1 دیدگاه

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۷۳

3.5
(2)

.

 

 

 

 

هر لحظه که بهمون نزدیکتر میشد ضربان قلب من بالا تر میرفت

رسید کنار ماشین زد رو شیشه ی طرف مائده

مائده شیشه رو داد پایین

+ سلام دخترم حالت خوبه؟

شما اینجا کاری دارین از صبح تا حالا اینجا نشستین؟

مائده نمیدونست چی بگه

خودمو جلو کشیدم و گفتم

_ سلام الهام خانم حالتون خوبه؟

راستش من خالم خونه ی ماعه گفت بیایم یه سری به‌خونش بزنیم

انقد خسته بودیم تو ماشین خوابمون برد

الهام خانوم با نگاهی مهربون گفت:

عه؟ دلوین جان! تویی خاله؟

با لبخند سری براش تکون دادم

_ اره خاله دلوینم

الهام خانوم: خب خاله ما که با هم این حرفا رو نداشتیم چرا نیومدی داخل؟

میومدین اونجا استراحت میکردین

_ خیلی ممنون خاله جان‌‌..ما نمیخواستم مزاحم دایی و آریا بشیم

الهام خانوم: ای بابا دلوین جان..یه چیزی میگم خاله یه چیزی میشنوی

آریا الان سه چهار ماه هست نه خواب داره نه خوراک بچم شده عین چوب خشک زیر چشماشم گود افتاده

با شنیدن این جمله حالم از خودم بهم خورد من چیکار کرده بودم با آریا؟

با اینکه میدونستم مشکل کجاست بازم برای تصویر سازی باید میپرسیدم

_ ای وای خدا بد نده خاله! چیزی شده؟

الهام خانوم: نمیدونم خاله به ما که نمیگه چیشده همش تو اتاقه درو هم بسته کسی هم راه نمیده

خاله شما هم سنین بهتر میتونین بفهمین حال همدیگه رو

تو نمیتونی بیای باهاش صحبت کنی؟

یا خدا

من نمی‌خواستم آریا منو ببینه ولی مامانش از من درخواست میکرد برم باهاش حرف هم بزنم

چی باید میگفتم خدایا؟!

مائده زودتر از من به حرف اومد:

_ الان که خاله جان دلوین انقد درگیر کارای عقدشه همین الان که من دیدمش و اینجا اوردمش به زور بود

انشالله بعد عقد قول میدم خودم بیارمش ها؟

_ اره خاله جان مائده درست میگه

شما تشریف میارید که؟!

الهام خانوم لبخندی زد و گفت: باشه خاله جان منتظرتم

اره مگه میشه نیام عقدت؟

انشالله که به سلامتی و دل خوش

خوشبخت بشی عزیزم

عزیزم نمیای داخل یه چایی بخوری؟

بیاین خستگیتونو در کنین بعد برین.

_ نه ممنون خاله من با مائده باید برم یسری خرید داره انجام بده

انشالله میایم بهتون سر میزنیم

الهام خانوم با غم تو چشماش گفت:

_ باشه خاله برین مواظب خودتون باشین

_ چشم خاله جان شمام برو داخل تا سرما نخوری

با یه خداحافظی کوتاه از کنارمون رفت

من و مائده هر دوتامون همراه پوفی کشیدیم

_ ای بخشکه این شانس

تمام دنیا دست به دست هم دادن تا من آریا رو نبینم

+ دیگه چیکار میشه کرد دلوین؟

اگه عجولانه تصمیم نمیگرفتی شاید بجای من آریا اینجا نشسته بود

_ نگو مائده تو دیگه نگو..حالم داره از خودم بد میشه

روشن کن بریم

سری تکون داد و ماشینو روشن کرد و حرکت کردیم

گذشتم از خونه ای که یه نفر توی یکی از اتاقاش قلبمو به دست گرفته بود!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Rebecca
Rebecca
1 سال قبل

یکی نیست به این دلوین بگه اخه تو نفهم چرااااا این کارا رو می کنی
بچه بازی راه انداخته هاااا
یه روز میگه می خوام بهش درس بدم یه روز میگه قلبم پیشش گیره😐😐

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x