جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :شقایق لامعی
- ژانر :عاشقانه_انتقامی_ هیجانی
- نویسنده :صدیقه بهروان فر
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :م_عصایی
_ دختر قویای هستی. فرهاد یه زن لوس لازم نداره. روزها میگذشت و من هر روز تنبلتر و تنبلتر میشدم. فروغ جان از نفوذ کلامش استفاده میکرد و روزانه باهم پیادهروی میکردیم. مجبورم کرد چند کتاب در مورد تغذیه زنان باردار، رشد جنین
از من مادر نگرانتر بود، واقعا زیادی دخترم را دوست داشت: _ دخترم زودتر به مامانش خبر میده، نیاز نیست گشنگی بکشه! به یکباره روی ترمز زد و شوکه به جلو پرت شدم، دستم را سپر کرده با کمک داشبورد نگذاشتم اتفاقی
دنیز: -به نظر میرسه معذبید! با سوالش سر بلند کردم و نفس عمیقی کشیدم. -نه همچین چیزی نیست. -مطمئن باشم؟ -مطمئن باشید. برای اینکه بیشتر از این به حرفم نکشدم، نگاهم را در کافهی دنج و
تمام وجودم یک جور عجیبی در حال کش آمدن بود. نمی فهمیدم چرا از تنم حرارت بیرون می زد، به شدت گرمم بود. کوبش قلبم دست خودم نبود. تنم توی ان سرما خیس عرق شده بود… چشمانم دودوزن روی صورت خسته و پر از
با کیسهی خوراکیها برگشت، سوار که شد بدون آنکه حرکت کند قوطی رانی را به دستم داد و مشغول باز کردن پاکت کیک شد. _ محمد نمیتونم باز نکن! بی توجه به من بازش کرد و روی پایم گذاشت: _ زود
× توی راهرو کنار محمد راه میرفت و یونیفرم پوشیده بود، سلام های نظامی که سرباز ها بهش می گذاشتند اون رو یاد قدیم میانداخت. طاهر زندگیش در کارش خلاصه میشد و عاشق نه دیوانه ی کارش بود و آخر سر هم همین دیوانگی کار دستش داد.
متعجب به نریمان خیره شد، یعنی موفق شده بود؟ زبانش را روی لب های خشکش کشید و زمزمه کرد: – چی؟ و.. واقعاً؟ نریمان انگار گرمش بود ، راضی نبود به کسی جزء گلین دست بزند اما باید خود را راضی میکرد
با نگاهی به لیست بلند بالای آدرس ها، شقیقه اش را مالید. _ چه شک احمقانه ای بود افتاد به جونم؟ پلاک ساختمان مقابلش را با پلاک موجود در برگه چک کرد و از درست بودن آدرس که مطمئن شد، «بسم الله» گویان سمت ساختمان
خواست چیزی بگه که صدای باز شدن در اتاق اومد و نگاه جفتمون چرخید اون سمت… البرز با نیش باز شده وارد اتاق شد و گفت: -چیکار میکنین؟..کارتون تموم نشده؟.. دنیز چپ چپ به من نگاه کرد و رو به البرز گفت: -اگه پرند خانم اجازه
-سلام با کیلو کیلو اخم یک کلمه گفت و به سختی خودم را جمع و جور کردم. -س..سلام بفرمایید؟ -کیف مدارکمو گم کردم میخواستم ببینم اینجا نیفتاده؟ -نه… نه یعنی من چیزی پیدا نکردم. اگه پ..پیدا کرده بودم زنگ میزدم
دیدن برق تحسین توی چشمان خانواده ام، وجودم را پر از شعف کرد. حاج یوسف، آقاجان، عمورضا و بقیه با دیدنم لبخندشان پهن تر می شد و مهربانی نگاهشان مرا به اوج می رساند. نگاهی به دورتا دور کافه انداختم و با دیدن ان
نگاه خیس سراب ناباور شد. چه در دل مردش میگذشت و او بی خبر بود. سرش را تند و تند به چپ و راست تکان داد و دست روی گونه ی حامی گذاشت. _ نه… نه… هیچی تقصیر تو نبود حامی… حامی نفسی گرفته و
خلاصه رمان: شمیم دختر تنهایی که صیغه ی شهریار میشه …. شهریارِ شیطانی که بعد مرگ، زنده ها رو راحت نمیذاره
خلاصه رمان: هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و
خلاصه رمان: داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای
خلاصه رمان: درمانگر بيست و چهارساله ای به نام پرتو حقيقی كه در مركز توانبخشی ذهنی كودكان كار میكند، پس
خلاصه رمان: دوروز به عروسیم مونده و باردارم عروسی که نمیدونه پدر بچه اش کیه دست میزارم روی یه
خلاصه رمان: دلارای ایلیاتی با فرار از بند اسارت، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که خان بود