رمان نقض قانون (خون آشام)پارت ۹

0
(0)

با هربار نزدیکتر شدن چاقو به بدنم ، پوستم به خارش و سوزش می افتاد ، راه فراری نداشتم این دیگه آخر خط بود ….

پوزخندی سرداد و در حالی که چاقو را روی پوست بدن و گردنم حرکت میداد گفت :

_ دختر جون ! میدونی من کی ام ؟ یا بهتر بگم میدونی قاتلت کیه ؟ پس بزار بگم من …

قبل از اینکه خودش بگه از صداش فهمیدم حرفش رو قطع کردم و در حالی که خودمم تعجب کرده بودم گفتم …

_ کریستوفر ؟

قهقه ی مستانه ای سر داد …

_ آفرین دختر کوچولو ، خوب شناختی !

بی اراده بیشتر عصبانی شدم برای لحظه ای یاد مادرم افتادم به هرحال من که میمردم حداقل باید سوالم رو ازش میپرسیدم….

_ مادرم .. پدرم… برادرم در چه حالن ؟ حالشون چطوره ؟

ماسکش رو کنار زد و با طعنه گفت …

_ اوه همسر عزیزم … پدرت که خیلی عصبانیه و اما مادرت هر شب داخل اتاقت مثل دیوونه ها با بو کردن لباسات سر میکنه ، برادرت هم که در خفا گریه میکنه … چه خانواده بدبخت و بیچاره ای نه ؟ پس حالا که داری میمیری بزار یه چیزی رو بهت بگم …

چاقو رو کنار برد و لبش را به گوشم نزدیک کرد و آروم زمزمه کرد:

_ میدونی تو خیلی بدبخت تر از اون چیزی هستی که فکر میکنم … تو برای پدرت ذره ای اهمیت نداری ….

با هر جمله اش کل وجودم نابود میشد ، مشخص بود نژاد مادرش رو به ارث برده ،

کریستوفر یه اسنیک پایرز به تمام معنا بود…

_ راستی پدرت به زودی میفرسته دنبالت و خوبیش اینه که جسدت رو پیدا میکنن البته اگر خوراک گرگ ها نشه ….

و بعد به طرز فجیعی شروع به خندیدن کرد ….

_ دلت نمیخواد همسر من باشی هان ؟ پس بمیررر !

چاقویش را عقب برد و با شتاب به سمت قلبم هدف گرفته بود …

چشمانم را محکم بهم فشردم ، قطره اشکی از کنار چشمم جاری شد که صدای آخ کریستوفر بلند شد و چاقو از دستش افتاد …

با کنجکاوی چشمانم را باز کردم ، مرد شنل پوشی به سرعت مشغول مشت زدن به کریستوفر بود و سه مرد دیگه فقط به کتک خوردن کریستوفر نگاه میکردند …

_ بی عرضه ها نزارید منو بزنه ، اون چاقو رو بردارید و بزنیدش …

متعجب به صحنه ی روبه رویم خیره شده بودم ، نباید میزاشتم چاقو به دستشون برسه ، فورا چاقو را از کنار پایم برداشتم و در دست گرفتم و تهدید وارانه رو به سه مرد حرکت کردم که ….

اعضای دارو دسته اش بلافاصله پا به فرار گذاشتند …… و کریستوفر همچنان در حال مشت خوردن بود … اما او هم آموزش دیده و ماهر بود ، چرخی خورد و با لگدی که به زیر شکم آن مرد شنل پوش زد ، توانست فرار کند …

او برمیگشت ‌، اما اینکه دفعه ی بعدی هم نجات پیدا کنم یانه ، معلوم نبود ..

با عجله به سمت آن مرد حرکت کردم …

_ ببینم شما حالتون خوبه ؟ من واقعاً متاسفم ..

به سمتم برگشت و با حرکتی شنلش را بیرون آورد … با دیدن چهره ی جذاب و آشنایش ، چشمان خونین رنگش ، بدن خوش فرم و موهایی در هم ،

بی اراده و با تعجب لب زدم :

_ گ….گاب…گابریل ؟!… گابریل تو ….

با صدای سرد و بمش خندید و ادامه داد ..

_ آره من ! نکنه توقع داشتی کس دیگه ای نجاتت بده !

« گابریل »

# فلش __ بک #

مثل دیوانه ها به سمت رود خانه رفت …

من از نظر این دختر بی رحم بودم ؟ بی رحم بودم که بخاطرش مجبور شدم این ساحره ی مسخره رو احضار کنم ؟

فرصت زیادی برای رفتن به مراسم نداشتم … به هرحال اگر از الان فقط میدویدم حداقل وسط مراسم میرسیدم … پس دیگر رفتن من فایده ای نداشت …

بعد از گذشت نیم ساعت بالاخره به سمت رودخانه به راه افتادم … عجب دختر لجباز و یه دنده ای بود … به نزدیک رودخانه که رسیدم ، کاترین را در حالی دیدم که ۴ نفر بی رحمانه قصد جانش را کردند …. از شدت عصبانیت دستانم مشت شد ، چه کسی جرعت کرده بود به این دختر دست درازی کند ؟ و حتی قصد جانش را کند ؟ به حق که دختر رهبر بت پایرز ها بود …. میدانستم اگر به سمتش حرکت کنم نه تنها کاترین را از مرگ نجات نمیدهم بلکه خودم هم گیر میفتم‌ ….

