مدیترانه •پارت 2

0
(0)

بین این همه خدمه فقط من بدبخت مجبورم کل کف این خونه ی بزرگ رو تمیز کنم…

 

عجب غلطی کردماااا

 

دوباره مشغول تِی کشیدن شدم…

 

عههه این خدمتکارا دارن کجا میرن؟؟؟

 

خدمتکار ها با عجله به سمت در ورودی میرفتن…

 

وااا دیوانه شدناااا….

 

تِی رو روی زمین رها کردم و دنبال آن ها راه افتادم…

 

خدمتکار ها به ردیف جلوی در وایسادن و سرشون رو خم کردن….

 

همین طوری مثل بز بهشون زل زده بودم که در باز شد و چند تا بادیگارد گنده وارد شدن…

 

با بهت بهشون زل زده بودم…

 

بعد بادیگارد ها دو تا پسر جوون، وارد شدن….

 

منم مثل خدمتکار ها ایستادم و سرم رو خم کردم…

 

ولی از گوشه ی چشم به اون دو پسر نگاه کردم…

هر دو تا شون میخورد نزدیک 20 سالشون باشه….

 

شاید فرد مهمی در این خونه بودن که خدمه ها تا این حد بهشون احترام میذاشتن….

 

 

ولی تا جایی که من میدونم باید یه پسر نسبتا 30…. 35 ساله باشه نه در این حد جوون…

 

حالا این به کنار باید یه پسر باشه نه دوتا…

 

نکنه نصفش کردن؟؟؟

 

واااا….

 

مثل بز به اونا زل زده بودم….

 

تا به خودم آمدم دیدم همه رفتن سر کارشون و من موندم و ماریا و اون 2 پسر….

 

ماریا با اون دو پسر صحبت میکرد…

 

فکر کنم الان من اضافی بودم….

 

به طرف تِی سطل کوچکی که همون جا ولشون کرده بودم، رفتم…

 

برشون داشتم و به طرف آشپزخونه حرکت کردم….

 

وادیا، یکی از خدمتکارا ی آشپزخونه نشسته بود و سالاد درست میکرد…

 

تِی و سطل رو گذاشتم پیش بقیه وسایل تمیز کاری و به طرف وادیا رفتم…

 

اخم کرده بود و زیر لب غر میزد…

 

کنارش روی صندلی نشستم…

 

_چی شده وادی؟؟؟ چرا اینقدر غر میزنی؟

 

به طرفم برگشت و همون طور که گوجه رو ریز ریز میکرد،

گفت:

 

_میبینی چه گیری کردم؟؟ الان باید یه کم استراحت میکردم نه اینکه بشینم اینجا سالاد درست کنم….

 

وا… مگه سالاد آماده نمیگیرن…

 

سوالم رو به زبون آوردم….

 

_نه بابا پسر های کوچک خاندان “تِرِزا” نمیتونن سالاد آماده بخورن…

 

وادِ فاز… یعنی چی؟؟؟… این سوسول بازیا چیه دیگه….

 

دستم رو گذاشتم روی شونش:

 

_حرص نخور، حالا….

 

لبخندی زد و مشغول درست کردن بقیه سالاد شد….

 

از روی صندلی بلند شدم…

میشه گفت تو این چند ساعتی که اینجا بودم، با نصف دخترا دوست شدم…

 

 

به طرف اتاقی که گفته بودن برای منه حرکت کردم…

 

وارد اتاق شدم و در رو پشت سرم بستم….

 

به طرف کیفم که گوشه ی اتاق انداخته بودمش حرکت کردم…

 

گوشیم رو از توی کیفم بیرون آوردم…

 

شیائومی ردمی نوت 9…

 

دلی برام خریده بودتش…

 

دلی،،،خواهرم،،، دلم براش تنگ شده….

 

یعنی تونسته بِهسا رو پیدا کنه؟

 

وارد مخاطبین شدم…

یعنی بهش زنگ بزنم؟؟

 

نه…. شاید براش خطرناک باشه…

 

از مخاطبین بیرون آمدم و گوشی رو خاموش کردم و انداختم روی تخت….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رویا
رویا
1 سال قبل

پارت بعدی رو زودتر بزارید

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x