بدون این که لباس هایش را در بیاورد از روی تخت بلند شد
زن نگاهش کرد:
_کجا؟!
_پشیمون شدم
_یعنی چی؟!مگه کشکه!من امروز مشتریای دیگه رو رد کردم بخاطر شما
_پشیمون شدم خانم زور که نیست!
زن سعی کرد آرامش کند:
_اگر از عمل جراحی میترسی چیز دیگه ای هم دارم که به دردت میخوره
مثل شیافه و باعث خونریزی میشه
دلارای از شدت ترس و اضطراب می لرزید
لعنت به تو آلپ ارسلان
لعنت به خودش….
دوست داشت موبایلش را بردارد و شماره ارسلان را بگیرد
تنها پیش او بود که میتوانست همه گناهانش اعتراف کند
بدون خجالت و ترس
ارسلان گناهش بود…
نمیخوام خانم دکتر شرمنده وقتتونو گرفتم
زن پوزخند زد:
_من دکتر نیستم بچه جون!
با سقط توله های حروم این و اون یا راه انداختن کار دخترایی مثل تو از کسی دکتر در نمیاد!
دلارای بعض کرده نگاهش کرد
شاید اگر با ارسلان می ماند آن ها هم زمانی بچه دار می شدند
بچه ی او و ارسلان
دختر کوچولو یا پسر کوچولویشان…
ارسلان که هرگز عقدش نمیکرد
اسم فرزند آن ها هم حرام زاده می شد؟!
با اینکه هرگز بچه ای نبوده از فکر به اینکه زمانی کسی اینطور عذابش دهد تنش لرزید
دلش میخواست سیلی محکمی به صورت زن بزند اما تنها غرید :
_به تو چه ربطی داره بچه ی دیگران حرومه یا نه؟
تقصیر اون بچه چیه که بخاطر گناه پدر و مادرش روش اسم میزاری؟
حرومم تویی و افکارت
زن عصبی صدایش را بالا برد:
_برو گمشو ببینم واسه من زبون درازی می کنه
با همین چیزا باید خودتونو قانع کنید دیگه
بی تفاوت به حرص زن از اتاق خارج شد
مانیا متعجب نگاهش کرد:
_تموم شد؟!
_ نه پشیمون شدم
_یعنی چی؟!
_یعنی زندگی من و هومن همینجوریشم هزار جاش میلنگه
من نمیخوام بیشتر خرابش کنم
پله ها را با سرعت پایین میرفت
مانیا سعی داشت خودش را به او برساند
_حالا میخوای چیکار کنی؟
_بهش راستشو میگم
مانیا صدایش را بالا برد:
_چی؟چند روز دیگه عروسیته
_بعد از عروسی میگم وقتی عقد کردیم
_طلاقت میده
_زمان میبره تا بخواد طلاق بده
چند ماه میشه
اگر تو این چند ماه نتونه ببخشم
یعنی دیگه هیچ وقت نمی تونه و بهتره جدا شیم
دلارای احمق
من با شخصیت دلارای و اصل رمان چندان مشکل ندارم یعنی دارما ولی چیزی ک خیلی رو مخه حق به جانبی های دلارایه اصلا پشیمونی رو توش نمیبینم الانم ک فقط ترس برش داشته وگرنه خیلی بی حیاس کاش نویسنده یکم مودش و عوض میکرد نمیتونم تحملش کنم ☹
الله اکبر
سبحان الله
الحمدالله
شیطان رجیم در گوشه ای در حال ذکر بعد از خواندن پارت
حرفه ای بودن و باید از دلی جان یاد گرفت قشنگ فکر همه جاشو کرده عقد کنه بعد واقعیت و بگه اگه تصمیم ب جدایی شد طول بکشه و پسر هم کوتاه بیاد و خیلی شیک بشه راستگو ترین زن زندگی😌😐مرسی واقعا خیلی آموزنده و تاثیر گذار بود دختر بیشعور اینا کجا تعلیم میبینن اینقدر بلده راهن😑
بله، الان شما در حال خوندن یه رمان سُسشِر هستین….🚶🏻♀️
شخصیت دلارای جدیدا داره حالم بهم میزنه چقد پسر ندیدس تا ی پسر باکلاس دید سریع رف خودشو تقدیم کرد
یه دختر باید اونقدری ارزش واسه خودش قائل باشه ک خودش سریع نفروشهــ
البته این یه رمانه اما ب هر حال میتونه اموزنده هم باشه
جدیدا داره حال بهم زن میشه ؟
کسی ک میره جلوی به پسر لخت میشه ک فقط باهاش هم خواب بشه چیه پس 🙁
فقط دارم میخونم ببینم نویسنده تهش چه جوری میخواد جمع کنه 😐
😂😂😂
دقیقا درست گفتی اینکه منم یه همچین رمانی و میخونم سر فوضولی مه
بله ایشون خیلی حق میگن، آراممم حقگو
با نظرت موافقم ولی سن دلارای بدسنیه و ازطرفی هم توی خونواده بسته بزرگ شده و همین بستر رو برای اتفاقات توام با اقرار رمان اماده کرده
دلارای عملا گند زده به همه زندگیش
کم بود، به ۳۰ ثانیه نکشید تموم شد😐😐😐
یعنی دلم میخواد با پا برم تو دهن دلارای با این کاراش
چه خرههههههه دلارای دیگه داره شورشو در میاره
چه نویسنده لجبازی
اولین نفر خیلی کمه☹
خدایااااااا
چرا انقد کمه
نویسنده رو به من نشون بدید باهاش حرف دارم
منم باهات میام ولی فقط از زبان بدن کمک می گیرم😂🤬💪
خواستین برین ب منم بگین ی چن نفرو بیارم باخودم
خونش پخش بشه بینمون🤣🤣🤣🤣