رمان گلادیاتور پارت 89

2.7
(3)

 

و از صندلی پایین آمد که یکی از خدماتچی های عمارت سمتش رفت و کنارش ایستاد .

ـ آقا جلال .

ـ بله ؟

ـ همین الان دستیار آقا فرهاد زنگ زد ، گفت از یزدان خان بپرسیم برنامه آخر هفته هنوز سر جاش هست یا منصرف شدن .

جلال ابروانش را در هم فرستاد …………… برنامه ؟ کدام برنامه که او از آن خبری نداشت …….. اصلا در این مواقع همیشه مستقیماً به خود یزدان زنگ می زدند ، نه به عمارت .

ـ برنامه ؟ کدوم برنامه ؟

ـ نمی دونم آقا . به من که چیزی نگفتن …………. فقط گفتن از یزدان خان بپرسم که برنامه آخر هفته هنوز پا برجا هست یا کنسل شده .

ـ اصلا چرا به خونه زنگ زدن ؟ چرا مستقیما به خود آقا زنگ نزدن ؟

ـ مثل اینکه همراه آقا در دسترس نبوده .

ـ خیله خب ، تو برو ، من این موضوع و به یزدان خان میگم .

جلال از ساختمان خارج شد و به عمارت بازگشت ………….. باید جریان برنامه آخر هفته ای که چیزی هم از آن نمی دانست را به اطلاع یزدان می رساند …………. سالن پایین را برای پیدا کردن یزدان جستجو کرد و با نیافتن او ، بالا رفت و به سمت اطاق خصوصی او به راه افتاد ………….. چند ضربه ای به در اطاق او زد ، اما با نشنیدن صدایی از داخل اطاق ، راهش را به سمت اطاق گندم کج کرد ………….. حسی به او می گفت یزدان الان باید در اطاق گندم و تنگ در آغوش او حضور داشته باشد .

یزدان که مقابل گندم ایستاده بود ، با شنیدن ضرباتی که به در اطاق گندم زده می شد ، سرش به سمت در چرخید .

ـ بله ؟

ـ منم آقا ……… جلالم .

یزدان سمت مانتو و روسری گندم رفت و آنها را برداشت و مانتو اش را همچون شنلی روی شانه هایش انداخت تا شانه های عریان او را بپوشاند …….. بعد از اطمینان از ظاهر نسبتا پوشیده گندم دستور ورود جلال را صادر کرد .

ـ بیا داخل .

جلال آرام در را باز کرد و وارد اطاق گندم شد و نگاهش را بدون آنکه روی گندمی که در چند سانتی یزدان و شانه به شانه او ایستاده بود بی اندازد ، معطوف یزدان کرد .

ـ قربان همین الان دستیار فرهاد خان به عمارت زنگ زد …………. فرهاد خان می خوان بدونن برنامه آخر هفته هنوز پابرجا هست یا نه .

یزدان با نگاهی متفکرانه به جلال نگاه کرد .

ـ آخر هفته ؟ ……. کدوم برنامه ؟

و انگار که در صدم ثانیه چیزی به خاطرش رسیده باشد ، پلک هایش را با کلافگی مشهودی بست و ابرو در هم کشید و زیر لب لعنتی به این فراموش کاری خودش فرستاد که به گوش گندم هم رسید .

ـ لعنتی ……….. چرا باید همین الان برنامه این مرتیکه فراموشم بشه .

ـ جسارت نباشه قربان …………. اما می تونم بپرسم کدوم برنامه ؟

یزدان کلافه تر از ثانیه پیش ، نگاهش را دور تا دور اطاق گندم گرداند ………… این روزها آنقدر ذهنش درگیر دزدی محموله و خشایاری که به عنوان سرنخ در انباری این عمارت زندانی اش کرده بود ، رفته بود ، که به کل جریان مهمانی آخر هفته اش را به دست فراموشی سپرده بود .

ـ تو آخرین گردهمایی که من و فرهاد هم درش حضور داشتیم ، اون خوک پیر ازم خواست یه مهمونی بگیرم ، اما اینبار تو این عمارت ، نه خارج از این عمارت …………. می دونم که مهمونی بهانه اون مرتیکه است و برای چیز دیگه ای می خواد پاش و تو این عمارت بذاره ………….. من مطمئنم اگه یه ذره اون خشایار دیوث و تحت فشار بیشتری قرار بدم ، اقرار می کنه که از فرهاد دستور می گرفته ………. احتمال اینکه فرهاد به ناپدید شدن خشایار شک کرده باشه خیلی زیاده ………… برای همینم هست که اینبار درخواست مهمونی تو این عمارت و کرده .

