6 دیدگاه

رمان صیغه استاد پارت 61

2.7
(3)

 

نفسش و عمیق و آه مانند بیرون داد و از با سری زیر افتاده از آشپزخونه بیرون رفت. 

نگاه عمیقی به در اتاق که هامون رفت انداختم و شروع کردم به آشپزی کردن.

 

پلو مرغ و که آماده کردم خودمم از آشپزخانه بیرون رفتم و توی پذیرایی نشستم؛ دلم می‌خواست برم پیش هامون؛ احتمالا الان روی تختمون خوابیده بود و داشت با گوشیش ور می‌رفت؛ با حسرت به در اتاق نگاه کردم.

 

یه لحظه ذهنم سمت گپ تلگرامیه دانشگاه رفت؛ تند گوشیم و برداشتم و داخلش رفتم.

 

خبری توش نبود؛ توی پی وی هامون رفتم و روی پروفایلش زوم کردم.

 

 

عکس یه دختر پسر فیک بود و بکشم پر از گل های زیبا بودند؛ حتما خودش و گیتی و تصور می‌کردند! باز هم باید می‌نشستم و حسودی می‌کردم به گیتی؟ 

 

قطع به یقین حتی حاظر بودم بخاطر علاقه هامون به جای گیتی روی اون تخت فلج بخوابم و نتونم تکون بخورم ولی فقط هامون دوستم داشته باشه!

 

چشمام و بستم ناخواسته اون فضای زیبا و قشنگ رو پشت پلک هام تصور کردم…

من بودم و هامون گیتی نبود! حس های بدم نبود خوشحال بودم! تو همون طبعیت بکر و دوست داشتنی با هامون می‌خندیدم و اونم با نگاه خاصی خیره ام بود؛ از اون نگاه‌های که دلم می‌خواست همیشه بهم داشته باشم… گرم… گرم….

 

 

 

عاشقانه؟! حتی فکرشم حروم بود بهم؟!

بی دلیل بغض کردم؛ دلم می‌خواست زار بزنم اون مرد مال منه!! ولی حیف… حیف که مال من نبود؛ مال گیتی بود… چقدر بد ه عشقه یه طرفه… آدم نمی‌فهمه با خودش چند چنده؟ هامون چی؟

 

کجای این داستان بود؟! نباید ازش می‌پرسیدم؟ نه! هامون از اولم نت و فقط برای یه چیز می‌خواست و بس! 

دوباره نگاه سرکشم کشبده شد سمت در اتاق؛ دلم آغوش گرمش و می‌خواست! 

آغوشی که زیاد طعمش و نچشیده بودم ولی بد تو ذهنم مونده بود… خیلی بد! 

 

اشکم با یاد مهربونی هاش در اومد با این که خیلی کم اون روی مهربونش و می‌دیدم! ولی خیلی دوستش داشتم… وای… وای…. من واقعا عاشق شده بودم؟؟ واقعا دلم و باخته بودم به این مرد؟ به استادم؟ به استادی که من و فقط برای رفع نیاز زیر شکمش می‌خواست؟! دیونه بودم؟ ولی دل که این چیزا حالیش نمی‌شه! فقط یار می‌خواد!!! بغض بیخ گلوم و جسبیده بود و الان فقط هامون و می‌خواستم

 

پس به نتیجه مارم فکر نکردم و تقریبا به سمت اتاق پرواز کردم؛ طبق همون چیزی که فکر می‌کردم روی تخت خوابیده بود و سرش بی حوصله توی گوشیش بود…

 

اون قدر مظلوم توی گوشی نگاه می‌کرد که دلم قنج رفت براش.

 

 

اشکم و که دید جاخورده نیم خیز شد چیزی بگه که دیگه تحمل نکردم و خودم و تو بغلش انداختم؛ کنترل اشک هام سخت بود؛ بغضم با صدای بدی شکست و تو بغلش زار زدم!

 

 

صدای گریه ام انقدر بلند بود که مطمئنا به گوش گیتی هم می‌رسید ولی دیگه برلن مهم نبود! مهم نبود اون صدام و بشنوه و اصلا چه فکری درباره ام بکنه.

 

من کی بودم؟ چه غلطی تو زندگیش می‌کردم؟ به آشغال که برای پول و موقعیت خوب هامون خودم و تو زندگیش انداخته بودم و براش اون قدر دلبری کرده بودم که صیغه ام کنه؟!

این بود فکر گیتی؟ بخدا اگه قصدم این بود الان راضی بودم! حیف که دلم و باختم به این مرد..

 

 

هامون با نگرانی موهای توی صورتم و کنار زد و چونم و گرفت تا بهش نگاه کنم؛ ولی من نمی‌تونستم بلند بلند گریه می‌کردم و صدای هق هقام آروم نمی‌شد.

