رمان تاوان دل پارت 25

5
(1)

 

ارش نگاهش رو گرفت و سمت سمانه دوخت…لبخندی زد و گفت : اومدم ببینم کمک نمی خواین عمه جان!!؟؟
سمانه لبخندی زد..

-نه پسرم بشین برات چایی بریزم حالا که اومدی سراغ عمه..
ارش خندید توی دلم گفتم چقدر خوشگل می خنده..
همینطور محو نگاهش بودم که نگاهش رو زوم کرد روی من..
هل کردم

سریع نگاهم رو ازش گرفتم و مشغول کارم شدم..
کشیده شدن صندلی رو فهمیدم اما سرم رو بلند نکردم داشتم از خجالت می مردم..

بد سوتی داده بودم..
زیرزیرکی بهش زل زدم که صداش اومد..

-می تونم بپرسم اسم شما چیه!؟
با من بود!؟
با حالت سوالی سرم رو بلند کردم..
گیج بهش زل زدم‌.

بازم خندید..

-سوال بدی کردم!؟
تند لب زدم : نه ارباب زاده…
اسمم گندم..
نمی دونم چی شد که اخمی کرد..

-بهم نگو ارباب زاده حس بدی بهم دست میده
سمانه خندید…
چایی گذاشت جلوی ارش دستی به سرش کشید و گفت : تو تنها کسی هستی که مثل بقیه نیست..
کاش بقیه ام مثل تو بودن و بفهمن که همه چیز پول نیست

ارش دست عمه اش رو فشرد..

-من معذرت می خوام..
از طرف بابا معذرت می خوام کاش برسه روزی که بتونم جبران کنم..
سمانه لبخندی زد و گفت : میرسه عمه جان اون روز خیلی دیر نیست..

منظورش رو گرفتم چون همه چی رو می دونستم
اما ارش نه
گنگ شد با گیجی گفت : چیزی شده عمه جان!!؟
-به موقع اش می فهمی حالا چاییت رو بخور پسرم‌.

این حرف رو زد بعد رفت سراغ کارش منم نگاهم رو از ارش گرفتم و مشغول ادامه ی کارم شدم..

سنگینی نگاه ارش رو حس کردم..
نمی دونم چرا خجالت می کشیدم مستقیما توی صورتش نگاه کنم..

همینطور خیره به من بود که صدای اونگ به گوشم رسید..

-تو از اونجا بلند شو..
نگاهم بالا اومد و به صورت سرخ رنگ اونگ افتاد
ترس تموم وجودم رو گرفت
بی اختیار دست از کار کشیدم و از جام بلند شدم

سامانه و ارش هم نگاهشون سمتشون کشیده شد..
سمانه با اخم گفت : چی شده باز!؟
داره کارش رو انجام میده چکارش داری

اونگ پوزخندی زد..

-عمه چرا توی همه چی سرک میکشی!؟
کتک های چند روز پیش خان رو یادتون رفته باز شروع کردین!؟
لحن بد حرف زدنش حالم رو بد کرد..
نمی دونست سمانه مادرشه!؟
اگه یه زمان می فهمید چکار می کرد‌.

سمانه لبخندی زد تلخ!!
ارش جوابش رو داد..

-مواظب حرف زدنت باش اونگ اون عمته‌….
اونگ با لحنی سرد لب زد : نه اون کلفت خونه ی ماست همین
کاش می تونستم بگم اره کلفتی که بیست سال مهمونش بودین و دم نزده..

ارش عصبی شد خواست حرفی بزنه که سمانه گفت : راست میگی پسرم اما اینو بدون یه روز همه چیز درست میشه به روال قبل بر می گرده
حق هیچ‌کس توی این دنیا به دیگری روا نیست..

حرفش رو زد برگشت اخر بار دیدم اشکش چکید
اونگ زل زده بود به سمانه ارش پوفی کشید و رفت سمتش.
شروع کرد باهاش حرف زدن

سعی داشت سمانه رو اروم کنه
با تنفر به اونگ چشم دوختم اومد نزدیکم اومد
دستم رو‌گرفت و دنبال خودش کشید..

-بیا بریم برای من چشم غره نرو…
دختره ی احمق‌.
بعد منو کشون کشون دنبال خودش برد..
حالم بد بود..
می خواستم بالا بیارم..
بازم می خواست بهم تجاوز کنه!؟

در رو‌باز کرد و‌منو هل داد داخل
مثل همیشه خوردم زمین نتونستم خودم رو کنترل کنم..
حالم زیاد بد بود لبام رو روی هم فشردم..
و‌نگاهی به بهش انداختم…

-چند روزه ولت کردم وظیفه زیر خواب بودنت رو فراموش کردی

-چند روزه ولت کردم وظیفه زیر خواب بودنت رو فراموش کردی دختره ی احمق..
از ترس توی خودم جمع شدم..
اومد سمتم..

خودم رو روی زمین کشیدم هنوز درد داشتم..
هنوز بخاطر کتک های چند روز پیش خان درد داشتم..

اونگ لباسش رو در اورد..
بالا تنه ی لختش ترس و واهمه می انداخت توی بدنم..
-یالا لخت شو…
لب هام از ترس تکون خورد : اونگ درد دارم..

