رمان گلادیاتور پارت 58 - رمان دونی

 

حمیرا پلکی زد و سری تکان داد و زیر لبی جواب یزدان را داد :

ـ بله قربان ، می سپارم همین امروز یکی بره بیرون بخره بیاره .

ـ امروز نه ، همین الان .

– چشم . میگم همین الان برای خریدش اقدام کنن .

-خوبه ، می تونی بری .

با رفتن حمیرا ، گندم نگاه کوتاهی به یزدان و آن اخم نشسته بر پیشانی او انداخت ………. از زمانی که با یزدان رو به رو شده بود ، زیاد با این ابروان درهم فرو رفته بر پیشانی او رو به رو شده بود …….. اخم هایی که انگار با زبان بی زبانی می گفتند ، یزدان بیشتر از حد توانش با سختی و ناملایمات این سال ها دست و پنجه نرم کرده ………. آنقدر که این اخم ها ، جایگزین آن لبخندهای مهربانانه و از ته دل سال های گذشته اش شده .

ـ این زنِ که تقصیری نداشت .

ـ کاهلی کرد …….. اگر سوختگیت یه ذره بدتر بود ، اگر این محلول آب و نمک برای سوختگیت افاقه نمی کرد ، درسی بخاطر این کاهلیش بهش می دادم که تو تاریخ ثبت کنن .

گندم نگاهش را از یزدان گرفت و خودش هم مشغول لقمه گرفتن شد و تنها زیر لب گفت :

ـ دلم براش سوخت .

ـ گاهی برای قوی شدن لازمه که بعضی از اصول اولیه قدرتمند شدن و به خاطر بسپری ………. اولین اصل هم اینه که ، بهتره از این به بعد یاد بگیری دلت فقط برای خودت بسوزه ، نه برای هر ننه قمری .

گندم بی اختیار چهره در هم کشید ……… این یزدان برایش زیادی غریبه بود .

ـ من نمی تونم نسبت به بقیه بی تفاوت باشم ……….. نمی تونم سنگ دل باشم ……… یعنی نه می تونم ، نه می خوام .

یزدان نگاهش را سمت گندم کشید و سر سمت او پایین برد و فاصله اش را با او کم کرد تا صدایش بهتر در گوش هایش بنشیند ……. آرام و شمرده گفت :

ـ من نگفتم سنگ دل شو ………. می خوام که قوی باشی ، محکم باشی ………
و سر عقب کشید و با نفس عمیقی ادامه داد :

ـ هرچند گاهی روزگار کاری باهات می کنه که خودت اصلا نمی فهمی کی قلبت و به یه تکه کلوخ تبدیل کرد ……… نمی فهمیم که کی از سنگ شدی ……. گاهی انقدر باهات بی رحم میشه ، انقدر بهت سخت می گیره ، انقدر باهات نامهربون میشه که خودتم نمی فهمی که چطوری این همه تغییر کردی و به این دیوی دو سری که الان هستی تبدیل شدی .

اندفعه این گندم بود که فاصله ای که یزدان با عقب کشیدنش میان خودشان ایجاد کرده بود را کم کرد و خودش را سمت او کشید .

– مگه نگفتی من جام کنارت امنه ؟؟؟

ـ چرا .

ـ پس قرار نیست دیگه روزگار بهم سخت بگیره ………. تو گفتی تموم اون سختی های گذشتم تموم شده و رفته …….. تو گفتی دیگه اجازه نمیدی کسی حتی یه نگاه چپ بهم بندازه …….. پس نیازی نیست که بخوام این چیزی که الان هستم و تغییر بدم ………… اما دوست دارم که قوی بشم . دوست دارم برای خودم کسی بشم ، دوست دارم محکم و مقتدر بشم ………. در کنارشم ، بتونم با همه مهربون باشم . مثلا با همینایی که برامون غذا می یارن ، یا حتی با اینا که اینجا کار می کنن …………. اصلا با همه .

یزدان پوزخندی از تفکری که گندم در ذهن داشت بر لب نشاند و نگاهش را مشهودانه روی تمام اجزای صورت او گرداند ………. گندم هنوز هم در همان دنیای صاف و ساده گذشته خودش باقی مانده بود ………… با اینکه بچه کار بود ، با اینکه در فقر بزرگ شده بود ، اما انگار این مهربانیِ در او ، یک چیز کاملاً ذاتی بود ……… یعنی غیر از این چیز دیگری نمی توانست باشد .

انگار تنها چیزی که در او تغییر کرده بود همین چهره زیبا تر شده او بود ………… همین قد بلند شده او بود ……… همین چهره و اندام زنانه شده او بود ……… وگرنه گندم هنوز هم همان گندم سال های دور خودش بود .

