رمان گلادیاتور پارت 221 - رمان دونی

 

 

 

ـ سوء استفاده موقوف گندم خانم ………… بگیر بخواب .

 

 

 

و یک دست بالا آورد و پشت سر گندم قرار داد و سرش را به سمت سینه خودش هدایت کرد و چسباند …………. اگر به خود گندم بود حالا حالا ها قصد پایان دادن به حرف هایش را نداشت .

 

 

 

نمی دانست چه مدت زمانی را سپری کرده و یا در چه ساعت از شب قرار دارد که با صدای ضربه ای که به در اطاقشان خورد ، پلک گشود و گردنش را به سمت در بالا کشید .

 

 

 

ابرو در هم کشیده ، پف کلافه ای کشید و سرش را مجدداً روی متکای زیر سرش انداخت ………… اطاق تاریک بود و زمان را گم کرده بود و نمی دانست الان دقیقاً چه زمانی است . هنوز شب است یا نزدیک های سحر .

 

 

 

با خوردن ضربه ای دیگر به در ، کلافه تر شده نسبت به قبل ، نگاهش را سمت گندمی که آرام میان آغوشش خوابیده بود کشید و آهسته پایش را از روی پاهای او بلند کرد و دستانش را از دورش آزاد نمود و از تخت پایین رفت …………… نمی دانست کدام مردم آزاری این وقت ساعت پشت در اطاقشان آمده و یک سره در می زند .

 

 

 

سمت کلید پریز اطاق رفت و چراغ را روشن کرد …………. اطاق در تاریکی مطلق فرو رفته بود و تنها این نور نقره ای مهتاب بود که از داخل بالکن ، اندکی روشنایی در اطاق ایجاد می کرد .

 

 

 

دستی به موهای روی سرش کشید و همه را رو به عقب هدایت کرد و سعی نمود سر و سامانی بهشان بدهد .

 

 

 

در را باز کرد ، اما با دیدن نسرین پشت در ، ابروانش بیشتر از قبل درهم رفت و بداخلاق تر شد :

 

 

 

ـ خروس بی محل این موقع ساعت پشت در اطاق من چی کار می کنی ؟

 

 

 

نسرین نگاهش را روی چشمان پف کرده یزدان چرخاند ………… حتی دلش برای دیدن این صورت خواب آلود هم تنگ شده بود . لبخندی بر لب نشاند و به خدمه چرخ به دست پشت سرش اشاره کرد .

 

 

 

ـ ساعت حدود یازده شبه یزدان جان ………… دیدم برای شام پایین نیومدی نگران شدم . گفتم شام و نوشیدنی برات آماده کنن بیارن بالا . الان می بینم که خداروشکر حالت خوبه و فقط خواب بودی .

 

 

 

 

 

نسرین بدون آنکه منتظر اجازه و یا اشاره ای از سمت یزدان باشد در را بیشتر باز کرد و از کنار او گذشت و پا به درون اطاق گذاشت و نگاه کنجکاوش را دور تا دور اطاق چرخاند ……… اما ثانیه ای نگذشت که نگاه مات و مبهوت شده اش ، روی گندمی که هنوز میان تخت در خواب عمیقی فرو رفته بود نشست ‌.

 

 

 

اینبار نگاه شوکه اش را با سرعت بیشتری در اطاق برای پیدا کردن تخت دیگری ، چرخاند ………….. اما درون این اطاق بجز این تختی که گندم میانش خوابیده بود ، از هیچ تخت دیگری خبری نبود ……….. پس این نشان می داد که رابطه گندم با یزدان ، بسیار فراتر از آنچیزی که او فکرش را می کرد ، پیش می رفت ، که گندم این چنین شب هایش را تنگ در تنگ یزدان و احتمالاً در آغوش او سپری می کند .

 

 

 

بی هیچ اختیاری پوزخندی نامحسوسی روی لبانش نشست ………… گندم در مقابل او یک بازنده بالفطره بود . در مقابل اویی که دنیایی از تجربه های ریز و درشت در ارتباط با مردان بود و خلق و خوی آنها را خوب می شناخت و از نوع قرایض و لذت های متفاوتشان آگاه بود ……. گندم علناً هیچ شانسی برای پیروزی در مقابل او نداشت …….. این را اطمینان داشت .

