دلارای غمگین لبخند زد
هر چه باشد داراب حضور نداشت
مادرش طعنه نمیزد
پدرش طرف برادر هایش را نمی گرفت
ارسلان تهدید نمی کرد
آن خانه هر چقدر هم کوچک در آن ارامش داشت!
_مهم نیست….
باید از یه جایی شروع کرد دیگه
_نمی خوام سختی بکشی
_سختی نمی کشم
_درس ات چی؟!
_خونه خودمون شروع می کنم!
سال دیگه کنکور میدم
خندید با بغض
_اصلا خودت کمکم می کنی مگه نه؟
آن روزی یادش آمد که هومن برایش مسئله فیزیک حل میکرد و آلپ ارسلان سر رسیده بود…
هومن خندید:
_نوکرتم هستم
دلارای خندید
این مرد برادر ارسلان بود؟
پس چرا هیچ شباهتی نداشتند…
_نوکر نمی خوام آقا!شوهر میخوام
اینبار هومن هم بلند خندید:
_خوشبختت می کنم
دلارای لبخند زد
_می دونم
_می دونی چقدر برام ارزش داری نه؟
دلارای دوباره زمزمه کرد:
_میدونم…
_ولی نمی دونی امروز با این پیشنهادت چقدر عشقم بهت بیشتر شد
دلارای لبخند زد
از گوشه پیاده رو آرام آرام جلو می رفت
عاشق این مرد نبود
خبری نبود از هیجان،اضطراب و علاقه شدیدی که نسبت به ارسلان داشت
اما لحظاتی که کنار او می گذراند را دوست داشت..
__
با استرس انتهای کوچه را نگاه کرد اما خبری نبود
عصبانی موبایلش را از جیبش بیرون آورد
دیر کرده بود
باید ۲۰ دقیقه قبل اینجا می بود
برای بار چندم شماره اش را گرفت
اما مثل قبل کسی پاسخگو نبود
زیر لب نالید:
_اگر نمی خواستی بیای چرا از اول سرکارم گذاشتی آخه
جملهاش تمام نشده پراید مشکی رنگی در کوچه پیچید وجلوی پایش ایستاد
دلارای چشمانش را تنگ کرد و با دیدن مانیا صندلی عقب سمت پراید سوار شد
_کجا موندی؟یخ زدم
همزمان با گفتن جمله دست هایش را پشت دستان مانیا چسباند
مانیا با چشمان گشاد شده دستش را عقب کشید
_چقدر دستات سرده
دلارای اعتراض کرد:
._انقدر تو خیابون منتظرت ایستادم
_هوا سرد نیست بابا
هنوز اول پاییزیم
این سرما بخاطر استرسه
دلارای بلافاصله بغض کرد
باورش نمیشد
_من دارم چیکار می کنم مانیا؟
پدرش طرف برادر هایش نمیگرفت ؟
چ پر توقعه دیگ چی من ارزو داشتم یه بابای اینجوری داشته باشم خیلی هوام داشته باشه در مقابل گند کاری های دلارای باباش ک خیلی بی عرضه بود😐🤣
اگه روزی دوسه تا پارت بزاری خیلی خوب می شه
ولی به نظر من🤔دلارای لیاقت هومنو نداره یه دختر که رفته زیر یکی دیگه باکرگیشو از دست داده، اصلا مناسب هومن نیست، یه دختر عاشق و افتاب مهتاب ندیده کاش نصیبش بشه
قبول دارین؟
اولا واسه شعورن متاسفم ارزش یک خانم به باکرگی و آفتاب مهتاب ندیدگیش نیست به اینه که چقدر میتونه هوشمندانه فکر کنه و چقدر میتونه به افکار درستش عمل کنه دوما خیر به هیچ عنوان شخصا قبول ندارم
جالبه اما حرفت تناقض عجیبی داره ! میگی کسی خوبع ک هوشمندانه فکر کنه اگ دلارای هوشمندانه فکر میکرد میرفت زیرخاب بشه ؟
اولا درست صحبت کن دوما همه اونایی که باکرگیشونو به خاطر چند تا عشق و عاشقی مسخره از دست دادن این حرفا رو بهونه میکنن تا خودشونو اروم کنن سوما به قول دوستمون اگه هوشمندانه فکر میکرد زیر خواب یه ادم که روزی ده نفرو می.کنه نمیشد و به عقل نداشته اش رجوع میکرد که این عشق نیست هوسه که دلارای داره چهارما از تو نظر نخواستم
