رمان گلادیاتور پارت 203 - رمان دونی

 

 

 

 

اما خیلی زمان نبرد که راهرو نچندان بلند اطاق ها را پشت سر گذاشتند و بعد از طی کردن پله ها ، به سالن بزرگ با نمایی مدرن رسیدند …………. سالنی که تمام مردان و زنان درون آن حوله پوش ، با حوله هایی همچون حوله در تن یزدان ، رفت و آمد می کردند . سالنی که انگار منتهی می شد به استخر سربازی که پیش رویشان قرار داشت .

 

 

 

انگار میان این جمع ،تنها او بود که بجای حوله ، لباسی به تن کرده بود .

 

 

 

وارد محیط سر بازی که استخر مستطیل شکل بزرگ زلالی درون آن قرار داشت ، شدند . اینجا پشت بام خانه واقع می شد ، اما پشت بامی که با مهندسی بی نظیر و محیط سرسبزی که درست کرده بودند آن را به محیطی تفریحی با صفایی بدل نموده بودند .

 

 

 

اما خیلی طول نکشید که چشمان گندم از دیدن زنانی که یکی یکی حوله های در تنشان را در می آوردند و با همان مایو های دو تیکه ای که هیچ فرقی با لباس های زیر زنانه نداشت ، پشت میزهای صبحانه می نشستند ، گرد شد .

 

 

 

چیزی که پیش رویش می دید ، چیزی از فیلم های سوپری که دختران ، پنهانی در خانه کیومرث می دیدند نداشت .

 

 

 

چشمان گندم بی اختیار روی تن و بدن زنانی که بدن ها برهنه و خوش آب و رنگشان را با کرم های مخصوص برق انداخته بودند و پوست تنشان زیر نور خورشید براق و درخشان به نظر می رسید ، می چرخید .

 

 

 

آنقدر محو و مات تصویر عجیب غریب پیش رویش شده بود که اگر چاله ای هم در سر راهش سبز می شد ، بی شک او با سر به درون آن می افتاد .

 

 

 

یزدان دستش را گرفت و او را به سمت یکی از میزهای چهار نفره ای فرفورژه سفید رنگی که دور تا دور استخر با نظم خاصی چیده شده بود ، کشاند و صندلی ای را برای او عقب کشید .

 

 

 

 

 

حوله در تنش را درآورد و روی پشتی صندلی اش آویزان کرد و خودش هم صندلی مقابل گندم را برای نشستن عقب کشید .

 

 

 

گندم نگاه معذب شده اش را سمت میز کشید و روی وسایل صبحانه ای که پیش رویش قرار گرفته بود ، چرخاند …….. انگار همه افراد در این عمارت به همراه پارتنرهایشان به این مهمانی عجیب و غریب صبحگاهی آمده بودند .

 

 

 

ـ برات چایی بریزم یا شیر می خوری ؟

 

 

 

گندم نمی دانست نگاهش را در کدام سمت و سویی قرار دهد . گاهی نگاهش بدون آنکه هیچ اختیاری در کنترل آن داشته باشد روی زنان و مردان برهنه ای که دور تا دور استخر پشت میزهایشان نشسته بودند می چرخید و ثانیه ای بعد با حس داغی نامطبوعی که در جانش می نشست ، نگاه معذب شده اش را می گرفت و به روی وسایل روی میز می انداخت .

 

 

 

ـ چایی می خورم .

 

 

 

یزدان زیر چشمی و نامحسوس نگاهی به گندم انداخت و دست به سمت قوری روی میز برد و ابتدا فنجان مقابل گندم را پر از چای کرد و بعد فنجان خودش را .

 

 

 

یکی از خدمه ها با تیپ و ظاهری همچون دیگر زنان حاضر در این پارتی ، با مایویی دو تیکه سر میزشان حاضر شد .

 

 

 

ـ کم و کسری هست ؟ یا چیزی احتیاج دارید که من براتون آماده کنم ؟

 

 

 

یزدان بدون آنکه نگاهش را سمت زن بکشد ، فنجان چایش را بالا برد و تنها قلپ کوچکی از آن را بالا رفت و در همان حال جواب او را داد :

 

 

 

ـ نه چیزی احتیاج نداریم .

 

 

 

با رفتن زن ، یزدان اینبار با نگاهی محسوس تر گندم را زیر نظر گرفت ………….. می دانست دیدن این صحنه ها برای گندم نه عادی است و نه حتی قابل هضم .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان عصیانگر

  دانلود رمان عصیانگر خلاصه : آفتاب دستیار یکی از بزرگترین تولید کنندگان لوازم بهداشتی، دختر شرّ و کله شقی که با چموشی و سرکشی هاش نظر چاوش خان یکی از غول های تجاری که روحیه ی رام نشدنیش زبانزد همه ست رو به خودش جلب میکنه و شروع جنگ پر از خشم چاوش خان عشق آتشینی و جنون آوری

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی

  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری

  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از سال ها بر میگرده تا دینش رو به این مردم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی

          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع که فهمیدم این پسر با کسی رابطه داشته که…! باورش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند روز بعد کنار خیابون می‌بینه سوارش می‌کنه و استارت آشناییش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
f.z
f.z
1 سال قبل

بی احترامی تا چه حد خداوکیلی نویسنده بچس سواد نداره زیاد بنویسه دست درد می گیره مشکل چیه

مگه ما زمانمونو از سر راه اوردیم
چقدر نویسنده تباهه

P:z
P:z
1 سال قبل

ای کاش بتونم درک کنم که چرا نویسنده انقد کش میده این رمانو!!!
واقعا نیازه انقد با جزئیات بگه؟
باشه بابا بخدا فهمیدیم اون مهمونی که اینا رفتن چه جور مهمونیه😬
خیلی وقته نخونده بودمش الان دیدم چند تا پارت نخونده دارم خوندم
ولی بازم کم بود.هعی

black girl
black girl
1 سال قبل

فازتون آخه این مهمونیا رو موقع صبحونه میگیرن ابلها:/

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x