رمان گرداب پارت 297

4.3
(102)

 

 

 

پرستار از لای در اومد بیرون و عصبی گفت:

-صداتو بیار پایین تا نگهبانو صدا نکردم..مگه اینجا چاله میدونه صداتو انداختی رو سرت…

 

سامیار رفت تو صورت پرستار که من و عسل از جا پریدیم و هول شده صداشون کردیم…

 

سامان محکم سامیار رو عقب کشید و سامیار در همون حال داد زد:

-صدا کن ببینم..اصلا رییس این خراب شده کجاست؟..ازتون شکایت میکنم..ببینین چیکار…

 

سامان دستش رو روی دهن سامیار گذاشت و عصبی گفت:

-بسه سامیار..خفه شو..

 

سامان همینطور که سامیار تقلا می کرد، کشیدش عقب و سورن رفت سمت پرستار و گفت:

-من عذر می خوام..حالش خوب نیست نگرانه، شما ببخشید..چند ساعته اینجاییم کسی بهمون هیچ خبری نداده….

 

پرستار کمی صداش رو پایین تر اورد اما همچنان با عصبانیت گفت:

-مگه هرکی نگرانه و حالش خوب نیست باید اینجارو روی سرش بذاره؟..اینجا بیمارستانه اقا…

 

-حق با شماست..ببخشید..

 

پرستار از لحن اروم و عذرخواهِ سورن کمی ارومتر شد و گفت:

-این اقارو اروم کنین تا نگهبانو صدا نکردم..بیمارتون کیه؟..

 

-سوگل فرهمند..حامله اس..

 

پرستار با کمی مکث که انگار داشت فکر می کرد گفت:

-اخرای عملشه..حالشون خوبه..

 

سورن با خوشحالی گفت:

-خیلی ممنون..ممنونم..بازم ببخشید..

 

#پارت1711

 

پرستار سر تکون داد و چپ چپ به سامیار نگاه کرد که هنوز با سامان درگیر بود و برگشت داخل و در رو بست….

 

سامان که خیالش راحت شده بود، دستش رو از دهن سامیار برداشت و محکم هولش داد عقب و با حرص گفت:

-بسه دیگه..همه جا باید داستان درست کنی؟..ببند دهنتو…

 

سامیار برگشت سمت سورن و فریاد زد:

-دهنتو سرویس میکنم مرتیکه..برای چی میگی ببخشید..اونا باید عذرخواهی کنن…

 

سورن اخم هاش رو توی هم کشید و با خشم گفت:

-صداتو بیار پایین..فکر کردی اینجا کجاست که با داد و فریاد می خواهی کارتو پیش ببری..حقت بود بیان بندازنت بیرون….

 

سامیار خواست هجوم ببره سمت سورن که سامان دوباره گرفتش و سورن عصبی تر گفت:

-ولش کن ببینم چه غلطی میخواد بکنه..

 

رفتم سمت سورن و بازوش رو گرفتم و کشیدمش عقب و هول شده گفتم:

-سورن..سورن اروم باش..اون نگرانه..تورو خدا کوتاه بیا…

 

سورن چنگی به موهاش زد و با حرص گفت:

-مگه ما نگران نیستیم؟..مرتیکه فقط یاد گرفته نعره بزنه…

 

-ولش کن..حالش خوب نیست..حق داره..باید درکش کنین…

 

سری تکون داد و من عقب تر کشیدمش و بردمش سمت دیوار…

 

#پارت1712

 

فاطمه خانم که رفته بود کنار سامیار، دستی به صورت سامیار که از حرص و عصبانیت قرمز شده بود کشید و با ارامش گفت:

-اروم باش مادر..با عصبانیت تو که کاری پیش نمیره..این چه حالیه..به خدا طبیعیه..سزارین همینقدر طول میکشه….

 

سامیار دست هاش رو مشت کرد و با صدایی که به شدت می لرزید گفت:

-من دارم دیوونه میشم..دارم دیوونه میشم..

 

فاطمه خانم تن لرزون سامیار رو به اغوش کشید و با مهربونی گفت:

-نگران نباش پسرم..بهت قول میدم زنت و دخترت صحیح و سالم میان پیشت..اروم باش…

 

سامیار دست هاش رو دور مادرش حلقه کرد و مثل یک بچه بی پناه که به مادرش پناه میاره، پیشونیش رو روی شونه مادرش گذاشت و اروم تر تکرار کرد:

-دارم دیوونه میشم..

 

فاطمه خانم با یک دست موهای سامیار و با دست دیگه کمرش رو نوازش کرد…

 

با دلسوزی نگاهش می کردم که با اون قد و قواره ی گنده، انگار تو بغل مادرش خودش رو جمع کرده بود….

 

عسل با گریه سرش رو چرخوند و نگاه ازشون گرفت..

 

سورن که داشت صحنه ی مقابلش رو نگاه می کرد، انگار دلش سوخت که چند قدم به سمتشون برداشت و با لحن اروم و بدون عصبانیتی گفت:

-پرستار گفت اخرای عمله و حالشون هم خوبه..

 

سامیار از بغل فاطمه خانم خودش رو جدا کرد و سرش رو تکون داد…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 102

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240622 010718 301 scaled

دانلود رمان هیچ ( جلد اول ) به صورت pdf کامل از مستانه بانو 3.8 (5)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که…
IMG 20230123 235605 557 scaled

دانلود رمان از هم گسیخته 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی “رها “ ست که به خاطر حادثه ای از همه دنیا بریده حتی از عشقش،ازصمیمی ترین دوستاش ، از همه چیزایی که دوست داشت و رویاشو‌در سر می پروروند ، از زندگی‌و از خودش… اما کم کم اتفاقاتی از گذشته روشن می…
رمان هم قبیله

دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند 4.2 (6)

1 دیدگاه
      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۱۵۱۴۱۸

دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر…
f1d63d26bf6405742adec63a839ed542 scaled

دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو 3 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۳۲۳۶۸۷۷

دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری 0 (0)

4 دیدگاه
    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۹ ۲۳۱۰۴۵۹۰۵

دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی 1 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی…
images 1

رمان هیچکی مثل تو نبود 2.5 (4)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و…
رمان ماهرخ

دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام 4.3 (16)

2 دیدگاه
  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…!…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sama
Sama
26 روز قبل

وای چرا پارت نمیاد پسسس

دختر
دختر
29 روز قبل

کی پارت داریم

Mahsa
Mahsa
1 ماه قبل

سه سال حاملگیش طول کشید سه ماهم زایمانش طول میکشه

خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

فکر کنم این زایمان به اندازه 9ماه بارداری طول میکشه

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x