رمان گلادیاتور پارت 161 - رمان دونی

 

 

 

 

درست بود که با یزدان راحت بود …………. درست بود که چیز پنهانی از یزدان نداشت ………. درست بود که آنچنان با او رو در بایستی نداشت ……….. اما این مسئله با تمام مسائل دیگر فرق می کرد ……… او دیگر تا این حد با یزدان صمیمی نبود که بتواند بدون خجالت و یا اِبا از هر چیزی کنارش دراز بکشد و بخوابد .

 

 

 

یزدان که نگاه گشاد شده او و مکث و توقف او را دید ، دست دراز کرد و بی هوا مچ دست او را گرفت و با اعمال زور اندکی ، او را به سمت خودش کشید …………. گندم که به هیچ عنوان توقع چنین عملی را از یزدان نداشت ، روی سینه او افتاد و با تماس دستانش با سینه گرم او ، برای یک آن نفس میان سینه اش حبس شد و بالا نیامد …………… نمی دانست چه اتفاقی در شرف وقوع است ……….. تنها چیزی که می دانست این بود که دمای بدنش به شکل بسیار محسوسی پایین آمده و قلبش میان حلقش شروع به کوبیدن کرده است .

 

 

 

ـ چی کار می کنی یزدان ؟

 

 

 

یزدان که سر گندم دقیقاً مقابل صورتش واقع شده بود ، از گوشه سر گندم نگاهی به تابلو انداخت و ثانیه ای بعد مجدداً نگاهش را درون چشمان لرز افتاده او انداخت .

 

 

 

ـ وقتی بهت میگم بیا ……….. فقط دلم می خواد ازت چشم بشنوم .

 

 

 

گندم معذب خودش را تکانی داد ……….. کدام دیوانه ای در این شرایط صحبت می کرد که او نفر دومش باشد ؟؟؟ آن هم وقتی که به روی سینه آدمی همچون یزدان افتاده باشد .

 

 

 

ـ آخه این دیگه چه جور حرف زدنیه ………. ولم کن یزدان . چه خبره ؟ مگه می خوای من و بکنی تو حلقت ؟

 

 

 

یزدان یک دستش را به دور کمر گندم محکم کرد و با دست آزاد دیگرش تمام موهای رهای شده او بر دور بر صورتش را به پشت گوشش هدایت کرد و چشمانش را میان نگاه دو دو زده او چرخاند و آرام گفت :

 

 

 

ـ باید با هم حرف بزنیم .

 

 

 

گندم بدون آنکه دست از تقلا بکشد ، دست روی سینه های فراخ یزدان گذاشت و ……….. برای یک آن حس کرد ، کف دستان یخ زده اش ، از حرارت نشسته در سینه های او سوخت و به خاکستر تبدیل شد .

 

 

 

ـ تو چت شده یزدان ؟؟؟ ……… مگه نشسته حرف زدن چه ایرادی داره که الان اینجوری می خوای حرف بزنی ؟؟؟

 

 

 

ـ تو کنار من دراز بکش تا من حرفام و شروع کنم .

 

 

 

 

 

گندم باز تنش را تکان داد تا خودش را از روی تن یزدان بلند کند ……… پارادوکس بدی میان تنش ایجاد شده بود . دستانش فرقی با دو قالب یخ نداشت و از طرف دیگر زیر پوست برافروخته و گل انداخته صورتش ، انگار ذغال آتش روشن کرده بودند .

 

 

 

ـ من نمی تونم اینجوری صحبت کنم یا حرفات و بشنوم .

 

 

 

یزدان که تقلاهای گندم را دید ، در یک حرکت آنی ، چرخی زد و گندم را به کنار خودش ، روی تخت انداخت و خودش هم رویش خیمه زد :

 

 

 

ـ وقتی حرفم و گوش نمیدی ، آدم و مجبور می کنی که به اعمال زور متوصل بشه .

 

 

 

قلب گندم می کوبید ……. محکم و پر قدرت و …….. دیوانه وار ………… حتی حس می کرد ضربانش را نه تنها میان حلقش ، بلکه حالا در جای جای تنش حس می کند .

 

 

 

باز هم دست از تقلا نکشید ……….. اما زور یزدان با آن ماهیچه و عضلات پر پیچ و خمش کجا ، دستان لاغر و بی جان و کم زور گندم کجا ………

 

 

 

گندم خوب می دانست تا زمانی که خود یزدان دستور آزادی اش را صادی نکند ، هیچ شانسی برای رهایی ندارد ، اما با این حال باز دست از تقلا نکشید .

 

 

 

یزدان سر پایین کشید و لبانش را به گوش گندم نزدیک کرد :

 

 

 

ـ یک لحظه آروم بگیری بهت میگم جریان از چه قراره .

 

 

 

سر یزدان هنوز هم در جایی در نزدیکی های بنا گوش و گردن او قرار داشت و نفس های گرم و مرطوب او ، مضطرب ترش می کرد ………. آنچنان که دلش می خواست دست میان موهای مردانه او بی اندازد و سر او را از سر خودش دور کند ……… اما بدبختانه دستانش هم زیر تن یزدان زندانی شده بود .

 

 

 

ـ این کار تو به هر چیزی شباهت داره الا حرف زدن مثل دوتا آدم عاقل …………. از روی منم بلند شو ……….. خفم کردی . فکر کردی سبکی که خودت و همینجوری روی من میندازی ؟ خفم کردی یزدان .

 

 

 

یزدان بدون آنکه دهانش را از گوش او دور کند ، آهسته و آرام زمزمه کرد :

 

 

 

ـ ما رو تحت نظر گرفتن ……….. تو این اطاق دوربین مدار بسته گذاشتن .

 

 

 

گندم با شنیدن جمله یزدان که گفتنش شاید دو سه ثانیه ای بیشتر وقت نبرد ، بی حرکت با چشمان گشاد شده از تعجب و هراس ، به سقف نقاشی شده بالا سرش خیره شد و دست و پا زدن و تقلا کردن به کل از یادش رفت ………… چه می شنید ؟؟؟ در این اطاق دوربین مداربسته گذاشتند تا تحت نظرشان بگیرند ؟؟؟

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول

            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شاه خشت
دانلود رمان شاه خشت به صورت pdf کامل از پاییز

  خلاصه: پریناز دختری زیبا، در مسیر تنهایی و بی‌کسی، مجبور به تن‌فروشی می‌شود. روزگار پریناز را بر سر راه تاجری معروف و اصیل‌زاده از تبار قاجار می‌گذارد، فرهاد جهان‌بخش. مردی با ظاهری مقبول و تمایلاتی عجیب که.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.5 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی

  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوگار

    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب رو برام حَروم کرده…!   اون لعنتی از مَـن یه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی

  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دودمان
دانلود رمان دودمان قو به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان دودمان قو :   #پیشنهاد ویژه داستان در مورد نوا بلاگر معروفی هست که زندگی عاشقانه ش با کسی که دوستش داشته به هم خورده و برای انتقام زن پدر اون آدم شده. در یک سفر کاری متوجه میشه که خانواده ی گمشده ای در یک روستا داره و در عین حال بطور اتفاقی با عشق

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهراااا
زهراااا
1 سال قبل

پارت بعدیییییییییییی

امیر سالار
امیر سالار
1 سال قبل

اسم گلادیاتور به گوه کشیدی با این رمانت

امیر سالار
امیر سالار
1 سال قبل

من ریدم تو رمانت 161پارت گذشته نه هیجانی نه داستانی هیچی فقط داره تعریف می کنه

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

یه ذره هیجان انگیز شد بالاخره

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x