رمان ناسپاس پارت 3

1
(1)

 

به هر بدبختی ای که بود اون کیفهای سنگین رو دنبال خودم تا سمت ردیف ماشینهای پارک شده بردم.
چون مسافت زیاد بود حسابی از کت و کول افتاده بودم اما اون اصلا حتی یه نیم نگاه هم به من ننداخت که ببینه درچه حالم.
نهایت زوری که به خودش زد این بود که یه نیمچه نگاه به پشت سر بندازه و بپرسه:

-ننجون خوب؟

هن هن کنان و بریده بریده جواب دادم:

-تا خوب چی باشه!

دنباله ی سوال اولش رو نگرفت و بجاش پرسید:

-تو چرا اینجوری حرف میرنی!؟

با حرصی که مدام سعی در پنهون کردنش داشتم تا خاطر همایونی آقارو نرجونه گفتم:

-چون کیفهای شما خیلی سنگین…

دیدم که پوزخند زد.سرشو به حالت تاسف تکون داد و گفت:

-وقتی میگم مخت تعطیل واسه همین دیگه…میتونستی بزاریشون توی یکی از اون وسیله های چرخدار که ساخته ی دست ادمیزاد و احتمالا واسه همچین مواقعی پشت سرهم ردیفشون میکنن ..

ایستادم و کیفهارو گذاشتم روی زمین.واقعا چرا این به فکرم نرسید؟
نکنه واقعا زوال عقل گرفته باشم!؟
صداش زدم:

-صبر کنید آقای مرصاد!

ابستاد و به سمتم چرخید.سرانگشت اشاره ام رو وسط عینکم گذاشتمو به عقب فشارش دادم تا بیشتر از این نیاد پایین و بعد دستمو به سمت راست کج کردمو گفتم:

-ماشین اینجاست!

راهش رو به سمت به سمت یه لندکروز مشکی رنگ کج کرد تا سوار بشه اما من یکی دو قدمی به سمتش رفتمو خیلی زود گفتم:

-این نه…این یکی!

رد دستمو که دنبال کرد رسید به یه وانت بار سفید !

باورش نشد که قراره با این برسونمش.ابروهاشو کج وکوله کرد و بعد با تعجب گفت:

-این ؟؟ شوخیت گرفته!

سرمو تکون دادم و گفتم:

-نه ! جدا میگم!

به وانت اشاره کرد و انگار که عارش بشه سوار همچین ماشینی بشه گفت:

-این دیگه آخه چه کوفیته!

-این همون کوفتیه که باید باهاش…

بازم سوتی دادم و چون اینبار سریع متوجه این سوتی شدم فورا گفتم:

– ببخشید..ببخشید منظورم اینه که این همون ماشینیه که باید باهاش شمارو برسونم….

همچنان هم این موضوع رو یه شوخی میدونست چون یه نگاه به من و یه نگاه به ماشین انداخت و گفت:

-این لگن ؟ من باید با این لگن بیام ؟

دوباره با سرانگشتم عینکم رو دادم عقب و گفتم:

-این وانت عمو غلومِ اسمشم لگن نیست اسمش سلمان خان!

چشماش ریز شدن و بالای دماغش چین افتاد.دستهاش رو به پهلوهاش زد و گفت:

-سلمان خان! چخبره اینجا! انتظار داشنم یه آدرم درست و حسابی بیاد دنبالم ته یه دختر گیج…انتظار داشتم سوار یه ماشین درست و حسابی بشم ته یه وانت با یه اسم درپیت!

به من گفت دختر گیج ؟! به من؟؟ به منی که جز شاگرداولهای مدرسه و دانشجوهای برتر دانشگاه بودم!؟
سام سام سام که میگفتن این بود؟ این بچه ی خودخواه و خود شیفته که به خودش حق توهین به بقیه رو میداد!؟ دیگه نمیتونستم تحملش کنم.
رفتم سمتش و با اعصابی بهم ریخته و صدای خیلی بلند و عصبی ای گفتم:

– آقای مرصاد

خونسرد جواب دا:

-بله ستون خانم

دندون قروچه ای کردمو گفتم:

-ستون نه…ساتین!
خوب گوش کنید آقای مرصاد یک بار دیگه به من بگین گیج با مشت میکوبنم تودهنتون اصلا هم مهم نیست که پسر آقای مرصاد هستین و ممکنه پدرتون از کار اخراجم بکنه.
بهتون هشدار میدم هیچوقت نخواین منی که کمربند مشکی کاراته رو دارم امتحان کنید. حالا هم اگه دوست داشتی سوار شو اگه هم دوست نداشتی اونقدر اینجا بمون تا زیرپات علف سبز بشه! مرسی اه!

