رمان گلادیاتور پارت 78 - رمان دونی

 

گندم نگاهش میخ نگاه نزدیک و تیره یزدان شد . نمی دانست هوا در این اطاقکِ مستطیل شکل این آسانسور کم است که انگار نفسش درست و درمان از سینه اش بالا نمی آید ، یا دمای هوا بالا رفته که حس می کند از جای جای تنش حرارت بیرون می زند ! ………. اما یک چیز را خوب می دانست ……….. آن هم این بود که وقتی یزدان قولی می داد ، سعی می کرد تا پای جانش پای قولی که داده بود به ایستد و عقب ننشیند .

یزدان دقیق و موشکافانه نگاهش را در چشمان براق و عسلی رنگ او گرداند ………… نگاه مات اما آرام گرفته گندم می گفت ، آن تاثیری که باید با حرف هایش باید بر روی او می گذاشت را گذاشته .

با توقف آسانسور و باز شدن در ریلی آسانسور ، یزدان کمر صاف کرد و اینبار خودش زودتر از او آسانسور خارج شد و منتظر خروج گندم ماند .

وارد بخش ارتوپد شده بودند که زنی خوش قد و بالا و روپوش سفید بر تن ، که ضربات و پیچش صدای پاشنه سه سانتی کفشش در راهرو بخش ، او را با دسیپلین خاصی نشان می داد ، در همان بدو ورود به استقبالشان آمد .

ـ سلام جناب فروزش ………… از این طرف ها .

و نگاهش را چرخی روی سر تا پای او داد ……. نگاه زن به گونه ای بود که انگار به دنبال دلیلی برای حضور او در این بخش می گشت ……. ادامه داد :

ـ الان که دکتر پناهی بالا زنگ زدن و اومدن شما رو به من اطلاع دادن ، نگران شدم …….. اما خدارو شکر مشکلی که دیده نمیشه .

گندم نگاهش را به زن مقابلش که موهای عسلی و مرتبِ بیرون زده از گوشه روسری فیروزه ایش و با آن آرایش کم اما دقیق و حساب شده بر روی صورتش ، و نگاهی که انگار اعتماد به نفس از آن می بارید ، او را همچون زنانی کرده بود که انگار در زندگی اشان به هر آنچه که خواسته اند ، رسیده بودند .

یزدان نگاهش را به چشمان زن داد …………. این زن را به خوبی می شناخت . حتی سابقه و پیشینه اش را چندباری چک کرده بود . چیز خاص و مبهمی در زندگی اش دیده نشده بود ……. حتی می دانست از همان بدو استخدامش در این کلینیک و آشنایی اش با خودش آن هم به عنوان سهام دار اصلی این کلینیک ، در نخش فرو رفته بود و به انواع و اقسام روش ها در پی برقراری رابطه ای با او بود .

خوب می دانست نصف بیشتر کارمندان این بیمارستان ، تنها بخاطر پول و ظاهر همیشه اتو کشیده اش که او را بیشتر شبیه تجار نشان می داد است که احترامش می گذارند …… هیچ کدام از آدمان درون این کلینیک ، حقیقت و واقعیت ذات سیاه او را نمی دانستند ……. که اگر می دانستند ، امکان نداشت آنقدر خودشان را برای نزدیک شدن به او این چنین به آب و آتش بزنند .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آوانگارد pdf از سرو روحی

  خلاصه رمان :           آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده، به منزل پدربزرگش نقل مکان میکند ، و در رویارویی با مشکالت، خودش را تنها و بی یاور می بیند، اما با گذشت زمان، استقاللش را می یابد و تالش میکند تا همه چیز را به روال عادی برگرداند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زروان pdf از م _ مطلق

  خلاصه رمان:     نازگل دختر زحمت کشی ای که باید خرج خواهراشو و مادرشو بده و میره خونه ی مردی به اسم طاها فرداد برای پرستاری بچه هاش که اتفاق هایی براش میافته… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف

  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب و رویا دیده!     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جانان

    خلاصه رمان :     جانان دختریه که در تصادفی در سن 17 سالگی به شدت مجروح می شه و صورتش را از دست می دهد . جانان مادر و برادرش را مقصر این اتفاق می داند . پزشک قانونی جسد سوخته دختری را به برادر بزرگ و مادرش می دهد و آنها فکر می کنند جانان را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتش و جنون pdf از ریحانه نیاکام

  خلاصه رمان:       آتش رادفر به تازگی زن پا به ماهش و از دست داده و بچه ای که نارس به دنیا میاد ولی این بچه مادر میخواد و چه کسی بهتر و مهمتر از باده ای که هم خاله پسرشه هم عشق کهنه و قدیمی که چندین ساله تو قلبش حکمفرمایی می کنه… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Hasti
Hasti
2 سال قبل

چرا اینقدر رسمی و خشک می‌نویسه نویسنده
حالت تهوع گرفتم😐😑

Tamana
Tamana
2 سال قبل

وااا😑
چه کم!

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

واااا دیگه خییییییییلی کوتاه شده

wicked girl
wicked girl
2 سال قبل

یه بار ازش تعریف کردیم که اغراق نکرد ببین دوباره شروع کرد🙄

Nahar
Nahar
2 سال قبل

دیگه دارم احساس زشتی میکنم. درسته ما ب خوشگلی گندم نمیرسیم ولی خب پیش خودمون که خوشگلیم نویسنده اعتماد ب نفس ی ملت داره از بین میره انقدر خوشگلی گندم رو ب رخمون نکش😞

حالا یزدان؟ چ اعتماد ب نفسی هم دارهه ها😐😂 اصن کل خاورمیانه عاشق یزدان هستن ولمون کن توروخدا😂😂

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Nahar
گز پسته ای
گز پسته ای
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

حرف حق جواب نداره👏👏

wicked girl
wicked girl
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

دختر خاله من از گندم خوشگل تره😍اینو گفتم که به این برسم که خودمم مثل دختر خالم😂

paeez
paeez
2 سال قبل

خیلی پارت ها کوتاه هستن
نویسنده میشه یکم بیشتر بنویسی

🖤S_s 🖤
🖤S_s 🖤
2 سال قبل
پاسخ به  paeez

عزیزم همه تا الان خودشون جرر دادن که پارت ها زیاد بشه ولی نشده 😐😂

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x