 

 

 

سرش را سمت خدمه ای که هنوز خارج از اطاق ایستاده بود و نگاهش می کرد ، چرخاند و اشاره اش زد :

 

 

 

ـ بیا داخل میز و بچین .

 

 

 

یزدان تکیه زده به دیوار و دست در بغل چفت کرده ، با گردنی کج ، نگاه خیره اش را روی نسرینی که با شلوار چرم مشکی جذب و بلیز آستین حلقه ای سفید یقه باز که بالا تنه پروتز کرده اش را به خوبی در طبق اخلاص می گذاشت ، میان اطاقش ایستاده بود و دستور چینش میزش می داد ، انداخت .

 

 

 

نسرین با حس سنگینی نگاه یزدان بر روی خودش ، نگاهش را سمت یزدان چرخاند و نگاه کوتاهی سمتش انداخت و لبخندی بر لب نشاند .

 

 

 

 

ـ می خوای بری دست و صورتت و یه آب بزنی تا میز آماده بشه ؟ برات هم سفارش شام دادم هم سفارش Raki و نسکافه .

 

 

 

یزدان نفس عمیقی کشید و تکیه اش را از دیوار گرفت و به سمت سرویس بهداشتی راه افتاد ……. آب به صورت زدن ، پیشنهاد خوبی بود . آن هم وقتی که انگار هنوز گیج و منگ خواب بود و مغزش درست و حسابی به کار نه افتاده بود .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه

    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازه‌ست. یلدای ما با تمام خامی‌ها و بی‌تجربگی وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاصدک های سپید به صورت pdf کامل از حمیده منتظری

    خلاصه رمان:   رستا دختر بازیگوش و بی مسئولیتی که به پشتوانه وضع مالی پدرش فقط دنبال سرگرمی و شیطنت‌های خودشه. طی یکی از همین شیطنت ها هم جون خودش رو به خطر میندازه و هم رابطه تازه شکل گرفته دوستش سایه با رضا رو بهم میزنه. پدرش تصمیم میگیره که پول توجیبی اون رو قطع بکنه و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی

  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریا پرست
دانلود رمان دریا پرست به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

      خلاصه رمان دریا پرست :   ترمه، از خانواده‌‌ی خود و طایفه‌ای که برای بُریدن سرش متفق‌القول شده و بر سر ‌کشتن او تاس انداخته بودند، می‌گریزد؛ اما پس از سال‌ها، درحالی که همه او را مُرده و در خاک می‌پندارند، با هویتی جدید و چهره‌ای ناشناس به شهر آباءواجدادی‌اش بازمی‌گردد تا تهمت‌ها و افتراهای مردم را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار

    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش تاید شدن ::::)))))     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Kosar
Kosar
10 ماه قبل

غرایز 😑

mehr58
mehr58
1 سال قبل

چه روداره

Zahra
Zahra
1 سال قبل

قراره همینقدر لاک پشتی ادامه پیدا کنه؟

Lmh
Lmh
1 سال قبل

حالم داره از یزدان بهم میخوره کاش روی تخت رو یه نگاه میکردی گندم بیچاره اونجاست بعد اون نسرین راه میدادی تو اتاق برای همچی آقا اقتدار داره ولی هر زنی از راه رسید بفرمایید😐

black girl
black girl
1 سال قبل
پاسخ به  Lmh

آخه نسرین از بچه های خونه امیده هرکسی نیست خود نویسنده ی بار گفت گندم خوب می‌دانست تک تک بچه های خونه امید چقد برای یزدان مهمن

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

میشه پارتا رو طولانی کنین زودتر تموم شه ممنون🌹

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

این دختره سلیطه چه پرروعه
چجوری روش میشه با این ک اینا ذو میشناسه باز چیز بازیشو دربیاره؟؟🙄

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Mahsa
دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x