رمان عشق صوری پارت 171

5
(1)

 

در باز شد و خدمتکار اومد داخل.نگاهی به صورت آشفته ام انداخت و گفت:

-خانم فرمودن بیاین پایین…

بهش خیره شدم.
چرا باید بعد از چند ساعت از من بخوام برم‌پیششون!؟در هر صورت من یکی
تحملشون رو نداشتم برای همین گفتم:

-برو بگو من حالم خوب نیست و نمیتونم بیام!

نرفت.موند و با سماجت گفت:

-خانم تاکید واصرار کردن که حتما برید پایین…

پرسیدم:

-باهام چیکار دارن !؟

سرش رو به نشانه ی ندونستن تکون داد و جواب داد:

-من اطلاعی ندارم خانم…من نمیدونم…من فقط مامورم به شما بگم

دستمو تکون دادم و گفتم:

-خیلی خب برو خودم‌میام…

نفس عمیقی کشیدم و از روی تخت بلند شدم.
نمیدونم باز چه خوابی برام دیده بودن و میخواستن وادارم کنن چه کاری انجام بدم اما هرچی که بود حس خوبی نداشتم.
اصلا کی تو این خونه اتفاق خوبی افتاد که این دومین بار باشه؟
این خونه واسه من یکی که جای امنی نبود.
از اتاق بیرون رفتم و خودم رو رسوندم جایی که گرد هم نشسته بودن.
حالا جز اون دختر و شهره و فرهاد میشد آقای معتمد رو هم دید.

حالا جز اون دختر و شهره و فرهاد میشد آقای معتمد رو هم دید.
از این جمع از آدمهاش بیزار و متنفر بودم.
دیگه دلم نمیخواست اینجا بمونم.دلم نمیخواست این آدمارو تحمل کنم و کنارشون زندگی کنم و ببینمشون!
واسه اینکه این اتفاق بیفته چه کاری باید میکردم !؟
چه کاری !؟
در فاصله ی چند قدمیشون ایستادم و تماشاشون کردم.
چیزی که در نگاه اول نظرم رو جلب کرد این بود که اون دختره همچنان اینجا تشریف داشت.
اون هم بعد از چتد ساعت.
شهره پشت چشمی نازک کرد و با اشاره به یکی از صندلی ها گفت:

-بشین!

از گوشه چشم فرهاد رو تماشا کردم.
آدمی که نمیدونم میشد اسمش رو گذاشت تاوان گناه یا نه !؟
ولی آره…حتما من یه جایی تو زندگیم یه غلطی کردم که اون نصیبم شد.
بدون اینکه حرفی بزنم جلو رفتم و روی یکی از مبلها نشستم.
سرم رو خم نکردم.این من نبودم که باید سرم زیر باشه.اونا هستن که باید خجل و شرمگین باشن.اونا هستن که باید سرهاشون به زیر باشه نه من…
چنددقیقه ای سکوت سنگینی برقرار شد.
انگار مونده بودن که چه جوری سر صحبت رو باز بکنن.
اما در نهایت این شهره بود که لب از لب باز کرد و خطاب به من گفت:

-چه بخوایم چه نخوایم، چه خوشمون بیاد چه بدمون بیاد این دختر صیغه ی فرهاد و از اون حامله است!

-چه بخوایم چه نخوایم، چه خوشمون بیاد چه بدمون بیاد این دختر صیغه ی فرهاد و از اون حامله است!

فاصله ی مابین ابروهام کم شد و صورتم طرح اخم گرفت.
ببین چطور تو چشمهام خیره میشد و با وقاحت همچین حرفهایی میزد.
اینا…اینا همون آدمایی بودن که وقتی فرهاد اون کار رو باهم کرد اون هم به جرم و گناه نکرده هیچ کدوم حاضر نشدن حتی جلوش رو بگیرن و حالا شک نداشتم میخواستن ازم بخوان با این قضیه کنار بیام.
بدون حرف بهش خیره موندم.
میخواستم بدونم در نهایت میخواد به چی برسه.
سکوت وقفه ای ایجاد شده رو شکست و در ادامه بی هیچ شرم و خجالتی
گفت:

-اون حامله است…از فرهاد و…و از اونجایی که تو با گذشت اینهمه وقت باردار نشدی ما میخوایم که از اون تا زمان به دنیا اومدن بچه مراقبت بکنیم…توی همین خونه

هاج و واج بهش خیره شدم.با اینکه خودمم همچین حدسی زده بودم اما حالا که با گوشهای خودم میشنیدم واقعا شوکه شده بودم.
تصورم این بود شاید دست کم ازم بخوان فرهاد رو بابت اینکارش ببخشم نه اینکه با حضورش تو خونه بسازم!
متحیر و جاخورده پرسیدم:

-شما دقیقا از من چی میخواین؟ هان ؟!

شهره پا روی پا انداخت و با ریلکس ترین حالت ممکن جواب داد:

– ما چیزی از تو نمیخوایم! فقط میخوایم در جریان باشی که این دختر تا پایان بارداریش کنار ما و تو این خونه می مونه!