با گام های سریع و تند به سمت وانت عمو غلام رفتم واما درست قبل از اینکه سوار ماشین بشم گف:

-درضمن! خودت کیفهات رو بیار! فقط دو دقیقه منتظر میمونم!

اینو گفتم و پشت فرمون نشستم و در ماشین رو چنان محکم بهم کوبیدم که فگر کنم دل و قلوه ی ماشین همه باهم بیرون ریخت.

پسره ی بی تربیت! به من میگفت گیج! به من….
آه خدایاااا…همچین وقتهایی که مجبور میشدم با آدمایی مثل این سروکله بزنم سردرد شدید میگرفتم!

پسره ی بی تربیت! به من میگفت گیج! به من….
آه خدایاااا…همچین وقتهایی که مجبور میشدم با آدمایی مثل این سروکله بزنم سردرد شدید میگرفتم!
اصلا یه چیزی بود که پدر گرامیش دست از پا دراز تر با جیب خالی فرستادش اینجا…توقع داشت با لیومزین بیایم دنبالش.تحفه !
چون منو از سوار شدن خودش ناامید کرده بود، ماشین رو روشن کردم که برم اما درست همون موقع ساک و وسایلش رو برداشت و گذاشت عقب ماشیگ و بعد هم با اون قیافه ی برج زهرگار شده اش اومد و کنارم نشست.این یعنی پسر ارسلان مرصاد هم که باشی گاهی مجبوری به عادی ترین و معمولی ترین حالت ممکن زندگی رو سپری بکنی نه تجملی!

دو سه تا مشت محکم به ضبط زدم و فلش رو جا به جا کردم تا درست بشه. درست و حسابی نبود ولی
قلق داشت اما در نتیجه سرو کله زدن باهاش جواب گیداد.درست مثل اون لحظه که بالاخره روشن شد و صدای بلند اون ترانه ی خیلی خیلی قدیمیِ زیبا و نسبتا عتیقه شده تو ماشین پیچید:

از برت دامن کشان رفتم ای نامهربان

از من آزرده دل کی دگر بینی نشان

رفتم که رفتم

این آهنگ رو دوست داشتم برای همین هم ریتیم و هماهنگ باخواننده شروع کردم به زمزمه کردن متن شعر:

از من دیوانه بگذر بگذر ای جانانه بگذر

هر چه بودی هر چه بودم بی خبر رفتم که رفتم

شمع بزم دیگران شو جام دست این و آن شو

هر چه بودی هر چه بودم بی خبر رفتم که رفتم

بعد از این بعد از این کن فراموشم که رفتم

دیگر از دست تو می نمینوشتم که رفتم

با دل زود آشنا گشتم از دامت رها

بی وفا بی وفا بی وفا رفتم که رفتم

دستشو دراز کرد و باخاموش کردن ضبط گفت:

-این دیگه چه کوفتیه!

متعجب سرمو به سمتش برگردوندم و گفتم:

-تو چرا فکر میکنی همه چی کوفتیه!

ضبط خاموش نشد و به همین خاطر یه مشت دیگه بهش زد و بعد گفت:

-چون واقعا کوفتیه!

من یه جورایی فقط کارمند باباش بودم ولی نوکر که نه.پس اصلا بهش این اجازه رو نمیدادم که اینجوری رفتار بکنه.ضبط رو روشن کردم و گفتم:

-بنظر من که این خیلی هم خوب….

-لااقل یه موسیقی غیرایرانی بزار!

-متاسفم…تو سلمان خان فقط ما ایرونی گوش میدیم آقای مرصاد.حالا بخاطر گل روی شما عوضش میکنم یکی دیگه میزارم فقط بخاطر شما..

با یکم دیگه وررفتن و اینور اونور کردنش بالاخره تونستم بزنم اهنگ بعدی .صدای سامان که تو ماشین پیچید خوشحال لبخندی زدم و گفتم:

-آهان فکر کنم این بیشتر به ذائقه تون بخوره آقای مرصاد!

