رمان نقض قانون(خون آشام) پارت ۸

0
(0)

با لحنی عصبانی و جدی پرسیدم ..

_ باربارا چیشده ؟ اتفاقی افتاده ؟

در حالی که هنوز نفس نفس میزد به چشمانم خیره شد ….

_ اون میمیره ‌‌…..میمیره…سرورم من… من .. من مطمئنم .. دیدم .. دیدم…

_ چی دیدی ؟ عین آدم حرف بزن ببینم چیشده ؟

از کنار دخترک بلند شد و در حالی که به عصایش تکیه زده بود با سر و وضعی پریشان گونه به آسمان خیره شد و با دستش به ماه اشاره کرد ….

_ آه … آینده ای تاریکی در پیش دارید … من تاریکی مطلق رو میبینم … و این تاریکی به حدی گسترده شده که من تقریباً هیچ کاری از دستم برنمیاد ..‌.. تاریکی کل آسمان رو پوشونده ….حال این دختر تا چند لحظه ی دیگه خوب میشه ، اما تضمینی در اتفاقات شومی که قراره براش بیفته ندارم …. اصلا ندارم ….

و تو … تو باعث اون اتفاقات شومی …. تو… تو باعث اون اتفاقی …. اتفاقی که اصلاً قابل پیش بینی نیست …. اتفاقی غیر منتظره در راهه……اتفاقی که کل خاندان هر دوتون رو به نابودی میکشه ، آسمان یک کشته میخواد …کشته !

و با قهقه ی دیوانه وار و ترسناکی ، و پیچیده شدن صدای نازک و پیرزن گونه اش اعصابم را به کل بهم ریخت اما در یک چشم بهم زدن ….. در بین خاکستر ها ناپدید شد ….

متعجب از حرف هایش به آسمان خیره شدم ….آخه این ساحره چی داشت بلغور میکرد…. چه اتفاق شومی چه منی چه تویی !

چنگی به موهای پریشانم زدم تقریبا تا چند لحظه ی دیگر من باید در مراسم حضور داشته باشم … اما چطور ؟

ذهنم آشوب بود و اصلا معنای حرف های اون پیرزن رو درک نمیکردم … با تکان خوردن دست های سرد و ظریف دخترک در کنار دستانم و صدایی که انگار از ته چاه بیرون اومده باشه به افکار مسخره ام پایان دادم به خودم که اومدم دستان سرد و بی جانش رو محکم داخل دستم گرفته بودم ….

چشمانش همانند دو الماس درخشان باز شد ، قرمزی چشمانش به قدری زیاد بود که برای لحظه ای یاد گل رز و سرخیش افتادم …. چه زیبایی مجذوب کننده ای ….

من چرا اینطوری شده بودم ؟ همچنان موهای سرم را چنگی زدم و سعی کردم تا جای ممکن به دختر نگاه نکنم‌..و دستم را بلافاصله از دستش بیرون کشیدم….

«کاترین »

با سردرد شدیدی که داخل سرم پیچیده شده بود چشمانم را باز کردم …. در کمال تعجب انگار تمام این مدت دستم را در دست گابریل گذاشته بودم ….

_سرم ! آخ !

به زور سعی کردم چشمانم را کامل باز کنم ، نور ماه به قدری زیاد بود که مانند تیری به چشمانم فرو میرفت ….

تمام بدنم درد میکرد انگار از جنگ جهانی برگشته بودم ….

_ خب بالاخره مادمازل به هوش اومدن ، خب اگر دیگه قصد غش کردن و بی هوش شدن نداری من باید برم چون منم مثل تو که مثلا دختر رهبری وظایفی دارم ….

چرا اخلاقش انقدر تغییر کرده بود تا چند لحظه قبل که قصد جانم را داشت مگر چه چیزی عوض شده بود که انقدر با لحنی مهربان گونه صحبت میکرد ….

مبهوت چشمانش شدم و لب زدم …

_ آ..آب ..آب میخوام … خیلی تشنمه…

و اما بالاخره با صدای سرد و بمش ادامه داد :

_ بفرما هنوز بیدار نشده خواسته هاش شروع شدن ، خوشگل خانوم اینجا قصر پدر جونت نیست که هرچی خواستی واست فراهم بشه اینجا جنگله ! و منم کار دارم ! و به گفته خودت من وارد مرزتون شدم ! پس بهتره خودت بری و برای زندگی بجنگی ! توروخدا ناز پرورده رو باش !

 

با یادآوری عمارت پدرم و آخرین باری که چطور قصد جانم را کرده بود بی اراده آروم اشک ریختم … من چقدر بدبخت شده بودم … اما خوب میدونستم حساب این گابریل رو هم چطوری برسونم … صبر کنه فقط … هیچکس نتونسته تو این دنیا منو گریه بندازه نشونش میدم …

 

_ ای خدا ، حالا هم واسه من انقدر اشک تمساح نریز ، پاشو پاشو برو واسه خودت هرچی میخوای پیدا کن … پاشو برده که گیر نیاوردی !

