6 دیدگاه

رمان تارگت پارت 374

3.7
(6)

 

#تارگت

#پارت_374

 

 

 

*

– سلام مامان.. خوبی؟ بازم جمعه شد.. من اومدم دیدنت. می بینی؟ یه ماهه که خونه ات و عوض کردی و فاصله ات از جای قبلی خیلی دورتر شده.. ولی بازم میام. چون حس می کنم.. چون حس می کنم هنوز جمعه ها چشم به راهمی.. حتی اگه.. چشمات دیگه برای همیشه بسته شده باشه و.. زیر این سنگ و خاک.. خوابیده باشی!

بینیم و بالا کشیدم و همون طور که روی پاهام نشسته بودم.. با دستمال مشغول کنار زدن آت و آشغالای جمع شده روی سنگ قبر و گلبرگ های پژمرده شدم..

– مثل هر وقت دیگه ای.. مثل تمام این پونزده شونزده سال که هرچی تو ذهنت می گذره رو فقط حدس می زدم و هیچ وقت نمی تونستم مطمئن بشم حدسم درست بوده یا نه.. بازم دارم حدس می زنم که جمعه ها منتظرمی. یا شایدم دیگه من و به کل فراموش کردی و.. کنار شوهر و پسرت.. داری یه نفس راحت می کشی. می دونم.. تو هم خسته شده بودی از دست من.. از دست دختری که رازت و فهمیده بود و دلیل اصلی سکوت و این تظاهر به دیوونگیت و می دونست.. از دست دختری که.. به جای تو مجازات شد و تو.. با چشم خودت.. تو این یه سال.. ذره ذره پرپر شدن و پیر شدنش و دیدی و فهمیدی که خودت مسببشی.. ولی بازم دم نزدی. رفتی و زبونت به یه معذرت خواهی ساده نچرخید.. به خاطر عمری که از من تلف کردی.. به خاطر زجری که بهم تحمیل کردی.. به خاطر همه سال هایی که بودی و من هیچ وقت احساس مادر داشتن نکردم..

در بطری آبی که همراه خودم آورده بودم و باز کردم و همه رو خالی کردم روی سنگ قبر تا گرد و خاک از روش پاک بشه..

– ولی عیب نداره.. من بازم حدس می زنم که همون نم اشکی که با دیدن من تو چشمات می نشست.. معنی معذرت خواهی و پشیمونی داشت.. شاید.. شاید منم برای تو دختر خوبی نبودم که نتونستی بعد از آیدین.. بهم دل خوش کنی و از وجود من.. انگیزه بگیری واسه ادامه زندگیت. نمی دونم.. هیچ وقت نفهمیدم چی تو دل و سرت می گذره وقتی به من نگاه می کنی.. اصلاً من و می بینی یا نه.. ولی بازم مادر بودی.. مادری نکردی.. ولی مامان صدات می زدم و حالا.. تو این زندگی که پر از بی کسیه.. همون یه مامانم از دست دادم.. شاید فکر کنی دروغ می گم تا دلت و خوش کنم ولی.. تو این یه ماهی که نیستی.. دارم جای خالیت و تو وجودم حس می کنم.. فقط.. فقط امیدوارم.. تقاص همه گناهات و.. تو همین دنیا.. با زجری که تو این سال ها کشیدی پس داده باشی و حداقل روحت.. آروم باشه!

 

 

یه دستمال دیگه از کیفم درآوردم و بعد از پاک کردن صورت خیسم.. بی اهمیت به سردی هوا.. همون جا کنار قبر چهار زانو نشستم و مشغول پر پر کردن گل های تازه ای که خریده بودم شدم.

تو همون حال نگاهم نشست روی سنگ قبری که یه هفته ای می شد نصب شده و هنوز به جز من و کوروش و البته امیرعلی که همراه خودش برای تحویل گرفتن رفته بودم.. کسی ندیدتش..

اما شک نداشتم هفته دیگه.. وقتی بقیه برای مراسم چهلم و فاتحه خوندن میان.. اولین کسی که به خاطر این سنگِ زیادی خلوت و خالی مواخذه ام می کنه داییه!

اون که انقدر به حفظ ظاهر جلوی دوست و آشنا اهمیت می داد.. صد در صد از این که هیچ متن و شعری در وصف مادر روی سنگ نوشته نشده ازم شاکی می شه هرچند که خوب می دونست من دیگه تو هیچ مسئله ای بهش جواب پس نمی دادم و اگرم می گفت فقط خودش و خسته می کرد.

من مثل اون نمی تونستم خودم و بقیه رو گول بزنم.. نه روز تشییع جنازه که صدای گریه های داییم از همه بلندتر بود تونستم مثل اون ضجه بزنم و آدمی که داشت دفن می شد و صدا کنم.. نه الآن می تونستم وانمود کنم چه گوهر کمیابی رو از دست دادم و این و به هزار زبون روی سنگ قبرش حک کنم!

آدمی که این زیر خوابیده.. حداقل برای من.. نه مادر دلسوز و مهربونی بود.. نه کسی که بخواد جای خالی پدرمم برام پر کنه و من بابت فداکاری هایی که در حقم کرده ازش ممنون باشم.

اگه می خواستم در وصف مادرانه هاش شعری انتخاب کنم.. مطمئناًً اون شعر انقدر تلخ می شد که کسی رغبت نمی کرد تا آخر بخوندش!

پس ترجیح دادم به همین اسم و زمان تولد و فوت بسنده کنم.

بعد از چیدن گلبرگ ها روی سنگ.. نفس عمیقی کشیدم و از شدت سردی هوا زانوهام و تو شکمم جمع کردم و ذهنم یه بار دیگه رفت سمت اون روز..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
8 ماه قبل

خیلی سخنه مادر داشته باشی ولی در حقت مادری نکنه

علوی
علوی
9 ماه قبل

اومدم پیام بدم «تو ای ادمین کجایی؟ که رخ نمی‌نمایی…»
می‌بینم پارت اومده ولی فاطمه جان نفرستاده.
یه خبر از سلامتیش بدین که خوشحال بشیم.
اگه خبر خوش بدید که خیلی خیلی خوشحال‌تر می‌شیم. مثلاً زیارت رفته باشه یا ….

علوی
علوی
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

سلامت باشید ان‌شاءالله هر دوتون و عمه دوستان و عزیزانتون

Anya
Anya
9 ماه قبل

فقط یه سوال از نویسنده دارم……چرا ترررررر. زدی به رمانت و الانم داری الکی کشش میدی؟؟؟؟؟؟؟ سریع جمعش کن بره پی کارش خسته مون کردی

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x