رمان گلادیاتور پارت 93

1
(1)

 

یزدان نگاهش کرد و نفس عمیقی کشید و با گوشه شستش گونه نرم او را نوازش نمود ………… در دنیایی که گندم در آن زندگی کرده بود و بزرگ شده بود و قد کشیده بود ، چیز عجیبی نبود اگر او خبری از این وسایل و حتی تکنولوژی های پیش پا افتاده تر نداشت ……….. گندم پر بود از کمبود ………… کمبودهایی که او به خوبی با آنها آشنا بود و لمسشان می کرد .

ـ یه جورایی همون لپتابِ ………. حالا می یارمش می بینی .

ـ میشه الان بیاریش ببینمش ؟

ـ اگر بخوای آره .

گندم سری تکان داد و یزدان دست از دور شانه او آزاد کرد تا برای آوردن نوت بوک اختصاصی اش به اطاق خودش برود .

دقیقه بعد نوت بوک به دست به سمت تخت او رفت و رویش نشست و با دست به کنار خودش بر روی تشک ضربه ای زد تا گندم هم کنارش جای بگیرد …………… گندم با کنجکاوی ذاتی اش به نوت بوک مشکی و بزرگ مقابل پای یزدان نگاه کرد و کنارش ، چسبیده به بازوی او نشست و سرش را جلو برد و به صفحه روشن شده دستگاه ، نگاه کرد .

یزدان به سر گندمی که مقابل سینه خودش قرار گرفته بود و آنقدر جلوتر آمده بود که جلوی دید او راهم گرفته بود ، نگاه کرد ……………. بدون آنکه قصد کنار زدن سر او را داشته باشه ، سرش را اندکی کج کرد و از کنار سر او به نوت بوکش نگاه انداخت .

ـ به این میگن نوت بوک .

گندم لبخندی زد و سر تکان داده بود ………… به دفعات این وسیله را در تلویزیون دیده بود …………… اما نمی دانست اسمش نوت بوک است .

ـ از اینا تو این فیلمایی که دخترای پولدار همه یکی از اینا رو میز تحریر اطاقشون دارن دیدم ، اما نمی دونستم اسمش اینه .

ـ اگر دوست داری می تونم یک از همینا برات سفارش بدم که روز مهمونی با نوت بوک خودت مشغول بشی ………… کار کردن باهاش خیلی آسونه .

گندم سر عقب کشید و به یزدانی که با همان سر کج کرده به نوت بوک مقابلش نگاه می کرد ، نگاه انداخت …………. حس می کرد یزدان را حتی بیشتر از خودش دوست دارد …………… چقدر خوب بود که یزدان را در لحظه به لحظه زندگی اش داشت .

ـ بیا می تونی تا فردا این نوت بوک و داشته باشی و باهاش کار کنی ………….. اگر هم چیزی خواستی می تونی بیای اطاق من ……… من الان باید برم ، کلی کار نکرده دارم که باید انجامش بدم .

گندم سری تکان داد و یزدان از تختش پایین آمد و از اطاقش خارج شد و به سمت اطاق خودش راه افتاد .

با به صدا درآمدن صدای در اطاقش ، سر از روی برگه های مقابلش بالا آورد و گردن خشک شده اش را دستی کشید ……… نمی دانست چندین ساعت متوالی پشت میز مطالعه اش نشسته و با این برگه های قرار داد شرکت سر و کله می زد ……… میان این همه درگیری ، این برنامه های قرارداد همان ضرب المثل قوز بالای قوز بود .

ـ بله ؟

ـ جلالم قربان .

ـ بیا تو .

جلال داخل شد و یزدان نگاهی به او انداخت .

ـ قربان چیزی که خواسته بودید فراهم شد .

یزدان نگاهش را سمت ساعت دیواری نصب بر دیوار که ساعت دوازده و نیم را نشان می داد کشید .

ـ اطاق عمل و دکتری که خواسته بودم و تو انبار آماده هستن ؟

ـ بله قربان .

یزدان پوزخندی بر لب نشاند ………… وقت بازی هیجان انگیزش فرا رسیده بود ……….. وقت آن بود که خشایار با آن روی بی رحم و درنده خو شده او رو به رو شود …………. رویی که گندم به هیچ عنوان با آن رو به رو نشده بود و هیچ وقت هم اجازه نمی داد روزی با آن رو به رو شود .

به همراه جلال از عمارت خارج شد و به سمت انبار انتهای باغ به راه افتاد . سکوت حاکم بر تمام عمارت و آسمان تاریک و ماهی که در آسمان سیاه و ظلمانی یکه تازی می کرد ، شرایط مساعدی برای اجرای برنامه او فراهم کرده بود .

