رمان گلادیاتور پارت 33 - رمان دونی

 

از جایش بلند شد و به سمت ابتدای خط به راه افتاد ………… از فکری که در ذهنش شکل گرفته بود ، خشمی غیر قابل مهار در جانش رسوخ کرد و خونش را به جوش آورد ……….. باید با خودش رو راست می بود ……… احتمال اینکه گندم به خانه تیمی ها فروخته شده بود ، بسیار بالا بود . باید برای پیدا کردن گندم هر چه زودتر اقدام می کرد ……… باید به طور نامحسوس تمام خانه تیمی هایی که دختران را روزانه کرایه می دادند را می گشت و او را پیدا می کرد …………. گندم سه سال پیش را به خوبی به یاد می آورد ……….. معصومیت و زیبایی خدادادی اش را به خوبی به یاد می آورد …………. از کاووس بعید نبود که این زیبایی خدادادی گندم را طعمه ای برای بیشتر پول درآوردن از او کرده باشد .

گشتن تمام خانه های تیمی شهر کار آسانی نبود ……… اما با این همه خانه تیمی های در سطح تهران را گشت و خاکشان را برای پیدا کردن گندم به توبره کشید ………… گشتنی که نه تنها چند ماه ، بلکه چندین سال به طول انجامید ………… پیدا کردن جا و مکان مخفیانه آن همه خانه تیمی در سطح تهران و شهر های اطراف ، اصلا کار آسانی نبود …………… گشتنی که برای او هیچ نتیجه ای نداشت ………… هیچ نتیجه ای …………..

****

پنج سال بعد

یزدان درون اطاقش ، پشت میز مطالعه اش ایستاده بود و نقشه راه های بزرگراهی شمال کشور را بررسی می کرد ……………….. با ضربه ای که به در اطاقش خود ، بدون اینکه سر از روی نقشه بلند کرد ، دستور ورود را به آدم منتظر پشت در داد .

ـ بیا تو .

جلال وارد اطاق شد .

ـ قربان ، ارژنگ خان اومدن .

یزدان کمر صاف کرد و ابرو بالا داد و آرام سری تکان داد ………….. انتظار آمدن ارژنگ را نمی کشید .

ـ با چندتا محافظ اومده ؟

جلال پوزخند زنان جوابش را داد :

ـ چهارتا محافظ .

ـ احمق ترسو ………… فکر کرده همین که پاش و اینجا بذاره ، گردنش و بی برو برگرد می زنم ………… برو پایین ، الان می یام پایین …………. شش دنگ حواست و به اون مردک احمق و محافظاش بده .

ـ بله قربان .

با رفتن جلال که نقش دست راست و امینش را در این سیستم ایفا می کرد ، از پشت میز بیرون آمد …………… دو سال از فوت تورج می گذشت و تمام دستگاهی که تورج یک عمر برای آن تلاش نموده بود را به یزدان سپرد …………. تورج حتی آخرین لحظات زندگی اش هم یک درصد هم از این انتقال قدرت به دست یزدان نگران نبود ……………. ایمان داشت که یزدان همان فردیست که می تواند امپراطوری عظیمش را گسترده تر نماید و نام او را برای همیشه زنده نگاه دارد .

دستی به پیراهن مردانه خاکستری رنگ دکمه دار آستین بلندش کشید و از اطاقش خارج شد و پایین رفت ……. قدم هایش محکم بود و پر صلابت ………. بدون ذره ای تزلزل یا لغزشی ………… شاید همین قدم های محکم و استوار او بود که دست و پای هر بیننده ای را در نگه اول گم می کرد .

از پله ها پایین رفت و در همان بدو ورود ارژنگ را نشسته بر روی مبل تک نفره ای دید ……… با چهار محافظ گنده بکی که پشتش ایستاده بودند .

ارژنگ بلافاصله بعد از دیدن یزدان از جایش بلند شد و لبخند چاپلوسانه ای بر لب نشاند ………. از یزدان پانزده سالی بزرگ تر بود ، اما نصف هوش و ذکاوت او را هم دارا نبود .

ـ سلام یزدان خان .

یزدان نگاه کوتاهی به لبخند اغراق آمیز نشسته بر روی لبان مرد انداخت ……….. شاید روباه صفت ، بهترین تشبیهی بود که می شد بر روی ذات این مردِ نون به نرخ روز خور گذاشت .