ـ بیشتر از اینکه اینجا زن خدمتکار داشته باشه ……….. پر از نگهبانای مرده . توصیه من و آویزه گوشت کن ………. بهتره این مهربونیات و زیاد اینجا خرج نکنی ، چون اون وقت این خودتی که برای خودت دردسر درست می کنی ……….. دلت نمی خواد که نگهبانی دنبالت راه بی افته و ………….. باعث شه من به سیم آخر بزنم و چشماش و از حدقه در بیارم . ها ؟؟؟

گندم انگار که حرف های او را باور نکرده باشد ، با چشمانی اندک گشاد شده که در نتیجه حرف های یزدان اینچنین درشت شده بود ، به او نگاه کرد ………. چرا هر چه جلوتر می رفت ، یزدان برایش غیرقابل باور تر می شد ؟!

ـ شوخی می کنی ، دیگه .

یزدان نگاه جدی اش را سمت چشمان عسلی و درشت شده او کشید ………… حتی یک کلمه از حرف هایش را شوخی نکرده بود .

ـ من رو اعضای خانوادم ، هیچ وقت ، نه قمار می کنم ، نه شرط می بندم ، نه ریسک می کنم ، نه شوخی می کنم ………… این و همیشه بدون .

گندم که انگار معنای حرف او را نفهمیده باشد ، باز پرسید :

ـ اما ……… اما ……… مگه اینایی که اینجا کار می کنن ، دوستات نیستن ؟

ـ من هیچ وقت هیچ دوستی نداشتم .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان زیر درخت سیب
دانلود رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی

  خلاصه رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی :   من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود   فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفته اش سنگینی میکند، نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویری اش را بیشتر و سخت تر کرده او اما همچنان میخواهد

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در پناه آهیر
رمان در پناه آهیر

خلاصه رمان در پناه آهیر افرا… دختری که سرنوشتش با دزدی که یک شب میاد خونشون گره میخوره… و تقدیر باعث میشه عاشق مردی بشه که پناه و حامی شده براش.. عاشق آهیر جذاب و مرموز !     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گل سرخ
دانلود رمان گل سرخ به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان گل سرخ :   ـ گلی!! صدایش مثل همیشه نبود. صدایش با من قهر بود و من مگر چند نفر بودم که ببینم و بشنوم و باز بمانم؟ شنیده‌ها را شنیده و دیده‌ها را دیده بودم؛ وقت رفتن بود. در را باز کردم و با اولین قدمم صدایش اینبار از زیر دندان‌های قفل شده‌اش به گوشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انار از الناز پاکپور

    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد انتحار پدرش بوده و از پسر عمویی که عاشقانه دوستش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اوج لذت
دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته که نباید ، اتفاقی که زندگی پروا رو زیر رو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سپیده
سپیده
2 سال قبل

کم بودددددد☹☹

Rom Rom
Rom Rom
2 سال قبل

ادمین جان
لطفا ب نویسنده بگو من وعده صبحونه رو توپ‌زدم بره ناهار جا ندارم ایشالا بره شام خدمت میرسم 🤝😂😂😂

افرای دوم
2 سال قبل

اخبار روز:همچنان یزدان و گندم در حال صبحانه کوف کردن هستن،حمیرای خرم چایی میاره می بره 🤗

asim
2 سال قبل

اه بسه دیگه همگی گیر دادین به صبحانه این همه حرف به هم گفتن شما فقط صبحانشو فهمیدین؟

Rom Rom
Rom Rom
2 سال قبل
پاسخ به  asim

خوب تو نخون کامنتارو
این همه حرفی ک بهم گفتن رو فقط بخون 🙂

𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
2 سال قبل

و هنوزم دارن صبونه کوفتتتتت میکنن من جای اینا یه هفته هست که صبونه خوردم توروخدا بسه میز صبونه تو حلقت نویسنده 🥲😂😑😑
اسکل شديم
لابد دوباره پارت بعدی یزدان داد میزنه حمیراااااااااااااااااا حمیرااااااااااااا درد بگیره تورو لش بیار چای یخ شده رو عوض کن دوباره برای بار ۳۹۹ صبونه کوفت کنیم🥲🤦‍♀️🤦‍♀️😂😂🤣

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط 𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

و صبحانه ای ک به اندازه ی یک قرن به طول انجامید😐

Elina
Elina
2 سال قبل

خبر مرگشون صبحونه بخورن😤🤣

بی تام
بی تام
2 سال قبل

وای خدا هنوزم صبحاننننههههههه.
اییییییییب

Maryam
Maryam
2 سال قبل

و هنوز در پروژه صبحانه هستیم😐🙃

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x