رمان تاوان دل پارت 3

5
(2)

 

-….پس مامان نمیخواد ،بخاطر پسرت غیرت منو زیر سوال ببری.
اون حروم زاده لایق مرگ بود ، این دختره خودش رو‌انداخت وسط بعد کار اشتباهی نکردم
الانم باید حساب صاف بشه.
آونگ حرفش رو زد و نگاه عصبیش رو از ستاره گرفت خیلی عصبی بود
آونگ خم شد و بازوی گندم رو گرفت و کشید بالا
-پاشو ببینم دختره ی احمق..
گندم اشکش چکید با التماس به ستاره زل زد
ستاره اخمی کرد..
اونگ راه افتاد و گندم رو هم دنبال خودش کشید از کشیده شدن دستش گندم ناله ای سر داد
ستاره به خودش اومد قدم هاش رو تند برداشت خواست سمت آونگ بره که صدای محکم و جدی خان بزرگ شوهرش باعث شد از حرکت وایسه.
-ستاره..
ستاره چشم هاش رو روی هم گذاشت با وجود خان دیگه نمیشد جلوی اونگ رو گرفت
برگشت و زل زد به خان..
با دست به آونگ اشاره کرد
-دیوونه شده خان جلوش رو بگیر این خبر به گوش رعیت برسه…
خان نیشخندی زد و با همون جدیت جواب داد :
-اجازه از طرف من صادر شده هیچ رعیتی جرات نداره تو بگه وقتی من خودم حضور داشتم پس نیاز نیست نگران باشی.
بااین حرف خان ستاره از حرف زدن عاجز موند و دیگه نتونست هیچ‌حرفی بزنه.

****

آونگ

دست دختره رو گرفتم و از پله های عمارت کشیدم بالا داشت مقاومت می کرد اما زور من بیشتر بود
به اتاقم که رسیدم در رو باز کردم و پرتش کردم داخل..
روی زمین افتاد..
در رو‌ بستم و بعد قفل کردم دختره با چشم های اشکی به من زل زد
خندیدم عصبی
-اوومم چیه با بغض نگاه میکنی انتظار داشتی کاری نکنم اره!؟؟
امشب باید بکارتت رو بدی..
اخی گناه قرار بود بکارتت رو بدی به اون نریمان حروم زاده اره!!؟
یالا لخت شو سریع..
عقب عقب رفت
-تو نامحرمی این کار گناهه
خنده ای کردم یهو خم شدم و چونه اش رو توی دستم گرفتم :
-وقتی بکارتت رو گرفتم از هر محرمی محرم تر
دیگه زن خودم میشی
محرمیت به همینه وگرنه اون چند تا ایه ی عربی فقط یه بهونه اس..

حرفم رو زدم و‌نگاهم سر خورد روی لبای ماتیک خورده اش
نیشخندی زدم رنگ سرخ رو دوست داشتم
سرم رو جلو بردم و بی وفقه لبام رو روس لباش گذاشتم
صدای هینش تو دهنم خفه شد
شروع کردم عمیق بوسیدنش چشم‌هام داشت بسته میشد که مزه ی شوری رو حس کردم..
چشم هام از فرط عصبانیت باز شد
سرم رو عقب بردم به چشم های اشکیش خیره شدم
عصبی دستم رو بلند کردم و به ثانیه نکشید محکم کوبیدم توی دهنش..
-چرا زرزر میکنی دختره ی احمق خودت خواستی خودت قبول کردی جون‌اون حروم زاده رو ببخشم توام بشی زن صیغه ایم فکر کردی میارمت اینجا قراره همینطور بهم خیره بشی اره!!؟
نه دختر جون من ذره ذره وجودت رو اب میکنم
از ذره ذره این بدن استفاده میکنم
حالا زرزر نکن یالا لخت شو یالا‌..
همینطور بهم خیره موند
با بغض با اشک التماس توی چشم هاش موج می زد..
نیشخندی زدم و با خونسردی‌ظاهری گفتم :
-از اولشم نباید پای توی ضعیفه وسط باز میشد
از اولشم نباید با تو وارد معامله میشدم باید اون حروم زاده رو میکشتم
الانم دیر نشده میرم میکشمش توام بر می گردی پیش خانواده ات..
بعد دستی به زانو بلند شدم روی پا چرخیدم که یهو پام چنگ زده شد
نگاه شیطانیم براق تر شد
صدای پر از التماس دختره بلند شد
-باشه باشه لخت میشم ارباب زاده تورو خدا کاری به کارش نداشته باشین..
لخت میشم..
هرکار خواستین بکنید باهام
سرم رو برگردوندم و‌ نگاهی به چشم هاش انداختم و گفتم :
-زر زر هم نباید بکنی حوصله زرزر کردنت رو ندارم میخوام از پیشکشم لذت ببرم
سرش رو پایین انداخت و با صدای ضعیفی چشمی گفت
-حالا پاشو‌یالا لخت شو‌..
نیم نگاهی بااون‌چشم های سرخ شده اش بهم کرد و بعد بلند شد..

