رمان دلارای پارت 158

5
(1)

 

همزمان با باز شدن در صدای گریه ی زنانه ای در خانه اش پیچیده شد

صدا را به خوبی می شناخت

تمام دوران کودکی اش این آوا را شنیده بود

گریه های مادرش!

دو دکمه اول پیراهنش را باز کرد و گفت :

_بذار پات واشه تو خونه بعد گریه و زاری رو از سر بگیر مروارید

مروارید با گریه وارد شد

چادرش روی زمین افتاد و به دیوار تکیه داد

_چیکار کردی آلپ ارسلان ؟ خدا منو بکشه

مگه تو میزاری اشک چشم من خشک بشه آخه؟

ارسلان پوزخند زد

_اشتباه میکنی مروارید خانم !

من سالهاست پامو از زندگی تو و شوهرت کشیدم بیرون

شما ها رضایت نمیدین

مروارید زار زد

_دختره جادوت کرده پسر

صدای پدرش محکم بود :

_بذار گریه کنه

چرا نکنه ؟

آبرو تو در و همسایه واسمون نمونده بخاطر شاه پسرش

همین الان دختره رو از خونه بیرون میندازی ارسلان

ارسلان خندید

این مرد برایش تبدیل شده بود به طبلی تو خالی

سرش را به سمتش چرخاند

_شل کن حاجی!

این همه راه نکوبیدی بیای اینجا که بگی زنمو ول کنم!

عاشق دخترک نبود

روی او غیرت نداشت و حتی احساس مسئولیت هم نمی‌کرد

نمی دانست اسم احساسش را چه بگذارد

دلارای مال او بود

نه مال مروارید و نه حاج ملک شاهان

نه پدر و مادر خودش و نه داراب

و مهم تر از همه نه برای هومن !

دلارای متعلق به او بود

متعلق به آلپ ارسلان ملک شاهان

و تا زمانی که او دارایی اش را می خواست کسی حق گرفتنش را نداشت

مادرش چنان جان سوز گریه میکرد که نفسش رو به قطع شدن رفته بود :

_چه زنی آخه چه زنی ؟

تو زن داری مگه ؟

ارسلان لبخند زد :

_از نظر شما نه

آخه سر سفره عقد نشوندین و هفت شبانه روز جشن نگرفتید

مهم تر از همه نفرستادید حجله و دستمال خونی بین فامیل چرخ ندادید

پس زنم محسوب نمیشه نه !

مروارید با التماس دستش را گرفت

_ارسلان مادر آبرو واسمون نمونده

هر کی مارو می بینه یه انگی میزنه

هر کی یه چیزی به بیخ ریش منو بابات بسته

آخ ارسلان …. آخ قلبم

به نمایشی که راه انداخته بودند نگاه کرد

و پوزخند زنان دست در جیب شلوارش فرستاد :

_در دهن مردمو نمیشه بست

بزار هر زری که میخوان بزنن

نه چیزی از من کم میشه نه چیزی به اونا اضافه میشه

سیبی از ظرف میوه ی روی میز برداشت و گاز زد

خونسرد ادامه داد :

_هنوز حالیتون نشده حرف مردم به ….

نگاهی به چشمان گشاد شده مادرش انداخت و پوزخند زد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.3 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

81 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهra
زهra
1 سال قبل

افتضااااح

مری
1 سال قبل

پارت بعدی کو؟

𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
عضو
1 سال قبل

اگر این آلپ ارسلان راست میگه جلوی چشمای گشاد شده ی مادرش بگه حرف مردم به چی من نیست ؟🤣
تا بچه در بطن دلی روش بالا بیاره 😂 یعنی من ندیده بودم رمانی که ، بچه ای که داخل بطن مادرشه روی بابای خودش بیاره بالا ، دلی هم روی شوهر خودش بیاره بالا ندیده بودم😐🤣
یعنی حال بچشم از باباش بهم میخوره😐😂

