند گرداند .

 

 

 

ـ میشه کفشم بردارم یزدان جون ؟

 

 

 

یزدان هم نگاهش را روی ردیف کفش ها گرداند و فاصله اش را با گندم کمتر کرد و پشت سرش ایستاد .

 

 

 

ـ آره . هر کدوم و که خواستی می تونی برداری .

 

 

 

گندم کفش پاشنه بلندی برداشت و این طرف و آن طرفش کرد ……….. هرگز کفش مهمانی نداشت . آنقدر پاهایش با چنین کفش هایی بیگانه بود که حتی نمی توانست تصور کند ، پاهایش درون این کفش ها چگونه خواهد شد .

 

 

 

یزدان نگاهش میخ پاشنه بسیار بلند کفش در دست او شد …….. او هم به خوبی می دانست که امکان ندارد گندم تجربه پوشیدن چنین کفش هایی ، حتی شده برای یکبار در زندگی اش را داشته باشد .

 

 

 

ـ به نظر من یه کفش بدون پاشنه انتخاب کنی بهتره .

 

 

 

گندم همانطور لبخند زنان به کفش درون دستش نگاه کرد و حتی سرش را برای لحظه ای سمت یزدانی که از پشت سر ، او را کاملاً احاطه کرده بود نچرخاند ……… عاشق این کفشِ بندیِ صورتیِ روشن درون دستانش شده بود .

 

 

 

ـ چطور ؟

 

 

 

ـ تو تجربه پوشیدن چنین کفش هایی رو نداری . حتی تا حالا با یه کفش پاشنه دو سه سانتی ، دو قدم راهم نرفتی ، حالا چطوری می خوای همین اول بسم الله با این کفش هایی که لااقل ده بیست سانت پاشنه داره ، قدم برداری ؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.8 (9)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x