رمان دلارای پارت 72

5
(2)

 

هنگامه پوزخند زد :

_ فکر کردی همه دخترا مثل اینایی که تو تخت تو میان بی خانوادن؟
الان من تنها برگردم خانوادش نمیگن دختر ما کجاست؟
همین الانم هزار جور بهانه آوردم تا اجازه دادن

ارسلان به دیوار خیره شد

حرف هنگامه در گوشش تکرار شد

دلارای مثل بقیه نبود

خانواده داشت

آن هم خانواده‌ای هم سطح خانواده ارسلان

تک دختر حاج فرهمند بود

گوشه چشمانش را فشرد

خودش هم نمی دانست چرا در دل از دخترک طرفداری میکرد!

کلافه هنگامه را کنار زد و در اتاق را باز کرد :

_ چی شد پس؟

آزاده از روی تخت پایین پرید و اخم کرد :

_ لطفاً وقتی میخواید وارد بشید در بزنید مگه نمیبینید چادر سرم نیست؟

دختری بیست و شش یا هفت ساله با پوستی سفید و بینی که کمی قوز داشت

لب هایش اما خوش فرم و صورتی رنگ بود

ارسلان درکش نمیکرد

حتی یک تار از موهایش هم دیده نمیشد اما باز هم ازینکه چادر نداشته شاکی بود!

ارسلان با تمسخر پوزخند زد :

_ به جای چادر مانتوت پایین زانوته
نترس انقدر با لباس خواب تو بغلم عشوه اومدن که حالا با شلوار جین و مانتو مقنعه تو تحریک نشم!

بی توجه به صورت سرخ شده دخترک ادامه داد :

_ حالا بگو حالش چطوره

آزاده خجالت زده به زمین خیره شد :

_ هنوز معاینشون نکردم

_ دو ساعته پس چیکار می کنی؟

_ گردنشون زخمی شده بود داشتم اون رو تمیز میکردم
به کجا خورده بود؟

ارسلان ابتدا با تعجب نگاهش کرد

کم کم ابروهایش بالا رفت و بعد صدای خنده پر تمسخرش اتاق را پر کرد :

_ داری ادای پپه هارو در میاری یا واقعاً همین قدر ساده و احمقی؟

آزاده با تعجب نگاهش کرد :

_ یعنی چی درست صحبت کنید

ارسلان بی حوصله به دلارای اشاره زد :

_ به جایی نخورده رده دندونای من بود!
حالا معاینش کن

آزاده از شدت خجالت دوباره سرخ شد و سریع سمت دلارای رفت :

_ فشار شون پایینه ، رنگشون پریده ست و ضعف کردن

ارسلان عصبی به هنگامه خیره شد و دوباره نگاهش را سمت آزاده برگرداند :

_ خوب اینا رو که خودم میدونم بقیه اش؟

آزاده شانه بالا انداخت :

_ نمی دونم اول باید بهم بگین چه اتفاقی براشون افتاده

من به جز کبودی های گردنشون و چند تا زخم روی لاله گوش شون چیز دیگه ای پیدا نکردم

نمیدونم دلیل ضعف و بی‌حالیشون چیه

من تجربه ندارم اما باید آزمایش بدن

_ اگر قرار به بیمارستان بردن و آزمایش دادن بود تو رو چرا آوردم اینجا؟!

آزاده ابرو در هم کشید :

_ پس توضیح بدید چی شده شاید بتونم کمکی بکنم

قبل از اینکه ارسلان بیشتر عصبی شود هنگامه دست آزاده را کشید و گوشه اتاق برد

بدون اینکه حرفی از ارسلان بشنود می‌دانست چه اتفاقی افتاده

ارسلان بی توجه به پچ پچ هایشان گوشه تخت نشست و انگشتش را روی گونه سفیدشده دلارای کشید

پلک دلارای پرید اما چشمانش را باز نکرد

ارسلان کمرنگ لبخند زد :

_ پاشو کوچولو … معشوقه ضعیف که باد بهش بخوره از حال بره به درد من نمی خوره ها

لبهای دلارای حرکت کرد اما واکنش دیگری نشان نداد

هنوز هم درست حسابی بهوش نیامده بود

ارسلان ناخواسته پشت دستش را روی گونه اش کشید و نوازش کرد

با صدای عصبی آزاده به خودش آمد :

_ لطفاً بیرون

ارسلان بدون اینکه چشم از صورت دلارای بردارد ابرو بالا انداخت :

_ چرا اونوقت؟!