هامون دستش و توی صورتم کشید و سرم و بلند کرد

 

– هی؟ ببینمت ساغر چی شدی؟ ساغر؟

چند بار دیگه ای صدام زد ولی نمی‌تونستم جواب بدم؛ واقعا چم شده بود؟

 

چه بلایی سرم داشت می‌اومد؟

 

نمی‌تونستم حرف بزنم حتی نمی‌تونستم حرکت کنم فقط سرم و توی سینه اش نگه داشتم و تا جایی که دونستم گریه کردم تا آروم بشم… نمی‌دونم چرا این حرفا یهو و بی هوا توی ذهنم اومده بود.

 

 

فقط می‌دونستم من الان داشتم با گیتی خیانت می‌کردم! اون اجازه داده بود من با هامون باشم؟! نه! هامون بدون اجازه اون زن دوم گرفته بود؛ چرا بعد از این همه مدت من درست باید عاشق آدمی بشم که زن داره! و بد تر این من نفر سوم تو این رابطه بودم؛ یعنی یه نابود کننده کامل! من رابطه هامون و گیتی رو خراب کرده بودم؟! آره من! من باعث شده بودم الان هامون گیتی رو دوست نداشته باشه.

 

چه مرگم شده بود؟! می‌خواستم هامون گیتی رو دوست داشته باشه یا هامون من و دوست داشته باشه؟!

 

 

خسته از فکرای بی سر و ته و مسخره تو ذهنم پیرهن هامون و چنگ زدم؛ خیلی وقت بود حرف نمی‌زد… فقط دستش و نوازش وار روی کمرم می‌کشید.

 

 

فقط مي‌خواست آرومم کنه! هامون قدیم این طوری بود؟! براش مهم بود من گریه کنم؟ یا درد داشته باشم؟ قسم می‌خورم اگه هامون قدیم بود حتی یک لحظه هم براش مهم نبود که من خودکشی کنم…

مرد سنگی من تغییر کرده بود….

 

چشمام و روی هم فشار دادم و سرم تیر کشید از این حجم گریه؛ هامون دستش و ستون بدنم کرد تا صورتم و ببینه و لب زد: حالت خوبه؟! ببینم کسی بهت چیزی گفته؟ خبری شده؟ بیرون رفته بودی چیزی شده؟ د حرف بزن ساغر داری سکتم می‌دی! من و می‌کشی آخرش.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دلارام
دلارام
2 سال قبل

من فقط احساس می کنم یا واسه همه هم گریه های ساغر کلاف کننده شده اصلا هیجان نداره تازه هم پارت دیر میزاری هم خیلی کوتاه پارتات من قصد توهین ندارم فقط صحنه هاش تکراریه اگه یکم هیجان بدی بهش دیر پارت بزاری بازم دنبال کننده هات جذب رومانت میشن

az09832
az09832
2 سال قبل

ناموصا من رمان از بی تی اس مینویسم حداقل بالای ۱۰۰۰۰بازدید میخوره اصن خیلی مسخرش کردی یه جوری جمعش کن!بعدشم مثلا از ایده هایی استفاده کن که رمانت رو جذاب کنه!دیگه خیلی بی مزش کردی!اوایل این رمان رو دوس داشتم ولی الان دیه یه جوری شده!یه جوری انگار بی مزس!رمان در پناه اهیر رو نمیبینی هر روز ادم جذبش میشه!خب نویسندش از ایده های خلاق استفاده میکنه!خیلی خیلی بی مزس رمانت!

زهرا 🌼
2 سال قبل

خدایی خیلی دیگه مسخره شده رمانت
زودتر یه جور درست و حسابی جمعش کن

خیلی هم دیر پارت میزاری

Rrr
Rrr
2 سال قبل

ساغر خاک توسر بیچاره بدبخت تراز اون موقع شده ک فقیر بود مامانش از رمان ک کاملا بیرون اومد مشخصه یه کاری برااین سوگند کن یا بکشش یا شفاش بده خیلی دیگه رمانه بی روحه همه اش ساغر داره گریه میکنه هامون هم داره نازش میکشه این دیگه واقعا جذاب نیست خدا قوت ولیییی خیلی مزخرف شده رمانه من فقط دارم میخونم ک ببینم اخرش چی میشه وگرنه ارزش خوندن دیگه نداره بدتر میام این رمانه میخونم اعصابم خورد میشه ب هرحال موفق باشی من ک دیگه نمیخونمشو رومانه خیلی دیگه افرات شده همیشه حمایت کردم ازت ولی واقعا بعضیا حق دارن ک انقداز رمانت ایراد میگیرن
یاعلی

Mahdie
Mahdie
2 سال قبل

میشه یکم زود زود پارت گزاری کنین؟!
خیلی طولش میدین
ب خاطر خودتون و تمام کسایی ک دارن رمان و میخونن میگم
این ک انقد دیر دیر پارت گزاری میکنین باعث میشه بازدید رمانتون بیاد پایین و اینکه خاننده خسته بشه از این که انقدر داره برای پارتای بعد صبر میکنع و کلا قید رمان و بزنع

Ziba.ss
پاسخ به  Mahdie
2 سال قبل

اووووف بابا چرا اینقد دیر پارت میذاری😑😑

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x