از آنجایی که از کودکی استعداد خاصی در پرت کردن سنگ داشتم ، سنگی نسبتا بزرگ که تقریباً اندازه ی آجر بود بلند کردم ، و به سمت هدفم که دست آن مرد بود گرفتم و تاپ ..‌

صدای برخوردش بسیار دردناک بود ….

دیگر حالا وقت جلو رفتن بود …. شنلم را تا روی صورتم آوردم و تا توانستم به صورتش مشت زدم ،

_ خودم دستاتو قلم میکنم مرتیکه !

*****

# زمان __ حال #

« کاترین »

_ هر چی گفته بودم گفتم ،

_ اما تو به م ….

با نشستن لبش روی لب هام همه ی بدنم گر گرفت و بقیه حرفم داخل دهنم ماسید …. ضربان قلبم بالا رفته بود ، خواستم ازش جدا بشم اما فایده ای نداشت عوضی محکم کمرم رو گرفته بود ، بعد از چند دقیقه تمام قدرتم رو جمع کردم و با هرچه زور داشتم به عقب هلش دادم ،

این پسر چش شده بود ؟

انگار تازه به خودش اومده باشه ،نگاهش رو ازم دزدید ، اما من همچنان مات و مبهوت خیرش شده بودم ، و احتمال میدادم که حتما منو با یکی اشتباه گرفته.. برای اینکه بحث رو تغییر بدم گفتم …

_ چیزه ….. من …..من فکر کردم به خاطر مراسمت نمیتونی بیای ، گفتی باید بری اونجا ، گفتی تو …

صدای بم و همیشه سردش بلند شد …

_ اما مهم نیست ! نرفتم !

_م…من…من … واقعا …ازت ممنونم بخاطر اینکه جونم رو نجات دادی !

سری به نشونه ی “خواهش میکنم” تکون داد …

دلم نمیخواست که خودم رو ضعیف جلوه بدم و میدونستم کریستوفر دیگه فعلا برنمیگرده برای همین با اقتدار مصنوعی گفتم :

_ اگر کاری داری میتونی بری ، میتونم مراقب خودم باشم و احمقانه ادامه دادم :

_ ..اصلا…اصلا تو هم… توهم اگر نمیومدی من میتونستم‌…..

کلافه چنگی به موهاش زد و بلافاصله جواب داد …

_ میتونستی بمیری ! اگر من نرسیده بودم اون مرتیکه تورو..تورو …. بیخیال اصلا از نظر تو که من یه آدم بی‌رحمیم ، نه ؟

خواستم حرفی بزنم که در کمال تعجب…..

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.8 (8)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

31 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Slin
Slin
1 سال قبل

میگم حدودا رمانت چند قسمته؟

سپیده و قاسم
سپیده و قاسم
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

من😂

Slin
Slin
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

مننننن

سپیده و قاسم
سپیده و قاسم
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

اینا میخان از زیر زبونت حرف بکشن ولی تو هیچی نگو زن برادر شوهر جان😂
الان من همش از محدثه درمورد رمان هم دانشگاهی جان سوال میکردم یه جوری رفتار میکرد انگار ن انگار من سوالی پرسیدم😂

سپیده و قاسم
سپیده و قاسم
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

هیچی سلامتی😂
داره TW میبینه

سپیده و قاسم
سپیده و قاسم
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

اخه تو چقدر ظالمی😂
۱۰ دقیقه دیگه میایم

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

این همه ب بطن دلی مسخره میکردی
خوبه بیام ب بطن رمانت بخندم؟؟😂😂😂

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

😂😂😂😂

Tara
Tara
1 سال قبل

جالب شد

mahsa
1 سال قبل

عکس گابریلو داری؟😂

mahsa
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

بزار ببینیم چجوریه 😁😁🤣

mahsa
1 سال قبل

او مای گاد

Mehra
Mehra
1 سال قبل

کاری به کم و زیادش نداری فقط جای حساسش تموم بشه حله 🤣🤣

Mehra
Mehra
1 سال قبل

یعنی آزاده اگه دستم بهت می‌رسید 😈💔🥺

Mehra
Mehra
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

پستتو میکندم دیگه جای حساس تموم نکنی 😂

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Mehra
Mehra
Mehra
1 سال قبل

ابراز احساساتش تو حلقم چه سری اقدام کرد🤣🤣

دسته‌ها

31
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x