رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۲۳

0
(0)

 

 

این کار تنها راهی بود که بتونم خودم رو نجات بدم ! اما الان وقتش نبود ! اون چاقو قرار بود زندگیم رو رقم بزنه !

فقط دو انتخاب داشتم ، مرگ یا ازدواج با قاتلت !

چاقو رو داخل دستم گرفتم و روی رگ اصلی گردنم گذاشتمش … حتی از برخوردش به پوست گردنم باعث خارش و سوزش بدی توی پوستم میشد …اما برای لحظه ای انگار کسی بهم گفته باشه منصرف شدم باید با گابریل حرف میزدم ، باید دلیل کارش رو میفهمیدم ، چاقو رو زیر تخت برگردوندم ، لوییس قول داده بود که چند دقیقه قبل از عروسی میزاره برم جنگل ، حتما اونا هم عروسی رو داخل جنگل برگزار میکردن اما داخل مرز خودشون و یکم دور تر …. خوشبختانه طبق رسممون کریستوفر نمیتونست منو ببینه یا وارد اتاقم بشه و یا باهام حرف بزنه تا روز عروسی حداقل من قیافه ی نحس اون مرد رو نمیدیدم …

اما من کاری که میخواستم رو میکردم و هیچ چیز و هیچ کس نمیتونست جلوم رو بگیره !

****

روز عروسی ( پنج شنبه )

 

لباس عروس سیاهم را که باعث میشد گردن و قفسه ی سینم به وضوح دیده بشه به تن کردم ، اصلا دلم نمیخواست که لباسم رو بپوشم اما مجبور بودم ،

مادرم در حالی که با خوشحالی سر تا پام رو برای صدمین بار از نظر میگذروند و سعی میکرد اشک نریزه گفت ….

_ وای دخترم چقدر خوشگل شدی ، شدی مثل یه تیکه ماه قربونت برم …

مادر کریستوفر هم در حالی که با نگاه بدی که بهم میکرد ، مشخص بود چه حالی نسبت به من داره ….

دلم میخواست همون موقع یه کاری دستش بدم ، انگار من به دست و پای پسرش چسبیده بودم ، داشتم دیوونه میشدم ….

بعد از ساعت ها آرایش بالاخره کارشون تمام شد ، آرایش غلیظی نداشتم ، در حد طبیعی بود …. مادر و همچنین مادر کریستوفر طبق رسممون داخل اتاق تنهام گذاشتند و از اتاق بیرون رفتند ، حدود یک ساعت دیگه عروسیمون بود ، و من داخل اتاق باید منتظر میموندم ….

اما آروم از اتاقم بیرون زدم و وارد اتاق لوییس شدم که تقریبا رو به روم بود …

بدون اینکه در بزنم رفتم داخل اتاقش روی تخت نشسته بود و مشغول کتاب خوندن بود که با دیدن من متعجب خیره ام شد:

 

_ چیشده ؟

_ منصرف شدم …

_ چی رو منصرف شدی ؟

_ منصرف شدم نمیرم جنگل !

_ مطمئنی ؟ ببین کاری نکن که بعدا پشیمون…..

_ مطمئنم

این رو گفتم و بدون اینکه منتظر جواب از طرفش باشم به سمت عمارت پا تند کردم ،

زندگیم رو رسما داشتم نابود میکردم من داخل عروسی گابریل چیکار داشتم‌ ؟ذهنم درگیر بود که

در کمال تعجب کریستوفر با کت و شلواری قرمز رنگ پشت در عمارت که بسته بود … منتظرم بود که مثلا با هم بریم سر اون میزی که زندگیم رو نابود میکرد بشینیم …

با بغضی که سعی میکردم معلوم نباشه ، دستم رو داخل دست کریستوفر قفل کردم ، و در عمارت رو باز کردم ،

جمعیت انبوهی بهمون خیره شده بودند ، نگاه های سنگینشون ، اذیتم میکرد ، من برای گابریل ذره ای اهمیت نداشتم ، که الان داره با کلاره جونش ازدواج میکنه ، بعد من برم اونجا چی بگم ؟ بگم آره من احمق عاشقت شدم ؟

همونطوری که ذهنم درگیر بود ، روی صندلی و پشت میزی که حسابی تزئین شده بود نشستم و در تمام این مدت کریستوفر هم بی سرو صدا کنارم نشسته بود و حتی کلمه ای هم حرف نمیزد ، خب مسلما باید خوشحال میبود ، چون قدرت خاصی بعد از ازدواج با من پیدا میکرد ،

و بچه ای که از ازدواج ما به وجود میومد، قوی ترین ومپایری میشد که تا حالا وجود داشت….خون یه بت پایرز اصیل و خون یه اسنیک پایرز نیمه اصیل ….

کل مراسم رو با صدای مامان و بابا به خودم میومدم و انجام میدادم ، جسمم اینجا بود اما روحم جای دیگه ای !

دقیقه ها سپری میشد …

ذهنم آشوب بود که با صدای مردی به خودم اومدم ….

_ آقای کریستوفر فرزند جاستین ، آیا بدون هیچ اجباری و تنها از سر علاقه و عشق خانم کاترین فرزند هکتور را به همسری خود قبول میکنید ؟

کریستوفر در حالی که به چشمانم نگاه میکرد گفت ؛

_ بله

صدای کف و جیغ و هورای مهمان ها بلند شد ، پدرم با حالتی مغرورانه کنارمادرم ایستاده بود …. به خاطر سفارش های خیلی زیاد پدرم به عاقد ، ازش خواسته بود که مستقیم بره سر اصل مطلب ، استرس همه ی بدنم رو در بر گرفته بود ، از همین قسمت عروسی میترسیدم ، نمیدونستم باید چی بگم …

اون مرد با لبخندی رو به من کرد و ادامه داد …

خانم کاترین فرزند هکتور ، آیا بدون هیچ اجباری و تنها از سر علاقه و عشق ، آقای کریستوفر فرزند جاستین را به همسری قبول میکنید ؟

نگاه ها ی گابریل ، لبخندش ، بوسیدنش ، همه و همه در یک لحظه از جلوی چشمم مثل یک فیلم رد شد ، من باید چی میگفتم ! اگر واقعاً دوستم داشت که ولم نمی‌کرد؟ میکرد ؟

نفس بلندی کشیدم و طوری که بغضم مشخص نباشه ، گفتم …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ارزو
1 سال قبل

ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادهههههه
ازاااااااااااادههههههه

بیا گفتم شاید فشار روت کم شده😂😂😂😂😂💔💔💔💔❤❤❤❤❄❄❄❄

ارزو
1 سال قبل

ازاده جان کجایی …ازادههههه😭😂
مارو تنها گذاشتی
بقیش چی شد عاخهه😭😭😭
خب اول کار دست و دلبازی کردی ما رومون باز شد نمیگی الان بهمون سخت میگذره اگه کم بذاری ؟!😂😂😂💔💔💔

مسیحا
مسیحا
1 سال قبل

مرض و گفتم بد موقع تموم شددددددد

Hany
Hany
1 سال قبل

سلام عالی ولی عزیزم می گم میشه مثل قبلا سه پارت بگزاری ؟

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Hany
mahsa
1 سال قبل

ازاده با احساسات ما بازی نکن😭😂

ارزو
1 سال قبل

ااازززاااددهههههههههههههههه
یه پارت دیگههه بدههه😭😭😭😭😭😭

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x