زبونشو توی دهنش چرخوند و گفت:
-خوبه! پس بالاخره سروکله ات پیدا شد!
اینو گفت و بعد خم شد و گوشه ی لباسم رو گرفت و عین یه تیکه آشغال از روی سکو بلندم کرد.
با عصبانیت زیادی خودمو کج کردم و پرسیدم:
-هی!؟ چیکار میکنی؟ دستمو شکوندی…ولم کن!
پرتم کرد سمت در و دست برد توی جیبش و درحالی که باعصبانیت و سرعت زیادی دنبال دسته کلید این خونه میگشت پرسید:
-دستتو شکوندم !؟ من الان باید تورو عین چی اونقدر بزنم صدا سگ بدی.. واق واق کنی…
چشمهام با تعجب روی صورتش به گردش دراومد.
نمیفهمیدم اون به چه دلیلی اینقدر از من ناراحت و عصبانیه !؟
اونقدر دنبال کلید گشت تا بالاخره پیداش کرد.اومد سمت در.
نگاهی غضب الود به من انداخت و کلید رو توی اون قفل زهوار در رفته فرو برد.
گرچه دیدنش بعداز اینهمه مدت دلچسب بود اما با رفتارش گند زد به حالم که خودش به اندازه ی کافی واسه بد کردن اوقاتم کافی بود.
سگرمه هام رو زدم توی هم و گفتم:
-کی ؟ تو ؟ تو منو بزنی !؟ تو کی هستی نه میخوای به خودت این اجازه رو بدی که دست رو من بلد بکنی!؟
درو وا کرد.کلید رو عقب کشید و بیرون آورد و بعد هم چپ چپ و غضب آلود نگاهم کرد و گفت:
-من کی ام اره !؟ میگم الان بهت …میگم من کی ام!
درو با عصبانتی زیادی هل داد کنار و بعد هم برگشت سمت موتور گرونقیمتش و اول اونو برد داخل حیاط…
درو با عصبانتی زیادی هل داد کنار و بعد هم برگشت سمت موتور گرونقیمتش و اول اونو برد داخل حیاط.
چشمهام با تعجب روی نیمرخش که حتی تو اون حالت هم شدت عصبانیتش مشخص بود به گردش دراومد.
نمیفهمیدم جرا اینقدر ازم عصبانیه.
آخه مگه من چیکار کردم !؟
حتی هم اگه کاری کرده باشم به اون چه ربطی میتونست داشته باشه که اینجوری واسم خط و نشون میکشید!؟
موتورش رو که برد داخل برگشت سمت من.
پیدا بود خیلی وفته منتظره من برگردم خونه و اینجوری از خجالتم دربیاد.
بازوم رو گرفت و با عصبانیت زیادی اومد سمتم.
این عصباینت اونقدر زیادی بود که ناخوداگاه کیفمو دو دستی گرفتم و عقب رفتم و با ترس پرسیدم:
-چیکارم داری؟ چرا عین سگ هار به من میپری!؟
غضب الوده تر شد.
من حتی ساییش دندوناشو روی هم کاملا احساس میکردم.
با غیظ گفت:
-فعلا که گیر این سگ هار افتادی و خیلی جوابها باید بهش پس بدی…
اگه بگم قلبم از ترس و اضطراب به تپش افتاد دروغ نگفتم.
و این ترس وقتی بیشتر و بیشتر شد که یادم اومد هیچکس توی خونه نیست.
آب دهنمو قورت دادم و همونطور که عقب عقب میرفتم گفتم:
-آخه تو چیکاره حسنی که من بخوام بهت جواب پس بدم ؟ اصلا تورو سننه !؟
زیر لب زمزمه کرد:
-حالیت میکنم ساتین…
اینو گفت و هجوم آورد سمتم…
هجوم آورد سمتم و من تا چرخیدم که در برم اون به سرعت خودش رو بهم رسوند و با چنگ زدن بازوم تونست نگه ام داره و دنبال خودش بکشونم داخل.
ناخوداگاه دچار ترس و وحشت شدم.
مضطرب یودم با اینکه دقیقا نمیدونستم چرا داره باهام اینجوری رفتار میکنه!
پرتم کرد به عقب و درو محکم بست و قدم زنان اومد سمتم.
هریک گام که اون جلو میومد من یک قدم به عقب برمیداشتم.
از یه جایی به یعد دیگه جلوتر نیومد چون ایستاد و پرسید:
-این یه هفته کجا بودی !؟
عجب رویی داشتا! ابروهام رو بهم نزدیک کردم تا فاصله شون کم بشه و طرح اخم بگیرن و با صورت عبوسم بهش بفهمونم سوالی رو پرسیده که هیچ ربطی بهش نداره :
-چرا فکر میکنی من خودمو موظف میدونم بهت جواب پس بدم !؟
اون خشم و غیظ توی صورتش بیشتر و بیتشر شد.
پثل یه گاو وحشی نفس میکشید.
پره های بینیش بازو بسته میشدن و انگشتهاش گاهی جمع و گاهی باز!
انگار داشت مشتشو واسه جنگ و جدال آماده میکرد.
با دقت بهم چشم دوخت و گفت:
-به بهونه ی کار تمام وقت مادر ساده لوح و مادربزگتو پیچوندی و کجا رفتی هااا !؟
آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
-میرم سرکار!
صداشو برد بالا و گفت:
-رو پیشونی من نوشته الاغ؟ جواب درست و حسابی میخوام ..یالا…کجا بودی این یه هفته ؟
بابا عاشق شد رفت 😂
بی بخارتر ازین حرفاست😂😑
عاره خعلی بی بخار تر از این حرفاست😂😑💔