****

گندم

با حرفی که زد قلبم از جا کنده شد گفت میره سراغ نریمان!!؟
نه نه اتفاقی نباید می افتاد
نیاید برای نریمان اتفاقی می افتاد من بخاطر اون و خانواده ام از خودم گذاشت
بلند شد بره که سریع خودم رو تکونی دادم و پاش رو چنگی زدم
با لحنی پراز التماس گفتم :
-باشه باشه لخت میشم ارباب زاده تورو خدا کاری به کارش نداشته باشین..
لخت میشم..
هرکاری خواستین باهام بکنید.
بعد تموم شدن حرفای من سرش رو برگردوند و با اخم گفت :
-زر زر هم نباید بکنی حوصله زرزر کردنت رو ندارم میخوام از پیشکشم لذت ببرم..
با بغض باشه ای گفتم..
بهم گفت بلند شم و لخت.
لبم رو گازی گرفتم تا اشکم روون نشه.
دستم رو سمت بند لباسم بردم و از شونه هام سر دادم پایین
ذهنم رفت سمت دیروز که نریمان از امشب حرف از کارهایی که می خواست بکنه
“میدونی گندم فرداشب مال خودمی اول میارمت توی اتاق..
بعد نگاه خیره ای بهت میکنم پیشونیت رو می بوسم بعد لبات رو می بوسم اروم اروم لباست رو در میارم..
میگفت و من از خجالت سرخ میشد داشت به جاهای باریک می رسید که جیغی کشیدم و گفتم بسه..
خندید “صدای خنده اش هنوز توی سرم بود
اتفاق دیروز پشت پلک های چشم هام بود

اشکی سمج پایین افتاد لبم رو گاز گرفتم
یادم رفته زیپ لباس پشت سرم بود..
نمیشد بازش کرد
چشم هام رو باز کردم خیره به من بود
چشم هام اشکی بود می دونستم گفت گریه نکنم اما نمیشد خاطرات دیروز و بقیه ی روزا توی ذهنم هک شده بود نمیشد ازشون دل کند
ابرویی بالا انداخت و گفت :
-در بیار نکنه ذهنت رفت پیش اون حروم زاده اره!؟؟
جمله ی اخرش پر از خشم و عصبانیت بود
اومد جلو و بازوهای لختم رو توی دوتا دست هاش گرفت و‌فشار داد
-اره تو هجله ی من بفکر اونی..
دوست داشتی اون الان روبه روت بود اره!!؟
داری به این فکر میکنی که قرار بود عاشقانه امشب به دست اون حروم زاده زن بشی اما افتادی به چنگال یه کفتار اره!؟؟
توی خونه ی من..
توی هجله ی من ،من اینجام داری به اون حروم زاده فکر میکنی اره!؟؟
انگشتاش رو توی پوستم فرو کرده بود
صورتم جمع شد
ناله ای سر دادم خواستم بگم ولم کن اونگ اما بی اختیار اسم نریمان رو به زبونم اوردم
-ولم کن نریمان..
همین حرف کافی بود که صورتش به یکباره سرخ بشه..
به حدی که از ترس نفسم بند اومد
دندوناش رو هم سایید و‌ غرید :
-پس حدسم درست بود فکرت پیش عاشقانه های اون اشغال بود
من امشب عاشقانه ای برات رقم بزنم که تا اخر عمرت هک بشه تو حافظه ات
اینو گفت و دستش رفت سمت یقه ای لباسم
با تموم قدرت یقه ی لباس عروسم رو پاره کرد
از ترس جیغی کشیدم
تو‌دهنی بهم زد و گفت :
-هیس ساکت شو‌ جیغو ناله هات رو بذار واسه وقتی که زیرمی فهمیدی..
کشون کشون بردم سمت تخت پرتم کرد روش
داشتم می ترسیدم
اخ چقدر بی پناه بودم چهره اش وحشتناک بود
با بغض گفتم :
-تورو خدا ارباب زاده..
غلط کردم..
لباسش رو در اورد پرت کرد روی زمین و با لحن ترسناکی گفت :
-اره التماس کن التماس کن که التماس کردنت رو دوست دارم..
اشکام دونه دونه رو گونم روون شد تا جایی که تبدیل به هق شد
اومد روی تخت زانو تخت پایین رفت
خواستم خودم رو بکشم عقب که سریع منو گرفت و کشید سمت خودش
-بخوای جفتک بندازی دوساعت بیشتر میکنم رابطه رو پس وحشی بازی در نیار که بعد می ببینی..
قلبم بعد توی سینه می زد مجبور بودم که قبول کنم
خودم خواستم..
هر خواستنی تاوان هم داشت
تاوان الان من هم هم خواب شدن بااین مرد بود
سکوت منو که دید نیشخندی زدسرش رو جلو اورد و‌لباش رو گذاشت روی لبام و با خشم شروع کرد منو به بوسیدن..