آزاده خشمگین نگاهش کرد

بعد از جملاتی که از هنگامه شنیده بود دلش به حال دخترک می سوخت

_ تا من بتونم معاینشون کنم

ارسلان از تخت بلند شد

خونسرد دستش را در جیب شلوارش فرو برد و از گوشه چشم به آزاده نگاه کرد :

_ معاینه کن

_ جلوی شما نمیتونم

تشر زد :

_ کارتو بکن
زیادی داری وقت تلف می کنی
بلایی سرش بیاد از چشم تو میبینم

آزاده پوزخند زد
نتوانست ساکت بماند :

_ مگه براتون اهمیتی هم داره؟
احتمالا منم خبر کردید چون نگران بودین بمیره و قتل گردنتون بیفته مگه نه؟

ارسلان در سکوت جلو رفت

آزاده آب دهنش را فرو داد و ناخواسته عقب رفت

ارسلان ترسش را که دید گوشه لبش کش آمد

_ شروع کن

شانه بالا انداخت :

_ جلوی شما نمیتونم معاینه کنم باید لباسشونو در بیارم

با گفتن همین جمله هم گونه‌هایش سرخ شد

ارسلان بی تفاوت پوزخند زد و سمت دلارای برگشت

قبل از آمدن شان لباس خوابی را دور بدنش پیچیده بود

بی توجه به تعجب هنگامه و آزاده کمربند لباس خواب را باز کرد

دستش را دور شانه دلارای حلقه زد و بالا کشیدش

لباس خواب را از زیر بدنش بیرون کشید و پایین تخت پرتاب کرد

حال دخترک کاملا برهنه روی تخت دراز کشیده بود

سمت آزاده برگشت و بی توجه به چشمان گشاد شده اش غرید :

_ معاینه ش کن هر دارویی هم لازمه بگو بگم بچه ها بگیرن ، بجنب دخترجون

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.3 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

17 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آتاناز🌹
آتاناز🌹
2 سال قبل

ای شمایی که میگید کمه فک کنین مثل خلسه هفته ای یک بار هست یکم صبر بدید دلتون میخواد نویسنده لج کنه همینم دیگه نده بخونیم ؟ آقا خوب کاه از خودتون نیست کاهدون که دیگه از خودتونه اینقدر نمی‌خواد بزنین تو سر رمان یکم هم بگید خودم هم یکم صبر کنم توی هر پارت همینطوری غر میزنین خوب نمی‌خواین نخونید یک کاری نکنید اونایی هم که مثل من راضی هستن دیگه نتونن رمان رو بخونن چون نویسنده لج کرده یک سوزن به خودتون بزنید یک جووالدوز به بقیه لطفا یکم هم جلوی خودتون رو بگیرید که یکی مثل من بتونه رمان رو بخونه

ادم
ادم
2 سال قبل

دلارای خودش بیش از حدگندوگرنه اری خیلی بچه خوبیم هست وقتی یکی بیاد جلوت لخت بشه و بگه میخوام هم تختت بشم چی میگی و چی کار میکنی دختر داریم تا دختر یکی مثل همین آزاده هم بدرد نمیخوزدا آقا با جفتک برید تو حلقش😖

elnaz
elnaz
2 سال قبل

فاطمه بانو لطف میکنی رمان فتنه گر رو هم بزاری کیسان و نازگل😘😍 بوس از راه دور

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

میگم فاطمه خانوم یه رمان بگم میتونی بزاری؟

Mahsa
Mahsa
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

رمان دَدی

سولومون
سولومون
پاسخ به  Mahsa
2 سال قبل

اه ارسلان و ملکا؟ اگه اونه بزار فاطمه من کانالها گم کردم

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

واااای خدا چرا انقد کمه اخههه😫😫😫
جییییییغ

.......
.......
2 سال قبل

چن هفته دیگه قراره ب هوش بیاد دختر جون🙂تا کی میخای کشش بدی؟ میخای کلا ننویس هوم؟

یکی
یکی
پاسخ به  .......
2 سال قبل

همی نه😂😂

Z.m
Z.m
2 سال قبل

بخدا خیلی کم میزاری،،اصلا آدم رو پشیمون میکنی،،فاطمه جون دلت بیاد بیشتر بزار

Mahsa
Mahsa
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

رمان دَدی

Mahsa
Mahsa
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

نه نداره
از ی دوستام شنیدم چیز دیگه ای نگفت

سولومون
سولومون
2 سال قبل

ارسلان اشغال
دلارای. از اون. اشغال. تر.‌‌

ستایش
ستایش
2 سال قبل

اولم

ولی چرا جلو غریبه لختش کرد😮😐
درسته دختر بودن ولی غریبه بودن

بعد جناب نوسسنده این هم شد پارت خدایی
فاطمه خانم یکم بگید نویسنده پارت هارو بیشتر کنه
همین که اومد معاینش کرد هنگامه یه چیز به دختره گفت بعد ارسلان هم برای معاینه دارای لباسشو در آورد؟
خب همینو میگفتی دیگه😒😒😒

دسته‌ها

17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x