مشت محکمی به مچ پام زد که از درد جیغ بلندی کشیدم…

-هرزه کدوم احمقی بهت گفته می تونی منو به اسم کوچک صداکنی هوم!؟؟
کدوم حروم زاده ای..
خم شده بود با پشت دست می زد روی لبام و می گفت : کدوم احمقی لال شدی!!؟
حرف بزن…

دید جواب نمی دم با یقه ی لباس بلندم کرد..
دردی توی گردنم پیچید..
چشم هام رو روی هم فشار دادم..
بازم ناله ای دیگه..

-حرف نمی زنی نه!!؟
امشب می دونم باهات چکار کنم طوری جرت میدم که نفهمی از کجا خوردی..
بعد سرم رو جلو اورد و لباش رو گذاشت روی لبام..

با عصبانیت شروع کرد به خوردن لبام..
نمی بوسید لبام رو می خورد..
عقب عقب رفت رسیدیم به تخت..
همون تختی که دوبار روش بهم تجاوز شد حالا هم بار سوم می خواست شاهد تجاوز این مرد به من باشه..

پرتم کرد روی تخت درد بدی توی کل بدنم پیچید..

تنها کاری که تونستم بکنم این بود خودم رو بالا بکشم و دوباره کمرم رو بزنم روی تخت‌…
پام ها رو از هم باز کرد تا به خودم بیام محکم خودش رو واردم کرد و شروع کرد خودش رو بهم کوبیدن..

جیغی از درد ته کشیدم که با لباش خفه شدم و…

****

فلش_بک

نریمان

اخم هام رو توی هم کشیدم پدر اون دختره اومده ‌و داست پیش من شکایت می کرد
بابا و مامان هم سرشون پایین بود و‌هیچی نمی گفتن
شاید نمی دونست دختر خودش چی گفته!؟.

لبام رو‌ بهم فشار دادم و‌سرم رو بلند کردم میخ چشم های مرد عصبی روبه رو شدم..

-ببخشین..
حرفش رو قطع کرد با تشر لب زد : من نمی بخشم
نه خودم دخترم فقط به دختر من این هوه تکلیف اونم یه روزه دادین برای چی!؟.
دختر من با بقیه چه فرقی داشت چرا به بقیه تکلیف ندادین!؟.
نیشخندی زدم و لب زدم : چون بقیه وظیفه ی منو یاد اورم نشدن

گیج بهم زل زد..
ادامه دادم تا از این گیجی درش بیارم تا بفهمه اگه دخترش تنبیه شد بخاطر خودش بوده نه بخاطر کس دیگه ای..

-دختر شما وظیفه ی معلم بودن منو یاد اوریم کرد اونم با بی ادبی..
جلوی همه..
منم وظیفه ی دانش اموز بودن رو یاد اوری کردم در اوج احترام..
انتظارش رو داشتم خودش تکالیفش رو انجام بده نه بقیه..
نه به کمک شما و همسرتون..

اقا هاشم نیشخندی زد و لب زد : اونوقت تنهایی چطور اون همه سوال رو می اومد تحویل میداد
توی نصف روز!.
بچه ی من تا خود صبح نخوابید فقط بیدار بود تا این سوالای کوفتی رو بنویسه..حقش این نبود..

چشم هام رو گذاشتم روی هم و‌نفس عمیقی کشیدم هرچی می گفتم یه جواب میداد..
اخم ریزی کردم و لب زدم ‌: حتی اگه تموم نمی کرد و خودش نوشته بود من و
چیزی نمی گفتم..
خودش ننوشته بود بعد طلب کار هم بود
این حقش بود از کلاس بره بیرون
یاد میگیره که با معلمش چطور رفتار کنه و تکالیفش رو خودش انجام بده..

اقا هاشم نگاهی به بابا کرد
با دست به من اشاره کرد و گفت : دستت درد نکنه خوب پسرت حق همسایگی رو به جا اورد..
طوری حرف می زنه که انگار من و زنم ادب یاد دخترم ندادیم
نمی دونه چطور باید با طرف مقابلش حرف بزنه..

بد منظور گرفته بود..
خودم رو کشیدم جلو و گفتم : اقا هاشم شما منظور منو بد فهمیدین..
دختر شما فقط اومده حرف های منو رو زده..
طوری حرف زده انگار من مقصرم..
حرف و کارهای خودش رو نگفته..
اشتباهات خودش رو نگفته گاهی بد رفتاری بچه ای از تربیتش نیست از یکی یه دونه بودنش و لوس بودنشه..
چون باهاش همیشه مهربون بودین طاقت یه حرف از طرف معلمش رو نداشته..
شده این..
یکم مواظب کارهاتون باشید اقا هاشم
طرفداری شما بدون اینکه حرف های طرف مقابلتون رو‌ گوش بدین در اینده باعث میشه دخترتون به کارهای بدتری وادار بشه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.8 (8)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پری
پری
1 سال قبل

سلام
من خیلی زیاد رمانتون رو دوست دارم و واقعا خوشحال میشم اگه مثل پارت های قبلی که منظم میگذاشتین بقیش رو هم بگذارین
واقعا رمانتون حرف نداره😇😇

Mahsa
1 سال قبل

پس کو پارت ۲۶😑😑😑

𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
عضو
1 سال قبل

توقع داشتم آرش مانع این بشه که آونگ ، گندم رو ببره تو اتاق😐🔪

ثنا
ثنا
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

منم

𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
پاسخ به  ثنا
1 سال قبل

😂 آرش عرضهههه نداره

KAYLA
KAYLA
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

همشون مثه همن 😐 مطمئن باش

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط KAYLA
𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
پاسخ به  KAYLA
1 سال قبل

صد البته🤣

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

منم

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x