عرق سردی روی پیشونیم نشست.
رنگم عین گچ سفید شد و نفسم سنگین.
واقعا همچین چیزی ازم میخواستن اینکه با حضور اون دختر تو این خونه کنار بیام !؟
برام باورنکردنی بود…

شوکه و سردرگم سرم رو به سمت فرهاد چرخوندم.
توقع داشتم اون یه چیزی بگه.
یه حرفی بزنه…ولی…
ولی حقیقت این بود که صم بکم یکجا نشسته بود و زمین رو نگاه میکرد.
انگار قصد نداشت کلمه ای به زبون بیاره ودر مورد این مسئله حرف بزنه.
البته که واسه من واضح بود افسار این مرد کاملا دست مادرش هست و اگه اون ازش بخواد بمیره نه نمیاره!
سرم رو به تندی سمت شهره برگردوندم و درحالی که نفسهام از خشم و حرص به شماره افتاده بودن پرسیدم:

-شما از من میخواین بودن اونو اینجا تحمل کنم !؟
شما میخواین اونو اینجا نگه دارین تا بچه اش به دنیا بیاد!؟

قبل از اینکه اون حرفی بزنه پدر فرهادبود که گفت:

-فرهاد باید صاحب فرزند بشه و تو وقتی این وظیفه رو نتونستی انجام بدی چاره ای جز پذیرش این زن نیست.
این دختر حتی اگه یه زن صیغه ای و موقت هم باشه باز فرزند فرهاد رو بارداره و این بهترین تصمیم در مورد اون هست!

سرم رو دوباره به سمت فرهاد چرخوندم و بهش خیره شدم و با عصبانیت ازش پرسیدم:

-چرا حرف نمیزنی !؟ چرا ساکتی؟ هاااان !؟چراااا ؟!
توی لعنتی منو به خاطر یه سوتفاهم ساده به روز سیاه نشونده بودی بعد حالا دست زن صیغه ایت رو گرفتی آوردی اینجا میگی من باید با حضورش کنار بیام!؟؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
جانان
جانان
1 سال قبل

وای دوست دارم شهرام سر این قضیه زن صیغه ای بیاد یه کتک درست و حسابی به فرهاد بزنه دندون سالم تو دهنش نزاره ای دلم خنک میشه

Mahi
Mahi
1 سال قبل

فاطمه خانم یکم طولانی کنید لطفا اگه نمیتونید یه روز در میون اما طولاني بذارید ، جمله های تکراریش نصف پارت رو گرفته ، دیگه چیزی نمیمونه که

Mahi
پاسخ به  Mahi
1 سال قبل

چی شد قرار بود اسمتو عوض کنی که🤔🤪😜

.....
.....
1 سال قبل

این شیدا چرا اینجوریه 😑 این همه تحقیر میشه و هیچی نمیگه ؟! خب طلاغ بگیر تموم شه بره دیگه

Ghazal
Ghazal
1 سال قبل

داستان را از شیوا شروع کردید از رو شیوا هم ادامه بدید شیدا هم چقد احمق که در خواست طلاق نمیده

Narges
1 سال قبل

آغا همه میگن بریم شیوا خو برو دیگه اعصابمون داغون شد با این شیدا😑😂

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

چرا هیچ اتفاق مثبتی تو زندگی شیدا نمیفته هی بیچارگی چرا اینقد شیدا تو سری خوره بابا این زندگی نیست که بره ازش جدا بشه مردک خر نفهم هزارتا غلط میکنه بعد با کتک میفته به جون شیدا خود شیدا هیچ تلاشی برای آزادی از این زندگی نکبت نمیکنه‌ بابا یه حرکت مثبت نشون بده اینقده ماست نباش.

hani
hani
1 سال قبل

نمیدونم چرا انقدر شیدا رو ضعیف نشون میده نویسنده ، خوب طلاق بگیره قبلا بخاطر کتکا شکایت کرده بود فرهاد بزنش میتونه سر همین بره جدا شه میخواد زندونیش کنه؟ مگ الان نیس؟ میخاد کتکش بزنه؟ مگه الان کتک نمیخوره؟

انبه
انبه
1 سال قبل

چرا شیدا هیچ اقدامی برای طلاق نمی کنه اگه ادم کارتون خوابم بشه بهتره از زندگی با این قماشه🤔😑
ادمین جان خواستم اینجا ازت تشکر کنم ممنون از زحماتت 🌷🌹🌸

Barana
Barana
1 سال قبل

چرت بود😑😑😑😑 بدم از این فرهادوخانوادش میاد 😤دیگه ایناروادامه نده خواهشا
۴.۵ پارتع فقط اینارومیگی هیچ معلوم نشد شیوا و شهرام چی شدن چی کردن😎

اشفته
اشفته
1 سال قبل

بسه دبگه بریم شیوا

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x