Sana:)
Sana:)
1 سال قبل

ببینین عشقای نازنینم
من فقط دارم این پارتا رو میخونم
که برسم به قسمتی ک ارسلان مث صگ عاشق دلیه
و خنده های شیطانی منو شماها عو گریه ها و بغض های ارسلان
فکرشم حتی بهم انرژی میده
یوهاهاهاهاهاااا
ججرررر
کصخل شدم رف از دست ارسلان

kimia majd
kimia majd
پاسخ به  Sana:)
1 سال قبل

ارسلان برای دلارای بغض کنه عمرا 🤣

Sana:)
Sana:)
پاسخ به  kimia majd
1 سال قبل

بیا شرط ببندیم
اگ ناراحت و غمگین و بغض کرد واسه دلی چیکار میکنی؟

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  Sana:)
1 سال قبل

همشون همین کاروومیکنند

tara rahimi
tara rahimi
پاسخ به  Sana:)
1 سال قبل

ازدواج 😂

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
1 سال قبل

نوشته:ملحق شدن تاملحق میشیم مینویسه درانتظار تائید منتظر تائیدبشیم تا کامنت تائیدبشه همه خابیدن😐😐

Rasha
Rasha
1 سال قبل

ینی فقط با یه چیزه این پسره عنتر حال میکنم اونم اینه که حرف مردم به چپش نیست🤣🤣🤣🤣

حنا پسری در سایت های رمان
حنا پسری در سایت های رمان
1 سال قبل

پارت قبلی یه کمی زیاد بود گفتیم چش خورد🤣😂

سپیده
سپیده
پاسخ به  حنا پسری در سایت های رمان
1 سال قبل

واقعا😂

Maedeh
Maedeh
1 سال قبل

حرف مردم به کجات داداش؟🤣من نفهمیدم کلیت زانوت معدت مغزت دلت……..سینت…کجات؟
بیایید مثبت باشیم شاید حرف مردم به جهنم بوده باشه
یا به درک
🤣🤣🤣🤣🤣

Maedeh
Maedeh
1 سال قبل

آقا من امدمممممممممم دلتون تنگ نشده بود برام میدونم🥺🖤

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

دلت تنگید؟هیچ مهمون داشتیم مامانی

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

حالا بیشتر از این نمی‌بینید منو دارم میرم شهرستان آنتن نی،🥺🖤

سپیده
سپیده
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

من ک زیاد کجا بودی؟👀

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  سپیده
1 سال قبل

منم دلم تنگیده بود مهمون داشتیم🤣رمانو میخوندم ولی فرصت کامنت نداشتم

Maedeh
Maedeh
1 سال قبل

دیدید گفتم عنتر خان عاشق شده
حاجی بیا برو مگر نه پته متتو میریزم رو اباااا
بیا برووووووو
بزار به عاشق شدندش برسه عنتر
مروارید ای قلبم؟قلبم دارید مگه شماها؟برینمم به ابروتون ککه حاضرید جونه یه آدم….و زندگی پسرتون خراب شه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Maedeh
نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

حالا خودشو زیادناهارت نکن‌گلط کردن متوجه شدن دیگه حساب کاردستشون اومد

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  نیلی رحیمی
1 سال قبل

به خدا قلبم درد گرفت🤣🤣🤣🤣برینم تو تربیت باباش

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

والا این بابای به اصطلاح مومن که گذشته خودش پراز اشتباهه بیشتراز خانواده دلارای تومخی شده

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  نیلی رحیمی
1 سال قبل

شیطونه میگه پته مته رو بریزم رو آب ادرسشو بدید

تو رو سننه قربونت برم؟
تو رو سننه قربونت برم؟
1 سال قبل

دیگ دارع بی معنی میشهـ
طرف پنج ماه حاملس چطور شکم ندارع

حنا پسری در سایت های رمان
حنا پسری در سایت های رمان
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

نه دیگ مگه آزمایشگاه نگفت چهار ماهه حاملس؟

سپیده
سپیده
1 سال قبل

ادا؟الینا؟آرمیتا؟
بیاید چت روم
دخترای فراری😂
الان ندا میاد با دمپایی تیر بارونتون میکنه😂

آرمیتا
آرمیتا
پاسخ به  سپیده
1 سال قبل

😂🤣🤣🤣
وای

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط آرمیتا
ادا
ادا
پاسخ به  سپیده
1 سال قبل

ما اومدیم ولی باز رفتیم
اخه بع چع امیدی بیایم وقتی مامان ندا نیست. بزنه. تو سرمون با دمپایی. ها؟ 😢😢😭😭