با همان چهره سرد و خشن و خشک جلو رفت و بدون آنکه زحمتی برای دست دادن با ارژنگ به خودش دهد ، سری برای او تکان داد و مبل رو به رویش را برای نشستن انتخاب کرد .

ـ گفته بودم دیگه این دور و برا پیدات نشه ………….. ببینم سرت به تنت زیادی کرده ؟؟؟

ـ دست پر اومدم یزدان خان .

یزدان پا روی هم انداخت و از داخل سینی که حمیرا مقابلش گرفته بود ، فنجان قهوه اش را برداشت و در دست گرفت .

ـ محموله ای که ازم دزدیدی رو برام آوردی ؟

ـ یزدان خان به خدا من اصلا روحمم از اون اتفاق خبر نداره ……….. حتی برای اثبات حرفم مدرکی هم با خودم آوردم .

یزدان پوزخند زهرآگینی زد و فنجان در دستش را به سمت دهانش بالا برد و در همان حال گفت :

ـ امیدوارم لااقل محکمه پسند باشه ……… وگرنه خیلی هم مطمئن نباش که اندفعه اجازه بدم با همین پاهای خودت از اینجا بیرون بری ……….. حتی با وجود اون چهارتا قول تشن پشت سرت .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شاه ماهی pdf از ساغر جلالی

  خلاصه رمان :     حاصل یک شب هوس مردی قدرتمند و تجاوز به خدمتکاری بی گناه   دختری شد به نام « ماهی» که تمام زندگی اش با نفرت لقب حروم زاده رو به دوش کشیده   سردار آقازاده ای سرد و خشنی که آوازه هنرهایش در تخت سراسر تهران رو پر کرده بود…   در آخر سر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی)

  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند جای نداشتن های هم را پر کنند …   به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شاه خشت
دانلود رمان شاه خشت به صورت pdf کامل از پاییز

  خلاصه: پریناز دختری زیبا، در مسیر تنهایی و بی‌کسی، مجبور به تن‌فروشی می‌شود. روزگار پریناز را بر سر راه تاجری معروف و اصیل‌زاده از تبار قاجار می‌گذارد، فرهاد جهان‌بخش. مردی با ظاهری مقبول و تمایلاتی عجیب که.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.5 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان چشم های وحشی روژکا به صورت pdf کامل از گیلدا تک

      خلاصه رمان:   دختری به نام روژکا و پسری به نام فرهمند پارسا… دخترمون بسکتبالیسته، همزمان کتاب ترجمه میکنه و دانشگاه هم میره پسرمون استاد دانشگاهه     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3 تا الان رای نیامده!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

  دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه خلاصه رمان:   از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست های تو ، روی گلوی من دردی کهنه… گلوگاه سد نفس های من است… و پناه تو چاره این درد… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Maral
Maral
2 سال قبل

چرا احساس میکنم این دست پری ک ارژنگ میگه گندم باشه؟؟🤨🤨 چون تو خلاصش بود ک گندم پیشکش میشه ب یزدان

زهرا♡
زهرا♡
2 سال قبل

ی جایی خلاصش خوندم
گندم پیشکش میشه ب یزدان برای خدمتکاری فک کنم

Samaneh Talebi
Samaneh Talebi
2 سال قبل

عالیه❤ فقط یکم طولانی ترش کن پارت هاتو❤

سوگل
سوگل
2 سال قبل

خوب بود 💙 فقط کاش پارتا یکم طولانی تر میشد البته که ما هرچقدرم که بگیم بازم اهمیت نداره مثله بقیه رمانا

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط سوگل
Faezeh
Faezeh
2 سال قبل

عالیه خسته نباشی
ولی انقد گفتیم طولانی تر باشه پارت هات
دیگه رومون نمیشه بگیم
به هرحال رمان قشنگیه و دمت گرم ❤️🫂

محفوظه
2 سال قبل

روند رمان عالیه

zohre
zohre
2 سال قبل

رمان محشریه فقط کاشکی پارتا طولانی تر بود

Hadis
Hadis
2 سال قبل

میشه پارت ها رو یکم طولانی تر کنید

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x