جلال با کلید در دستش در انبار را باز کرد و کنار ایستاد تا ابتدا یزدان وارد شود و پله ها را پایین رود …………….. هرچه پایین می رفتند صدای داد و فریاد های خشایار و فهش هایی که می داد بیشتر به گوششان می رسید ………….. مشخص بود خشایار تازه از نقشه ای که یزدان برای او و اعضای بدنش در نظر گرفته بود ، مطلع شده بود .

وارد انباری که خشایار در آن به صندلی آهنیِ میخِ بر زمین بسته شده بود ، شد و با همان نیش خندی بر لب و چشمانی شیطانی و برق افتاده که کم از برق چشمان گرگ نداشت ، مقابل صورت خشایار خم شد و دستانش را روی شانه های او گذاشت و تا رو در روی او قرار گیرد .

ـ چطوری خشایار ؟ می بینم عرق کردی …………. اینجا که خیلی هم گرم نیست .

خشایار در حالی که نفس های عمیق و از ته جان می کشید ، با ابروانی درهم در چشمان نیشخند زنان و برق افتاده او نگاه کرد ………….. می دانست نمی تواند از زیر دستان این مرد جان سالم به در ببرد …………… انگار خیلی زودتر از آنچه که فکرش را می کرد به انتهای خط زندگی اش رسیده بود .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
images

رمان عاشقم باش 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۹ ۲۱۰۲۱۸۰۲۹

دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در…
2

رمان قاصدک زمستان را خبر کرد 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت…
IMG 20230127 015557 9102 scaled

دانلود رمان نقطه کور 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         زلال داستان ما بعد ده سال با آتیش کینه برگشته که انتقام بگیره… زلالی که دیگه فقط کدره و انتقامی که باعث شده اون با اختلال روانی سر پا بمونه. هامون… پویان… مهتا… آتیش این کینه با خنکای عشقی غیر منتظره…
IMG 20230123 225708 983

دانلود رمان ستاره های نیمه شب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می…
IMG 20230123 235746 955

دانلود رمان آمیخته به تعصب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۲ ۱۱۲۵۵۲۴۵۵

دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی..
سکوت scaled

رمان سدسکوت 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۵ ۱۴۰۱۳۷۸۷۶

دانلود رمان شکسته تر از انار pdf از راضیه عباسی 3.7 (3)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:         خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آنهایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل…
IMG 20230128 234015 1212 scaled

دانلود رمان رقصنده با تاریکی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش…
اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Kosar
Kosar
1 سال قبل

هر روز پارت گذاری دارن؟

mehr58
mehr58
1 سال قبل

واویلا چه شود وچه خواهد شد

علوی
علوی
1 سال قبل

خوب برای آروم کردن گندم شروع کرد اسباب‌بازی بهش دادن. این روند گندم رو در کمتر از دو سال به یه جانور تبدیل می‌کنه، البته از نوع زنانه‌اش.
در زمینه خشایار و اتاق عمل، به نظرم حتی اگه خشایار حرف هم بزنه، اموال و عتیقه‌ها رو هم پس بده، باز یه کلیه یا یه چشمش رو باید در بیاره. یعنی برای توصیف شخصیت خشن و پلید یزدان (که تا حالا چیزی ندیدیم ازش) باید یه حرکتی صورت بگیره

Nahar
Nahar
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

والا لاساسینو ک از این گنگ تر بود هیچ ادعایی نداشت و هی نمیگفت من گرگم! این یزدان ی مرغه هی میگه من گرگم و من ببرم😂

Nahar
Nahar
1 سال قبل

گونه ی نرم گندم؟؟؟
مگه ما گونمون کدر و کرگدنیع؟؟😐
چشمان یزدان کم از گرگ نداشت همبنمون مونده بود ک چشمان یزدان چشم گرگ هم بشه😐😐
البته از یزدان بعید نیست اون ی روز میشه گرگ، ی. روز میشع ببر، شیر، خر، سگ، گاو، همه اینا میشه😐 ما موندیم یزدان کی مرغ میشه؟؟؟

Fateme Heydari
Fateme Heydari
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

وایییی😂😂

🖤S_s 🖤
🖤S_s 🖤
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

پلنگ نشده؟
اگه این کلمه واسه داف ها استفاده نمیشد
شاید لفظ پلنگ هم واسش به کار میرفت 😐😂

Nahar
Nahar
پاسخ به  🖤S_s 🖤
1 سال قبل

پلنگ هم شده 😂😂😂

Taban
Taban
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

عالی بودی 😂😂😂😂

fati
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

نویسنده چند سالشه؟

بی نام
بی نام
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

ما کلا پوستمون ضمخت. روحمون خشن. حساسدو لطیفدنیست.. کلا هممون ی پا یزدانیم. جز گندم

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x