قیافه اش که نشون‌نمیداد خوشش اومده باشه اما چیزی هم از دهنش بیرون‌نپرید!صداشو کم و زیاد کردم تا به ولوم مناسبی برسه …

اگه تو از پيشم بری سر به بيابون میزارم

هرچی گل شقايقه رو خاک مجنون میزارم

اگه تو از تو پيشم بری من خودمو گم می كنم

يه عمر تو رو شرمنده  حرفای مردم مي كنم

اگه تو از پيشم بری شمعدونیا دق میكنن

شكايت عشق تو رو  به مرغ عاشق میكنن

اگه تو از پيشم بری پنجرمون بسته مي شه
يه دل با صدتا آرزو از زندگي خسته …

عصبی تر از قبل گفت:

-خاموش کن اینو اه!

لبخندم رو لبم ماسید.این چرا اینقدر تلخ مزاج و بی اعصاب بود آخه؟از گوشه ی چشم با ترس نگاهش کردم و بعد گفتم:

-چشم!

ضبط رو خاموش کردم و بی حرف به رانندگیم ادامه دادم اما اون غرولند کنان آرنجشو رو لبه پنجره ماشین گذاشت و با تکیه دادن سرش به دستش گفت:

-اون از این ماشین قراضه که فرستادن منو باهاش ببرن اینم از آهنگهاشون …مسخره شو درآوردن! لابد الانم منو میبرین توی یه خونه ی فسقلی…

نیشخندی زدم و نیم نگاهی کوتاه بهش انداختم.نمیدونستم بهش بگم یا نگم.
با این رفتاری که من از این می دیدم اگه میگفتم که باباش عمارت بزرگشون رو اجاره داده به کس دیگه ای و باید مدتی که ایران هست زندگی رو توی یه خونه ی قدیمی که سه تیکه است و هرتیکه در اختیار یه خانواده بگذرونه، حتما داد و قال راه مینداخت.
برای همین بحث رو کشوندم سمت دیگه ای و پرسیدم:

-هوا خیلی گرم نه !؟ هر وقت خیلی گرمتون شد بگین من یه جا نگه دارم یه چیز خنک براتون بخرم!

بی تعارف گفت:

-آره یه جا نگه دار یه چیزی بگیر من دارم سیب زمینی پخته میشم…

خندیدم و گفتم :

-چشم آقای مرصاد!

بنظرم این سامی مرصاد با این گوشت تلخی بد آدمیزادی هم نبود.البته هیچ شباهتی به تعریف و تمجیدهایی که ننجون ازش میکرد نداشت اما خب….
مینشست به دل با تموم ترش رویی ها و تلخ زبونی هاش….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Raha_78
Raha_78
1 سال قبل

سلام من تازه واردم…
میشه بگید من چجوری میتونم پارت های رمانم رو آپلود کنم؟! ممنون میشم

Raha_78
Raha_78
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

17
نه منظورم اینه که باید توی کدوم قسمت برم؟!

Darya
Darya
1 سال قبل

ببخشید این رمان فصل اول داره؟
یعنی این رمان فصل دوم یه رمان دیگه است؟

Helma
Helma
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

شتتتت ینی این الان فصل دوعه؟
و بخاطر همین من گیج شدم؟😐😂

Darya
Darya
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

راستش وقتی داشتم همین رمان سرچ میکردم دیدم رمان شیطان مونث هم میاره بعد که یکم جستجو کردم دیدم شیطان مونث راجب شانای و ارسلان که انگار فصل دوم هم اسمش ناسپاس که راجب بچشون امیر سام شک کردم که نکنه شیطان مونث و ناسپاس به هم مرتبط بخاطر همین گفتم بپرسم مطمئن شم

که تو هم گفتی فصل اول داره ولی چرا فصل اول نذاشتی؟

Sana:)
Sana:)
1 سال قبل

بخاطر عکسی ک واسه رمانت گذاشتی میتونم گریه کنم:)

Sana:)
Sana:)
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

آخه هانده سسسسسس
و این ی نقشی توی سریال ترکی “تو درم را بزن” داشت که واقعا آدم ضجه میزد سر هر قسمتش ::::)

دسته‌ها

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x