میدونید چیه دلارای واقعا پسته که هر دفعه ارسلان پیش میزنم اون هی میره سمتش و هی میگه آدم میشه لیاقت هومن ی آدمیه که برا خودش شخصیت داشته باشه نه آدم به این حقیری
اقا اصلش اینه ب ارسی جون برسه چون شخصیتا اصلی ارس و دلاراین حالا این بین ی چنتا دختر و پسر ک کشته مرده ارس و دلی ان وجود دارنـــ
د ایق حرص نخورین اخرش بهم میرسنــ
خلاصه اینکه هعی هم رو ارس هم رو هومن کراشمـ
بای😄😄
یع طور جالبی داستان به اینکه به ارسلان برسه ولی اصلا دوست ندارم دل هومن بشکنه خیلی هم احساس میکنم از اینکه باباش که نمیدونه باباشه کمکش میکنه ناراحت میشه 😭😑
ترو خدا آخرشو یه طوری نکن هومن نابود شه 🙏🏻😵💫
برا اولین بار ی رمان رو ایطور دنبال میکنم
این ینی جذابه
ولی اگر تعداد پارتها یا محتوا بیشتر باشه بهتررررررر
وااای یعنی چقد رمان خفنی میشه اگ این به هومن برسه
یعنی قشنگ این گندابی ک از اول رمان زدی جبران میشه ها 🙂
ووااققععااا ولی از این نویسنده آبی گرم نمیشه
فاطی با این بچه ها چ کردی، بیچاره ها با ترس گوشی رو لمس میکنن 😂
نکن خاهر من ،آهشون یقه تو میگیره…
بچه ها من خاهر این فاطی ام، این از بچگی همینطور بود 😂😂
دیونه😂😂😂😂
چیه ،مگ دروغ میگم؟
وقتی گم شدی ما مردیمو زنده شدیم…
الانم داری اینارو با پارت گذاری ب مردن میدی 😂
😂😂😂😂😂شغلمه پس
پ چی… داری نون در میاری خاهر من،
فقط راهشو بمنم بگو در بیارم.. میخام پول در بیارم برم افغانستان
خودم میبرمت 😂
این پارتم میگم
دلم برا هومن میسووزههه الهییی
پارت بعدیش؟ پارت بعدیشو کی مینویسید؟
فردا ساعت ۱۸ ،۴۰ دیقه
تموم شد ؟؟
تاثیر گذار بود 😂😂💔🙄
ولی خیلی خوبع ولی نیاید هومن بیچاره وارد این باری کثیف شه 💤
دلم براش میسوزه
یه جوری آروم آروم میام پایین که انگار با آروم پایین اومدن متن زیاد میشه😂😐 ارسلان تو با من چه کردی؟!😐😂😂😂
آروم میخونی دیر تر تموم شه؟😂😂😂
هممون به این مریضی دچاریم😂
😂😂😂
آره😂😂 راه دیگه ای به نظرم نمیرطی من به شما میگم دچار دو قطبیتی شدم بگید نه!😂 البته با خوندن جواب ها مطمئن شدم هچ کس تنها نیست قطبی های خواننده😂😑
😂😂😂
منم هر وقت گوشیو لمس میکنم و میخوام صفحه رو بیارم بالا میگم تهش نباشه یه وقت
همچین با ترس و لرزز😂😂
وای خدایا واقعیت و گفتی منم ب این درد اسیرم😂😂😂😂
دقت کردید اولین بار مکالمه دونفر تویکی دو پارت تموم شد 😂🤦
میخواد بره برا بکارتش یه کارایی بکنه عایا🤔
عااا شاید
تا حالا انقدر دق مرگ نشدم برا هیچی…ممنون که همه حس هارو باهات تجربه میکنیم😂
🤣🤣🤣
امیدوارم هر چی میشه هومن این وسط قربانی نشه…
تو رو هر کی دوس داری نویسنده کاری کن دلی و هومن بهم برسن
بخدا دلم براش میسوزه الهیییییییییییییییی
هییییییی چقد این مرد خوبه
کوفتت بشه دلی از سرتم زیاده
😟🥺
پس ارسلان چی گناه داره🥺
بره توبه کنه اگر گناه داره
ایششش پسره ی بوققققق بوووووق😑😑😂
😂😂😂پسر خوبیه یکم بی ادبو مغرور و بی شعوره فقط 😂😂
چیز دیگه ایم فکر نمیکنم مونده باشه😂😂😂😑😑😑😂😂😂
😂😂😂
خدایی دلم برا هومنم میسوزه
دو تاشون گناه دارن
گناه داره؟؟وایی چقد از شخصیتش بدم میاد>-<
😂😂
قشنگی داستان اینه ک برسه ب ارسلان… هومن پسر خوبیه، اما ارسلان با تموم بدیاش ی چیز دیگ اس:)
جرس و تو چشمات تصور کردم😂😂😂
کم بود خداییش🥲💔
عالی
واییی خدا این تازه میگه من دارم چیکار میکنم
شتتتتت
داره جالب میشه😮