سپیده
سپیده
1 سال قبل

شما اینجایید
یه ساعته رفتم دنبالتون
بدویید
بیاید چت روم

آرمیتا
آرمیتا
پاسخ به  سپیده
1 سال قبل

🤣🤣افتادی زحمت 😍😍

marzi
marzi
1 سال قبل

نخونده تموم شد

marzi
marzi
1 سال قبل

خدایا من ک میدونم آخر میخواد بفروشتش ای دهنت سرویس این ارسلان منو یاد آرمین تو رمان عروس استاد میندازه اه

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
1 سال قبل

اصلامعلوم نیست این نویسنده فازش چیه؟ حداقل میزاشتی فشش رابده دل بیچاره ارسلان خنک بشه این چه وضعشه دقیقه بیست تمومش میکنی

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
1 سال قبل

رمان۱۵۹
ارسلان بیاوازاین عفریته بگذر وگرنه شیرم را ازدماغت بیرون میارم
ارسلان:بیابکش مادربیا اگر ت خ م ش راداری من که میدانم به من شیرخشگ دادی😅😅
حاجی:ای کوفتت بشه اون شیرخشگای که ریختم تو خیک توی شالاتان😣😣
ارسلان که دیداوضاع خیت هست به سمت اتاق رفت درحالیکه سیب سرخش راگازمیزد باخونسردی به چشمهای پدرمادرش زل زد وگفت:این زل عشق منه عمرمنه سهم منه میخام ببرمش برام عربی برقصه به هیشگی پسش نمیدم فهمیدین😥😥
دلی هم با شنیدن حرفهای ارسلان عق زنان وذوق مرگ شده بسوی ارسلان گام برداشت که باکشیده ارسلان یکی ازاو وصدتا ازدرو دیوارخورد وبیهوش دراغوش مروارید ولو شد
ارسلان گفت ای ریدم……
تمام😉

Zeinab
Zeinab
پاسخ به  نیلی رحیمی
1 سال قبل

جررررررر😂😂😂😂

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  Zeinab
1 سال قبل

خودم بهتررمان مینویسم والا

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  نیلی رحیمی
1 سال قبل

خداااااااا🤣🤣🤣🤣🤣

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

خداا چی؟؟
اهان خدا داغ دلی رابزاره رودل ارسلان ننه‌ جزجیگر بزنه این ارس افعی صفت خرس ابی رو😂😂😂

Sevili
Sevili
1 سال قبل

جررررررر😐😐
نه غیرت داره روش نه عاشقه نه احساس مسولیت مکنه نه چیزی 😐😐اون وقت الان داره چه زری میزنه
من حص مکنم ارسلان عاشق دلارای شده نمخاد قبول کنه😑😑😶
پارت 158هنوز تکلیف رمان مشخص نیست خیلی زیبا😶😐
وای دیه ارسلان بفهمه دلی حاملس 😡😡🤬

ادا
ادا
پاسخ به  Sevili
1 سال قبل

حالا وقت هس برای فهمیدن
نویسنده فک کرده ما خضرت نوحیم که صد سال عمر کنیم بخایم این رمانو بخونیم😐

مهسا
مهسا
1 سال قبل

اااارسلااانننننن‌عاشقتم‌به‌مولا😹🗿دلارای‌ارسلان‌رو‌بده‌به‌من😹🗿

𝑆𝑎𝑏𝑎
𝑆𝑎𝑏𝑎
1 سال قبل

دوزِتان؛
من چگونه خودمو فدای این ارسلان بکنم؟!
پیشنهاد بدین بهم..
اخه من قربونتتتتتتت برم نفسسسسسس!

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

از طبقه چهارم خونه ارسلان.دقیقا طوری که ازطبقه اتاق خابش کامل توروببینه بشوت پایین
حتمامیفهمه توفدااااش شددددی😂😂😂

ادا
ادا
پاسخ به  𝑆𝑎𝑏𝑎
1 سال قبل

اه🤯😬🙄😶

سپیده
سپیده
پاسخ به  𝑆𝑎𝑏𝑎
1 سال قبل

😂😂

fatemehهمون helmaسابق:/
fatemehهمون helmaسابق:/
پاسخ به  𝑆𝑎𝑏𝑎
1 سال قبل

حیفی بخدا همین دلی فداش شده بسشع پسره پوفیوزززززززززز

دسته‌ها

81
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x