7 دیدگاه

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۲

5
(1)

.

 

 

میخواستم به الهام خانوم بگم که برای آریا قلب پیدا کردم اما هنوز قطعی نشده بود

با اجازه ای گفتم و چند لحظه رفتم روی حیاط تا به ارتین زنگ بزنم.

پس از چهارتا بوق جواب داد..تا امید شده بودم و میخواستم قطع کنم اما جواب  داد

+ اووه دلوین خانوم..شما کجا شماره ی من کجا؟

خنده ای سر  دادم

_ سلام خوبی ارتین؟ ای بابا ما که همش مزاحمیم

+ سلام گل..مرسی قربونت تو خوبی؟

_ شکر خدا نه خوبم نه بد

+ از آریا چخبر؟ بهتره؟

بغض به گلوم فشار آورد انگار که با اسم آریا سر جنگ داشت!

با صدای سنگینی گفتم:

_ نه..چه خوبی؟ دارم میمیرم آرتین..آریا یه دفعه مرد برای سه چهار دقیقه مرده بود..

انقد التماس کردم پیش پیر و پیغمبر تا برگشت..

اگه میمرد چی؟

دلم برای خودم خیلی میسوزه آرتین..خیلی

+ جدی میگی دلوین؟ وااای خدایا باورم نمیشه..خدا مرگم بده تو نگران هیچی نباش باشه؟ لازم باشه میام میبرمش خارج خب؟

_ مگه میتونم نگران نباشم آرتین؟ من کل وجودم الان روی تخت افتاده امیدی هم به زنده بودنش نیست

هر لحظه هر میس کالی که رو گوشیم میفته منتظر یه خبر بدم

مگه من چه گناهی کردم؟ هوم؟

+ هیچی..منتظر خبر بد نباشد دلوین..خبرای خوب توی راهه انشالله

رفتی پیش اون آدرسی که بهت دادم؟

_ اره.. اره..رفتم التماسش کردم

ضجه زدم..زار زدم..تیرم‌ نگرفت ولی لحظه ای که میخواستم رد شم برم برگشت و گفت خودش راضیه و با شوهرش صحبت میکنه..

الانم زنگ‌ بدم شمارشو بگیرم میدی بهم؟

+ وای نه؟ جدی میگی؟ ینی راضی شد؟

_ اره بخدا گفت راضی ام..شمارشو برام بفرست آرتین خیلی لازممه.

+ باشه می‌فرستم کاری نداری؟

_ نه قربونت.. خدافظ

خدافظی کرد و گوشی رو از کنار گوشم پایین آوردم..

همون لحظه صدای پیامکش هم بلند شد

شماره رو برام فرستاده بود

بازش کردم و اول تشکر کردم از آرتین و بعد هم زنگ زدم بهش…

هرچی زنگ زدم جواب نداد

مستأصل گوشیمو توی کیفم گذاشتم

شمارمو که بهش داده بودم..حتما میشناسه خودش زنگ میزنه

پا تند کردم به سمت بیمارستان..

دلم میخواست از اون دختره بدونم..

یه راست رفتم مراقبت های ویژه پیش الهام خانوم

با مامان کنار همدیگه نشسته بودن

الهام خانوم بر عکس سنش ظاهری جوون داشت و حتما درکم میکرد

جلوی پاش زانو زدم

_ الهام خانوم؟

دستاشو روی صورتم گذاشت

+ جانم مادر؟

_ میشه از اون دختره برام بگید؟

میشه از نقشش توی زندگی آریا بدونم؟

اره عزیزم چرا ندونی؟

دستمو گرفت و به گرمی فشرد و شروع کرد به گفتن..

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Rebecca
Rebecca
1 سال قبل

راستی یه عکس دیگه هم از اریا بزار دوباره

Rebecca
Rebecca
1 سال قبل

این اریا رو زود تر درمان کن خسته شدیم بابا از اول رمان تا الان فقط بچه بازی های دلوین بوده یا گریه هاش
بزار یکمم رمان عاشقانه بخونیم ناسلامتی رمان عاشقانه هست

Rebecca
Rebecca
1 سال قبل

خیلیییی قشنگه

anisa
anisa
1 سال قبل

ب خاطر دل من یکی دیگع هم بزار😭🤣🤣🤣

رمان خون
رمان خون
1 سال قبل

میشه سه پارت بزاری لطفااا بابا خوابو خوراک ندارم

Rebecca
Rebecca
پاسخ به  رمان خون
1 سال قبل

بقیه رمانا روزی یکی میزارن این نویسنده روزی دوتا میزاره بازم کمه 🤨😐

ثنا
ثنا
پاسخ به  Rebecca
1 سال قبل

برای همینه که عاشق شیم 😂

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x