رمان عشق ممنوعه استاد پارت 145

0
(0)

 

نمیدونم دقیق چند ساعتی گیج و منگ توی خیابون ها چرخیدم که دیگه صدای غار و قور شکمم دراومده بود

اصلا یادم نمیومد آخرین باری که غذا خوردم کی بوده ولی از طرفی هم اصلا میلی به غذا نداشتم

بلاهایی که سرم میومد به حد کافی سیرم کرده بودن طوری که اصلا دهنم باز نمیشد که بخوام یه کم غذا بخورم و به کل اشتهام کور شده بود

خسته ماشین رو کنار خیابونی که اصلا نمیدونستم کجاست پارک کردم و سرمو روی فرمون گذاشتم

به حد کافی بریده بودم
توی حال و هوای خودم بودم
که تقه ای به شیشه ماشینم خورد

بی اهمیت هیچ عکس العملی نشون ندادم
که بار دیگه تقه ای به شیشه کوبیده شد

سرم که به شدت درد میکرد رو بالا گرفتم
که چشمم خورد به پسربچه ای که توی بغلش پر بود از گل های رز قرمز

بی حوصله تراولی از جیبم بیرون کشیدم
و بعد از پایین کشیدن شیشه سمتش گرفتم

فقط میخواستم بره و بیش از این دور و برم نپلکه چون حسابی اعصابم بهم ریخته بود

با چشمایی که میدرخشید
پول رو از دستم گرفت و همه گلا رو سمتم گرفت

_نمیخوام پول برا خودت

یه دونه از گلا بیرون کشید و سمتم گرفت

_حداقل این رو ببر بده به عشقت آقا

بی اختیار از دستش گرفتم که خندید و رفت
نگاهم روی گل چرخید و ذهنم سمت نازی کشیده شد

نازی که قبلا عشقم بود ولی الان….
گل روی صندلی بغلم پرت کردم و با چیزی که به ذهنم رسید ماشین روشن کردم و با سرعت توی جاده افتادم

حالا که مامان جوابم رو درست حسابی نمیداد
شاید میتونستم از نازی همه واقعیت ها رو بشنوم

با رسیدن در خونه آریا
دستمو روی بوق فشردم که نگهبان بیرون اومد
و با دیدنم به سمتم اومد

که با اعصابی داغون صداش زدم و بلند گفتم :

_در رو باز کن !!

جدی گفت :

_آقا گفتن حق ورود به خونه رو ندارید

_آقاتون غلط کرده باز کن درو ببینم

اخماش رو توی هم کشید

_لطفا از اینجا برید

عقب گرد کرد و خواست بره
که بلند صداش زدم و گفتم :

_بیا در رو باز کن مردک وگرنه …..

به سمتم برگشت و عصبی لب زد :

_وگرنه چی ؟؟

_وگرنه بدجور کلاهمون توی هم میره

دستی به تیغه دماغش کشید و جدی گفت :

_نمیخوای دردسری برات درست شه تا ده دقیقه دیگه شرت رو از اینجا کم میکنی

حرصی غریدم :

_کم نکنم چی میشه ؟؟

_بد اتفاقی برات میفته

از اینکه یه نگهبان داشت اینطور برای من تعیین و تکلیف و قلدری میکرد

عصبی بودم
پس با لجبازی دستمو یکسره روی بوق گذاشتم و حرصی بلند گفتم :

_یالله بیا ببینم چیکار میخوای بکنی ؟؟

عصبی به سمتم اومد و خواست چیزی بگه
که در اصلی باز شد
یکدفعه با دیدن کسی که توی قاب در ایستاده بود بی اختیار دستمو از روی بوق برداشتم

آریا بود که درست مثل ببر زخمی توی قاب در ایستاده بود و نگاهم میکرد

درست مثل خودش خشمگین نگاهش کردم
که بلند فریاد زد :

_اینجا چه خبره جواد ؟؟

نگهبان که تازه فهمیده بودم اسمش جوادِ دستپاچه سمتش رفت و گفت :

_آقا بهشون گفتم حق ورود به خونه رو ندارید ولی بازم اصرار میکنن

آریا که تموم مدت خیره من بود
دستش رو به نشونه سکوت بالا گرفت و گفت :

_باشه تو برو

_چشم قربان

با رفتن نگهبان
آریا به سمتم اومد و شاکی پرسید :

_باز چی میخوای اینجا که معرکه گرفتی ؟؟

_باید نازی رو ببینم

نگاه ازم گرفت و غُرغُرکنان گفت :

_ای بابا هنوزم دست بردار نیستی

فکرم درگیر چیزهایی بود که شنیده بودم
این آریا هم برای من وقت برای اینکه سیم جیمم کنه پیدا کرده بود

_برو بهش بگوو بیاد چون تا نبینمش از اینجا جُم نمیخورم فهمیدی ؟؟

چند ثانیه بی حرف نگاهم کرد
یکدفعه بلند چیزی گفت که ناباور به سمتش چرخیدم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Baran
Baran
2 سال قبل

اه یکم زود زود بزار باباجان دیگه من دست و پام یخ کردی از اینکه آدمو توی خماری میزارین بیزارم زود تر بزارین دیگه

Fatima
Fatima
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

همینش هم خوبه ادمین جان

علوی
علوی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

ممنون، هر جوری بذاری خوبه.

N.s
N.s
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

خیلی ممنون ❤🍁

...
...
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

ممنون♥️♥️♥️

asma
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

باشه مرسی

Parla
Parla
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

باشه ولی بازم ممنون
رمانتون عالیه ❤

مینو
مینو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

مچکر
هر طور مایلی بزار

...
...
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

♥️♥️♥️

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x