ـ اعتماد ؟ …….. من دیگه باید برای جلب اعتماد شما چی کار کنم ؟ من برای پیدا کردن همین مدارک صد بار جون خودم و به خطر انداختم . دیگه چطوری باید اعتماد شما رو جلب کنم ؟ یعنی واقعا اینا برای جلب اعتماد شما کافی نبودن ؟
ـ پسر جون اگه می بینی من به این جا و مقام رسیدم ، فقط به خاطر این بوده که دیر اعتماد کردم و دست به عصا راه رفتم ……….. برای ورود به این دم و دستگاه ، پیدا کردن اون مدارک شرط لازم بود ، اما کافی ………. نه .
ـ دیگه باید چی کار کنم ؟
ـ تو این تشکیلات همه تحت فرمان من هستن ………… سرپیچی و نافرمانی و یا هر خلاف دیگه ای که برای من و این تشکیلات خط قرمز محسوب بشه ، گناه نابخشودنی ای هست …………. هیچ کسی با اجبار وارد این سیستم نمیشه ……….. همه با پای خودشون وارد میشن ………….. اما خروجشون دیگه دست خودشون نیست ، بلکه ………….. دست منه . اینا رو بهت گفتم که یه نمای کلی از گروهکی که می خوای واردش بشی داشته باشی ……… می تونی این مدلی باشی ؟ می تونی بله قربان گوی من باشی ؟
یزدان سر تکان داد ………. برای اویی که از کودکی بله قربان گو بزرگ شده بود ، فرقی نمی کرد تحت فرمان چه کسی قرار بگیرد …………. او قدرت می خواست ……….. زور می خواست …………. و دلی که به سیاهی شب بشود .
ـ من باید چی کار کنم ؟
ـ اگه موافق تمام چیزهایی که من برات گفتم هستی ، می تونم تعلیماتت و از همین ثانیه آغاز کنم ………….. تو این تعلیمات راستی آزمایی هم میشی . برات بهتره که سر بلند از این آزمایش بیرون بیای پسر .
ـ از امروز ؟؟؟ …….. اما من که الان آمادگیش و ندارم ……….. من اصلا هیچ کدوم از وسایلم و با خودم نیاوردم …… من اینجا هیچی اینجا ندارم .
ـ به همین زودی اولین نکته رو یادت رفت ؟ ……… تو ورودت با خودته …….. اما بعد از اون خروجش از این تشکیلات با منه ………. تو اینجا دیگه به هیچ کدوم از لوازمی که تو اون گاراژ داشتی احتیاج پیدا نخواهی کرد …….. از این لحظه ارتباطت با دنیای گذشتت کاملا قطع می کنی …….. گذشتت و می ریزی دور پسر …….. هر کس و کاری که داری رو می ریزی دور ……. تو کار ما داشتن کس و کار یعنی داشتن بزرگترین نقطه ضعف ………… پس لازمه که تمام رشته های متصل به زندگی گذشتت و کاملا بریزی دور و یه زندگی جدید شروع کنی .
ابروان یزدان اندکی درهم رفت ………. او گذشته انچنانی نداشت …….. فقط …….
ـ من کس و کار خاصی ندارم ……… یعنی نه پدر دارم نه مادر …….. که اگه داشتم به دست کاووس نمی افتادم …… فقط یه دختر هست که باید کنار من باشه ……. یعنی پیش من باشه .
ـ معشوقته ؟
ـ نه نه ……………. من تنها کسی هستم که گندم تو این دنیا داره ……….. منظورم همین دختری هست که میگم . گندم با من بزرگ شده …….. اون بدون من نمی تونه زندگی کنه ، چون من همیشه مراقبش بودم ، من همیشه هواش و داشتم . من تمام امید و پشت و پناهش بودم .
ـ چند سالشه ؟
ـ یازدهش داره تموم میشه ، میره تو دوازده .
تورج خنده تمسخر آمیزی بر لب نشاند :
ـ اینجا رو با مدرسه اشتباه گرفتی پسر ……… بهتره بی خیالش بشی ……. بد نیست با این دوری اجباری به اون بچه هم فرصتی بدی تا بتونه یاد بگیره چطوری باید به تنهایی گیلیمش و از آب بیرون بکشه ………. در ضمن این سیستم هیچ جایی برای یه بچه نداره .
ـ اما …….
تورج میان حرفش پرید ……. بر خلاف چهره خندان چند دقیقه پیشش ، حالا چهره ای جدی با نگاهی نامنعطف به خودش گرفته بود …… انگار می خواست به بهترین شکل میخش را بکوبد .
ـ برای دومین بار دارم بهت میگم ……. نشانه صداقت تو این سیستم ، دوری از نافرمانی و سر پیچیه …….. نامفهومه ؟ ………. در ضمن با آوردن او بچه به داخل این سیستم ، فقط اون و بیشتر از قبل تو خطر میندازی ……….. فکر نکن اینجا برای خودت هم زندگی راحت و لاکچری در انتظاره ………… مطمئن باش زندگی که اینجا در انتظارته ، صدها برابر سخت تر و حتی شاید عذاب آور تر از زندگی باشه که تو اون سگ دونی تجربش کردی ……. اینا رو از همین ابتدا بهت گفتم که بدونی چی در انتظارته ……….. اصلا معلوم نیست جون سالم از زیر تعلیمات آدمای من بدر ببری ……….. پس بی خودی یه بچه رو دنبال خودت راه ننداز .
تورج خودش را عقب کشید و پا روی هم انداخت و اینبار با لحن آرام تری ادامه داد :
ـ اینا رو برات گفتم که بدونی اگه این شرایط سخت و تعلیمات دشوار و رد کردی و از این برنامه سر افراز بیرون اومدی ، مطمئن باش دیگه کسی به این راحتی ها توان مقابله باهات و نداره ………. یک الماس ، الکی قیمتی ترین سنگ جهان نمیشه …………… سخت ترین و طاقت فرسا ترین حرارت ها رو به خودش می بینه تا به الماس تبدیل بشه …………….. اگه می خوای به یه الماس قدرتمند بدل بشی ، خودت و برای روزهایی آماده کن که حتی تصور کردنش برای خیلی ها غیر ممکنه ……….. چون حتی ممکنه تا لبه پرتگاه مرگ هم جلو ببردت .
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2.8 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چرا انقدر کمهه؟! 😒 این نویسنده پس چیکار میکنه چرا انقدر پارتا کوتاهن واااای 😩
از کم بودن پارت هات خیلی سپاسگذارم اصلا به انگشت هات فشار وارد نکن تا یه وقت نشکنن😐
اگه به همین منوال ادامه بدی که من تا صدسال دیگه هم نمیتونم این رمان رو تموم کنم.