 

لبم رو محکم گزیدم و سعی کردم از روی زمین بلند شم …. درحالی که همچنان سردرد شدیدی داشتم اما درست روبه رویش ایستادم ، من دختر ضعیفی نبودم ، هیچوقت نبودم … به چشمان بی حسش چشم دوختم و لب زدم …

_ شاید من ناز پرورده باشم اما تو هم بی رحم ترین آدمی هستی که داخل عمرم دیدم ، شاید خانواده ام منو طرد کرده باشن اما نمیزارم کسی بخواد بهم توهین کنه ! فهمیدی ؟

این رو گفتم و بدون اینکه منتظر جوابش شوم به سمت رودخانه ای که همین نزدیکی بود جلو رفتم ، چقدر یه انسان میتونست سنگدل باشه ، حال و روز من رو نمیبینه بعد طعنه هم بهم میزنه …

اما هرچی هست بهتر از رفتن به اون عمارته !

انقدر بی جون بودم که حتی نمیتونستم سرعتم رو زیاد کنم انگار کسی همه ی انرژی بدنیم رو گرفته باشه …

به رود خانه که رسیدم ، فورا نشستم ، آب آنقدر زلال بود که تصویر آشفته ی خود را در آن میدیدم …

( خون آشام ها کلا تصویرشون در آینه و کلا هیچ جایی دیده نمیشه و حتی سایه هم ندارن اما خب این رودخانه آبش فرق میکنه ، جلوتر که بریم متوجه میشید)

بدون تعلل مشت مشت آب میخوردم … چه مزه ی دلچسبی داشت … شیرین و گوارا … ظاهراً به قدری آب خوردم که کل شکمم پر از آب شده بود …

خسته بودم خیلی خسته تر از آن چیزی که باید … همان جان دراز کشیدم و سعی میکردم به اتفاقاتی که برام افتاد فکر نکنم و بخوابم …. چند لحظه ای از خوابیدنم نگذشته بود که صدای پای چند نفر را احساس کردم ، داشتند به سمت من حرکت میکردند … و تقریباً میشه گفت الان بالای سرم ایستاده بودند …. حتما باز آن مرد گابریل بود … با بیخیالی چشمانم را باز کردم و با دیدن چند نفری که شنلی سیاه رنگ پوشیده بودند و بالای سرم ایستاده بودند به معنای واقعی یک کلمه شوکه شدم … صدای ضربان قلبم را میشنیدم …. جیغی کشیدم و سریعاً از سرجایم بلند شدم بی جان تر از آن چیزی بودم که بتوانم از خودم دفاع کنم … با بلند ترین حالت ممکن فریاد زدم :

_ کمک !

اما کسی نبود که صدای من را بشنود ، بدون هیچ یاور و پشتیبانی بودم …

مردی که ظاهراً رییسشان بود با چاقویی که ظاهراً از نقره بود جلو آمد ….

( ومپایر‌ها به‌واسطه‌ی نفرین آرتمیس، الهه‌ی ماه، نسبت به فلز نقره حساس شدند و اگر پوستشان با آن تماس داشته باشد، می‌سوزند و از بین می‌روند. آن‌ها در این نقطه‌ضعف، با گرگینه‌ها (Werewolf) مشترک هستند )

با هربار نزدیکتر شدن چاقو به بدنم ، پوستم به خارش و سوزش می افتاد ، یعنی آن مردی که چاقو به دست الان مقابلم ایستاده بود چه کسی بود ؟ چه کسی بود که میخواست منو بکشه !

راه فراری نداشتم این دیگه آخر خط بود ….

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.8 (9)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

18 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mahsa
1 سال قبل

عالیییییی😍💗
دستت طلا نویسنده جون😘

Mehra
Mehra
1 سال قبل

مرسی آزاده جون عالی بود 💜💕💜💕

ارزو
1 سال قبل

😭😭😭😭😭😭😭جااااییییی حساااااسسسسس بودددد😭😭😭😭دق میدی منو ازاده جان😶💔😂

Mehra
Mehra
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

قول میدی شبم بزاری 🤣🤣💕

mahsa
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

خیلییییی از همه ی نویسنده ها مهربون تری نویسنده جونمم 😘😘💜

mahsa
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

میسییییی

ارزو
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

ملسیییییییی😍😍😍😍😍😘😘😘😘😘😘😘😘

mahsa
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

راس میگی؟😃

Reihanenajmedin
Reihanenajmedin
1 سال قبل

این یکی طولانی بود😂
خسته نباشی دلاور😂♥️

Reihanenajmedin
Reihanenajmedin
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

فاطی فدات شه😂♥️

دسته‌ها

18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x