سورن درحالی که به جای خالی ماشین نگاه می کرد گفت:
-خواهرمو برد..
بلندتر خندیدم که حواسش به من جمع شد و با چشم های ریز شده نگاهم کرد و لب زد:
-جووون بابا..دختر منو ببین تورو خدا..
لب هام رو بهم فشردم و با ناز پلک زدم که دست ازادش رو دور گردنم پیچید و گفت:
-نکن لامصب..همینطوری قلبم داره وامیسته..
-اِ چرا؟!..
-چرا؟..چون خانوم رفته خوشگلتر کرده نمیگه من همینطوریم هلاکشم دیگه اینجوریم که ببینمش…
مکثی کرد و با شور کمی نگاهم کرد و سرش رو تکون داد:
-میرم اون دنیا..
کف دستم رو روی سینه ش فشردم و اخم کردم:
-خدانکنه..
-جون پرند قلبمو ببین..
دستم رو روی سینه ش حرکت دادم و بردم روی قلبش…
شوخی نمی کرد..ضربان قلبش به شدت بالا رفته بود و زیر دستم حسش می کردم…
قلب من هم هری ریخت و ضربانش اروم اروم بالا رفت…
دستم رو روی قلبش فشردم و لب زدم:
-سورن..
بی قرار سرش رو تکون داد:
-جووون..جونم..بیا بریم..بیا..وسط خیابونیم..
#پارت1660
بردم سمت ماشین و در ماشین رو باز کرد و کمک کرد سوار بشم…
بین در باز ماشین ایستاد و نگاهش رو داغ و پر احساس تو صورتم چرخوند:
-خیلی خوشگل شدی..
چندبار پلک زدم و اهسته گفتم:
-لباسمو دیدی؟..خوبه؟..
-محشره..
لبخنده کوچکی زدم که چشم هاش رو محکم بست و گفت:
-بریم تا همینجا کار دستت ندادم..
چشم هام گرد شد و با دیدن صورتم، دوباره سر تکون داد و خم شد و شقیقه ام رو تقریبا طولانی بوسید….
فرصت عکس العملی بهم نداد و سریع در ماشین رو بست و در عقب رو باز کرد و ساک هامون رو گذاشت اونجا….
در ماشین رو که بست، دستم رفت سمت جیب شلوارم و اسپری رو دراوردم و قبل از اینکه برسه و ببینه، چندبار تو دهنم زدم….
حالی که حرف ها و نگاه هاش بهم داده بود، نفسم رو بند اورده بود…
قبل از اینکه بیاد تو ماشین، سریع اسپری رو تو جیبم برگردوندم و صاف نشستم….
پشت فرمون نشست و ماشین رو روشن کرد..
سرش رو کج کرد و دوباره خیره شد بهم که باعث خنده ام شد…
نمی تونست نگاهش رو ازم بگیره و چه ذوق و شوری تو دلم راه افتاده بود…
سرش رو کلافه تکون داد و فرمون رو چرخوند:
-اخر میکشی منو..
#پارت1661
===============================
وارد اینستاگرامم شدم و سلفی که از خودم و سورن گرفته بودم رو به صورت کلوز فرند استوری کردم و یک قلب قرمز هم گوشه ی عکس گذاشتم…..
می خواستم فقط دوست هام و اشناهایی که بهشون اعتماد داشتم ببینن…
من روی صندلی نشسته بودم و سورن پشت سرم ایستاده، خم شده بود و صورتش بغل صورتم بود و دست هاش رو روی پشتی صندلیم گذاشته بود….
عکس خیلی خوشگلی شده بود..
جفتمون لبخند زده بودیم و دندون های سفید و مرتبمون مشخص بود…
صورتمون از شادی می درخشید و چشم هامون برق میزد…
لبخندی زدم و برنامه رو بستم و گوشی رو روی میز گذاشتم…
سرم دوباره چرخید سمت سورن و سامیار که کنار سامان و چند پسر دیگه ایستاده بودن…
نگاهم با نگرانی چرخید روی دست سورن..
لیوان تپل و مربع شکلی که مایع تقریبا قهوه ای رنگی داخلش داشت، دستش بود و لای انگشت اشاره و وسط همون دستش هم سیگار نصفه سوخته ای به چشم می خورد…..
اون یکی دستش هم توی جیب شلوارش بود و کتش کنار رفته بود…
ژست جذاب و زیبایی به خودش گرفته بود اما لیوانی که خالی نشده، دوباره پر میشد و سیگاری که هرچند دقیقه تموم میشد و یکی دیگه جایگزینش میشد، باعث نگرانیم شده بود…..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 93
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سورن بی جنبه بازی درنیاره کار دست پرند بده
سورن مست میشه و فک کنم پرند رو ب فنا بده 😆😆😆😆