.
میخواستم به الهام خانوم بگم که برای آریا قلب پیدا کردم اما هنوز قطعی نشده بود
با اجازه ای گفتم و چند لحظه رفتم روی حیاط تا به ارتین زنگ بزنم.
پس از چهارتا بوق جواب داد..تا امید شده بودم و میخواستم قطع کنم اما جواب داد
+ اووه دلوین خانوم..شما کجا شماره ی من کجا؟
خنده ای سر دادم
_ سلام خوبی ارتین؟ ای بابا ما که همش مزاحمیم
+ سلام گل..مرسی قربونت تو خوبی؟
_ شکر خدا نه خوبم نه بد
+ از آریا چخبر؟ بهتره؟
بغض به گلوم فشار آورد انگار که با اسم آریا سر جنگ داشت!
با صدای سنگینی گفتم:
_ نه..چه خوبی؟ دارم میمیرم آرتین..آریا یه دفعه مرد برای سه چهار دقیقه مرده بود..
انقد التماس کردم پیش پیر و پیغمبر تا برگشت..
اگه میمرد چی؟
دلم برای خودم خیلی میسوزه آرتین..خیلی
+ جدی میگی دلوین؟ وااای خدایا باورم نمیشه..خدا مرگم بده تو نگران هیچی نباش باشه؟ لازم باشه میام میبرمش خارج خب؟
_ مگه میتونم نگران نباشم آرتین؟ من کل وجودم الان روی تخت افتاده امیدی هم به زنده بودنش نیست
هر لحظه هر میس کالی که رو گوشیم میفته منتظر یه خبر بدم
مگه من چه گناهی کردم؟ هوم؟
+ هیچی..منتظر خبر بد نباشد دلوین..خبرای خوب توی راهه انشالله
رفتی پیش اون آدرسی که بهت دادم؟
_ اره.. اره..رفتم التماسش کردم
ضجه زدم..زار زدم..تیرم نگرفت ولی لحظه ای که میخواستم رد شم برم برگشت و گفت خودش راضیه و با شوهرش صحبت میکنه..
الانم زنگ بدم شمارشو بگیرم میدی بهم؟
+ وای نه؟ جدی میگی؟ ینی راضی شد؟
_ اره بخدا گفت راضی ام..شمارشو برام بفرست آرتین خیلی لازممه.
+ باشه میفرستم کاری نداری؟
_ نه قربونت.. خدافظ
خدافظی کرد و گوشی رو از کنار گوشم پایین آوردم..
همون لحظه صدای پیامکش هم بلند شد
شماره رو برام فرستاده بود
بازش کردم و اول تشکر کردم از آرتین و بعد هم زنگ زدم بهش…
هرچی زنگ زدم جواب نداد
مستأصل گوشیمو توی کیفم گذاشتم
شمارمو که بهش داده بودم..حتما میشناسه خودش زنگ میزنه
پا تند کردم به سمت بیمارستان..
دلم میخواست از اون دختره بدونم..
یه راست رفتم مراقبت های ویژه پیش الهام خانوم
با مامان کنار همدیگه نشسته بودن
الهام خانوم بر عکس سنش ظاهری جوون داشت و حتما درکم میکرد
جلوی پاش زانو زدم
_ الهام خانوم؟
دستاشو روی صورتم گذاشت
+ جانم مادر؟
_ میشه از اون دختره برام بگید؟
میشه از نقشش توی زندگی آریا بدونم؟
اره عزیزم چرا ندونی؟
دستمو گرفت و به گرمی فشرد و شروع کرد به گفتن..
راستی یه عکس دیگه هم از اریا بزار دوباره
این اریا رو زود تر درمان کن خسته شدیم بابا از اول رمان تا الان فقط بچه بازی های دلوین بوده یا گریه هاش
بزار یکمم رمان عاشقانه بخونیم ناسلامتی رمان عاشقانه هست
خیلیییی قشنگه
ب خاطر دل من یکی دیگع هم بزار😭🤣🤣🤣
میشه سه پارت بزاری لطفااا بابا خوابو خوراک ندارم
بقیه رمانا روزی یکی میزارن این نویسنده روزی دوتا میزاره بازم کمه 🤨😐
برای همینه که عاشق شیم 😂