****

همه چیز تموم شد اشک سمجی از چشمم پایین افتاد
زن شدم..زنی که قرار بود به دست عشقش زن بشه نه بدست یه غریبه
بی حس شده بودم بی حس بی حس..
انگار که دیگه هیچی برام مهم نبود
حتی دیگه اشک هم بزور از چشم هام روون میشد
نجس بودم..
اخه دست های یه نامحرم به بدنم خورده بود
تا امروز هیچ کس نه بدن منو دیده نه بهم دست زده تا امشب
تا امشب و‌شب شومی که هزارتا نگاه بدنم رو رصد کرد و دست های این مرد همه جای بدنم رو لمس کرد
آونگ با پایین لباس عروسم کشید وسط پام
خنده ای سر داد
لباس عروس رو بالا اورد قرمزی اون خون روی رنگ سفید لباس عروس داشت برام چشمک می زد
حالم بد شد…
خیره به خون بودم این خون بکارت من بود
بکارتی که می خواستم باعشق تقدیم شوهرم کنم اما‌..
-زن شدنت مبارک

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 3.9 (7)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آرمیتا
آرمیتا
1 سال قبل

ولی خدایی این چرت و پرت هایی که می‌کنند تو سر دخترا چیه ؟؟؟ چرا دختر بودن با زن بودن رو متفاوت از هم میکنید . مگر دختر بودن به بکارت داشتنه ؟؟ این دیدگاه ها واقعا مزخرفه .

بهار
1 سال قبل

رمان خیلی خوبه منتظر ادامشم

D♡nya
1 سال قبل

میدونم رمانه ولی در واقعیت هم هس ،واقعا چرا بعضی از مرد ها وجدانو احساس ندارن ، بعضی دختر ها و زن ها هم همینطور ،چرا ؟ مگه خدا به همه قلب نداده ، وجدان نداده؟؟، کاری به رمان ندارم ولی اینجور کس ها واقعا چطور میخوان اون دنیا جواب پس بدن راسته که میگن بلاتر از شیطان هس که طبقه ۶ و ۷ قرار میگیره، شیطان با تمام کارهاش طبقه چهارم تو جهنم ، اینجور آدما پست تر از شیطانند.

سپیده
سپیده
پاسخ به  D♡nya
1 سال قبل

حرفت کاملا درسته
خب ما میدونیم اخر این رمان چی میشه
مثل همه رمانا آونگ و گندم عاشق هم میشن
ولی تو دنیای واقعی چی؟؟؟؟؟؟؟
عاشق هم میشن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خب معلومه خیلی کم پیش میاد

ثنا
ثنا
1 سال قبل

وایییی چه قدر دردناک می تونه باشه برای یه دختر این موضوع

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x