رمان گلادیاتور پارت 54

5
(1)

 

خیلی نگذشت که یزدان وارد سالن غذاخوری شد و به سمت میز آمد و جای قبلی اش نشست و بدون آنکه به او نگاهی بی اندازد ، او را مخاطب خودش قرارش داد :

ـ صبحونت و بخور .

گندم نگاه بی اختیارش هر چند ثانیه یک بار روی او رفت و آمد می کرد و آرام و قرار نمی گرفت ……….. چیزی دیده بود که از یزدان همیشه مهربان و آرام گذشته اش بعید به نظر می رسید ……. چیزی که بی اختیار ته دلش را خالی می کرد و او را می ترساند ………… یزدان گذشته هرگز دست روی جنس مؤنث بلند نمی کرد ، چه رسد به اینکه بخواهد موهای زنی را این چنین میان انگشتانش بگیرد و فریاد از سر درد او را بلند کند …………. یزدان آنچنان موهای دختر را میان پنجه هایش گرفته بود و او را به دنبال خودش می کشید که او هم در تار تار مویش آن درد را حس کرده بود ………… با چیزهایی که به عینه دیده بود ، دیگر مطمئن نبود ، تهدیدهای دقایق پیش یزدان ، تنها یک تهدید تو خالی بوده باشد ……….. یزدانی که او چند دقیقه پیش دیده بود ، شباهتی با یزدان گذشته هایش نداشت .

ـ می گم ………. چرا دختره نمی خواست از اینجا بره ؟ چرا انقدر مقاومت می کرد ؟

یزدان پوزخندی بر لب نشاند و قاشق مربا خوری را برداشت و اندکی مربا روی نان کره ای کرده اش ریخت و از گوشه چشم نگاهی به او انداخت :

ـ بخاطر اینکه رفتن از اینجا و جدا شدن از من به هیچ وجه به نفعش نبود ……….. حالا هم بهتره بجای فکر کردن به اون زن ، صبحونت و بخوری که از دهن افتاد .

و خواست نگاهش را از او بگیرد ، که چشمانش روی پوست سرخ شده و ملتهب دست او افتاد :

– دستت و ببینم ………. دستت چی شده ؟

گندم آنقدر از اتفاقاتی که افتاده بود و از چیزهایی که به چشم دیده بود ، ترسیده و شوکه شده بود که اگر دستش هم از شانه قطع می شد ، امکان نداشت متوجه اش شود ، چه رسد به دست سوخته اش ………… نگاهش را سمت پوست دست ملتهب شده اش کشید و از دیدن پوست قرمز شده اش ، ابرو درهم فرو برد .

ـ چایی ریخت رو دستم .

یزدان دست به زیر صندلی اش انداخت و صندلی اش را به سمت صندلی گندم کشید و به او نزدیک تر شد ……… گندم با نزدیک شدن یزدان به خودش با واکنشی غیر ارادی ، شانه هایش را اندکی جم کرد و چشمانش بی هیچ اختیار گشاد شد .

یزدان با همان اخم برجای مونده از اتفاقات دقایق قبل ، دست سوخته او را میان دستش گرفت و سطح سوختگی را بررسی کرد .

ـ چایی رو دستت چی کار می کرد ؟ …….. خوبه حمیرا هم عادت نداره لیوانای چایی رو لب به لب پر کنه که بخواد بریزه بیرون .

و نگاهش را از دست او گرفت و بالا آورد و منتظر پاسخ او شد ، اما با دیدن چشمان گشاد شده گندم ، پرسش را تغییر داد :

ـ چرا این جوری نگام می کنی ؟

گندم بی آنکه قصدی برای جواب دادن به او داشته باشد ، نگاهش از او گرفت و پایین آورد و به دستش که حالا میان انگشتان کشیده اما زمخت یزدان قرار گرفته بود ، داد .

ـ نگفتی ………. چاییت و چه جوری ریختی رو دستت ؟

گندم باز هم تعمدانه نگاهش را سمت چشمان او بالا نکشید :

ـ یکدفعه ای که اون مدلی از پشت میز بلند شدی و صندلیت روی زمین افتاد ………. هول کردم و تو جام پریدم ……… لیوان چایی هم که دستم بود ، ریخت بیرون و دستم رو سوزوند .

یزدان نامحسوس و از بالای طاق چشمانش نگاه گذرایی به او که شوکه شدنش کاملا مشهود بود انداخت …………….. نمی خواست باعث ترس گندم شود ……. نمی خواست کاری کند که موجب دوری گندم از خودش شود …………. در جایگاهی قرار گرفته بود که حالا عالم و آدم از او خوف می کردند و می ترسیدند ، نمی خواست گندم هم در این دسته قرار گیرد …………. او برای گندم تنها باید نقطه اتکا می بود نه مایه ترسش ……… باید نقطه امن تمام زندگی اش می شد …….. نه باعث وحشتش .

ـ از همون بچگی هم پوست نازک و حساس بود ……….. الانم بدجوری قرمز و ملتهب شده .

و سرش را بلند کرد و حمیرا را با صدای بلندی صدا زد :

ـ حمیرا ………… حمیرا ……………

حمیرا با قدم های بلند نزدیک میز صبحانه شد و نگاهش در همان ابتدا معطوف دست گندم که میان دستان یزدان قرار گرفته بود ، شد .

ـ بله آقا .

ـ برام پماد سوختگی بیار …. دستش سوخت .

حمیرا لبانش را بر هم فشرد .

ـ آقا دفعه پیش که شما استفاده کردید ، پماد سوختگی تموم شد . یکی دو هفته پیش به یکی از نگهبانا سپردم که بگیره ، اما انگار هنوز نگرفته .