ـ حالا شما خیال دارید قبول کنید یا ردش می کنید ………….. هرچی باشه خشایار الان تو این عمارته ……….. درست نیست تو این شرایط ، مهمونی ای تو این عمارت برگذار بشه .

ـ اگه این مهمونی رو قبول نکنم ، یعنی با زبون بی زبونی گفتم من از ورودت به عمارتم حراس دارم و می ترسم ………. من تا لحظه مرگمم این اجازه رو به هیچ بنی بشری نمیدم که چنین خفت و خاری رو از من ببینه ……….. بهش زنگ بزن بگو مهمونی آخر هفته پابرجاست .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۶۴۵۸۳۷

دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۴ ۲۳۴۱۰۸۰۰۸

دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…  …
رمان خواهر شوهر

رمان خواهر شوهر 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان خواهر شوهر خلاصه : داستان ما راجب دونفره که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن یه خواهر شوهر بدجنس و یک برادر زن حیله گر و اما دوتاشون درحد مرگ تخس و شیطون این دوتا سعی می کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۳۴۹۶۸۰

دانلود رمان رگ خواب از سارا ماه بانو 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سامر پسریه که یه مشکل بزرگ داره ..!!! مشکلی که زندگیش رو مختل کرده !! اون مبتلا به خوابگردی هست ..!!! نساء دختری با روحیه ی شاد ، که عاشق پسر داییش سامر شده ..!! ایا سامر میتونه خوابگردیش رو درمان کنه؟…
Screenshot ۲۰۲۳۰۲۲۳ ۱۰۵۵۱۰

دانلود رمان الماس pdf از شراره 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۸ ۱۷۱۷۲۴۵۸۱

دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که…
IMG 20230128 233546 1042

دانلود رمان گوش ماهی pdf از مدیا خجسته 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       داستان یک عکاس کنجکاو و ماجراجو به نام دنیز می باشد که سعی در هویت یک ماهیگیر دارد ، شخصی که کشف هویتش برای هر کسی سخت است،ماهیگیری که مرموز و به گفته ی دیگران خطرناک ، البته بسیاز جذاب، میان این…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۲ ۱۱۲۵۳۶۰۸۸

دانلود رمان فلش بک pdf از آنید 8080 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : فلش_بک »جلد_اول کام_بک »جلد_دوم       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی..
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۵۳۷۱۸۵

دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از…
اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tamana
1 سال قبل

اوه اوه اوه
یه خبری میشه تو این مهمونی مطمئنن

علوی
علوی
1 سال قبل

وای خدا!!!
الان با گندم زیبا با چشمان معصوم عسسلللی که در مهمانی آخر هفته یزدان خان همچون فنچی در میان گله‌ای از مهمان‌ها که همچون حیوانات درشت‌هیکل مزرعه در حال لمباندن هستند و فرهادخان که همچون گوریل نر به گندم زل زده و رگ غیرت ورم کرده گرگی یزدان را قلقلک می‌دهد چه کنییییم؟؟؟؟
با کبودی بازوی پوست پیازی که لباس مجلسی گندم را زشت می‌کند و مزاحم خرامیدن بوقلمون‌وار او در میان مهمان‌ها می‌شود را کجای دلمان بگذاریم.
تازه هنوز جواب نداده کدام اسکلی همچون یک بز خنگ از در عبور کرده و در را نبسته که صدای ناله همچون شیپور خشایار به گوش‌های حساس گندم که به زیبایی یک پنگوئن در میان چمن رژه می‌رفته رسیده.
خدا بقیه داستان رو رحم بده

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط علوی
mehr58
mehr58
1 سال قبل

ای وللل

paeez
paeez
1 سال قبل

چرا احساس میکنم یزدان
انگشت کوچیکه
اوستا(لاساسینو) هم نمیشه😂😂

Nahar
Nahar
پاسخ به  paeez
1 سال قبل

خب احساست درست میگه🙂😂

Nahar
Nahar
1 سال قبل

سوادت قشنگگگ ت لوزالمعدم😐 حراس؟؟ خفت خاری؟؟ 😐😐
……..
خا کجا یزدان ذهنش درگیر خشایار و دزدی محموله و سرنخه؟
. والا ما تا جایی ک میفهمیم فکر و ذکرش فقط خودشه و زیبایی گندم با اون چشمان ب عسل نشسته اش و زیبایی و معصومیت چشماش و حور و پریشه😐😐

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Nahar
ارزو
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

حقققق🤣🤣🤣🤣

🖤S_s 🖤
🖤S_s 🖤
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

آفرین 👍👌😂

Tina
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

پوست حساسسسس واییی😂😂😂

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x