یزدان نگاه حرصی اش را سمت حمیرا چرخاند :

ـ یعنی الان هیچ پمادی نداریم ؟

ـ نه آقا .

ـ نمک که انشاالله داریم ……… نمک بیار با یه ذره آب .

گندم با شنیدن اسم نمک چشم گرد کرد و در جایش تکان خورد …………. مگر دیوانه بود که روی دست سوخته اش نمک بریزد و زنده زنده آتشش بزند !!!

حمیرا سر تکان داد و رفت و گندم دستش را عقب کشید و نگاه یزدان را معطوف خودش کرد ………. یزدان آنچنان انگشتانش را به دور مچ دست او پیچانده بود که خلاص شدن از آن به این راحتی ها به نظر نمی رسید .

ـ چی کار می کنی ؟

ـ چرا می خوای نمک بریزی رو دستم ؟

ـ پوستت تا یه ربع دیگه تاول می زنه …….. نمک هم باعث می شه که پوستت خودش و زودتر ترمیم کنه ، هم تاول نزنه .

ـ ولی سوزشش و دو برابر می کنه .

ـ فقط چند ثانیه می سوزونه ، بعد سوزشش کاملا می افته …….. من امتحان کردم .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
images

رمان عاشقم باش 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی…
IMG 20230123 123948 944

دانلود رمان ضماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ…
IMG 20230127 013752 8902 scaled

دانلود رمان نیم تاج pdf از مونسا ه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزاده‌ی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت می‌شه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت می‌ده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچه‌رو بِبُره!
IMG 20210815 000728

دانلود رمان عاصی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام …
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۵۳۷۱۸۵

دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۱۴۷۲۱۹۷۸

دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۶ ۱۰۵۵۵۹۲۹۹

دانلود رمان انتقام آبی pdf از مرجان فریدی 0 (0)

7 دیدگاه
  خلاصه رمان :   «جلد دوم » «جلد اول زندگی سیگاری»   این رمان از یه رمز شروع می شه که زندگی دختر بی گناه قصه رو زیر و‌رو می کنه. مرگ پدر دختر و دزدیده شدن دلسای قصه تنها شروع ماجراست. یه ماجرای عجیب و پر هیاهو.
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۵۴۰۱۳۵

دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۹۰۱۶۸۸

دانلود رمان جوانه عشق pdf از غزل پولادی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     جوانه عاشقانه و از صمیم قلب امیر رو دوست داره اما امیر هیچ علاقه ای به جوانه نداره و خیلی جوانه رو اذیت میکنه تحقیر میکنه و دل میشکنه…دلش میخواد جوانه خودش تقاضای طلاق بده و از زندگیش خارج بشه جوانه با تمام مشکلات…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 19

دانلود رمان بوسه با طعم خون 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     شمیم دختر تنهایی که صیغه ی شهریار میشه …. شهریارِ شیطانی که بعد مرگ، زنده ها رو راحت نمیذاره و آتش کینه ای به پا میکنه که دودش فقط چشمهای شمیم رو می سوزونه …. این وسط عشقی که جوونه می زنه و بوسه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
گز پسته ای
گز پسته ای
1 سال قبل

یادتونه روز اول صبحانه خوردنشون گفتم قراره به مدت چند روز شاهد صبحانه خوردن این دوتا شیم؟😂😂وجدانن یادتونه؟😃😅

ی نفر
ی نفر
1 سال قبل

اینا تو کدوم کشور زندگی میکنن ؟
مطمعنا توی ایران نیست چون تو ایران اینقدر صبح ها طولانی نیست ببینید مثلاً سه چهار روز ما میشه اندازه پنج دقیقه اونا جریان چیه 😂
این دنیا دیگه جای زندگی نمیباشد😂😂

Sogand Kadkhodazade
Sogand Kadkhodazade
1 سال قبل

بچه ها این وقتی برای صبحانه اش انقدر طول کشیده دیگه نهار و شام قراره چقدر طول بکشه خدا میدونه.
فکر کنم‌ نویسنده بلد نیست که این‌دوتا چطوری تو خونه بغل هم‌بزاره بخاطره همین همش دارن صبحانه میخورن😂😂

بانو
بانو
1 سال قبل

چرا صبحونشون تموم نمیشه

الهه
الهه
1 سال قبل

چقد اتفاق رو این میز صبحونه افتاد😞

paeez
paeez
1 سال قبل

یکم طولانی تر لطفا😢

بنده خدا
بنده خدا
1 سال قبل

بینندگان عزیز ما همچنان شاهد این هستیم که هنوز پروژه صبحونه خوردن اینا تموم نشده … خدا به داد برسد

بی تام
بی تام
1 سال قبل

وای تا یک قرن دیگر ما قرار روی میز صبحانه رمان بخونیم. یکم رمان نوشتن از الفبای سکوت یاد بگیرید

علوی
علوی
1 سال قبل

آب نمک برای درمان سوختگی!!
پسره رسما تو کا.گ.ب. آموزش دیده. بنده خدا دختره گیر چه دیوی افتاده

نازلی
نازلی
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

نمک باجذب اب میان بافتی پوست باعث میشه تاول نزنه
ولی خب بخاطر سوزش بدی ک ایجاد میکنه معمولا دکترا میگن روغن و ارد خام یا اب و ارد بزارن روی سوختگی

نازلی
نازلی
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

و اینکه پمادای سوختگی با کشیدن التهاب به روی پوست باعث تاول میشن
ولی تمام این راهکارهابایدبعداز اینکه نیم ساعت سوختگیوزیر اب سرد گرفتی انجام بشن

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x