رمان گلاویژ پارت 105

1
(1)

 

قبل قطع کردن اسمش رو صدا زدم..
_عماد؟
بدون حرف منتظر شد حرفم رو بزنم!
اگه فردا آخرین روز بود که می بینمش

دلم میخواست یه روز آخر خوب توی ذهنم ازش داشته باشم!
اگه بعداز اون یه خداحافظیه همیشگی بود

دلم میخواست با یه تصویر خوب توی ذهنم باهاش وداع کنم.. حتی اگه اون تصویر واقعی نباشه وواسه گول زدن عزیز بوده باشه!

هق هقم رو پس زدم ونفس تازه کردم و گفتم:
_قبوله.. دلم نمیخواد ناراحت باشه.. بعدا خودت آروم آروم بهش میگی.. اگه با دروغ گفتن و وانمود کردن حالش بهتر میشه قبول میکنم!

_نمیخواد.. گفتم که…
میون حرفش پریدم وگفتم:
_هیچی نگو.. باخودخواهی روزگارمن رو پراز غم وغصه کردی کافیه.. نفردوم رو وارد دنیای خودخواهت نکن!

ازپشت تلفن هم تونستم پوزخند نقش بسته ی گوشه ی لبش رو تصور کنم..
_هه! حق داری.. این وسط فقط تو اذیت شدی وگور بابای عماد و هرگندی که به زندگیش خورد!

آهی کشید و ادامه داد:
_باشه بیا.. اما بدون خودت خواستی و من مجبورت نکردم!
پلک هامو روی هم گذاشتم واجازه دادم اشک هام گونه هامو نوازش کنه..
_فردا می بینمت.. خداحافظ

گوشی رو قطع کردم و گوشه ترین قسمت آشپزخونه نشستم و ضجه زدم..
بعداز اون همه حرف های تلخ که بارم کرده بود، هرکس دیگه جای من بود باید ازش متنفر میشد

اما انگار تنفرمن فقط تاقبل از این بود که پشت تلفن صداشو بشنوم!
انگار تموم سنگ دلی هام تا قبل از شنیدن خداحافظی کردن برای همیشه اش بود!
دستمو روی قلبم گذاشتم و تودلم نالیدم؛

_توروخدا بفهم اون دیگه دوستت نداره! گلاویژ تورخدا قبول کن دیگه عمادی نیست و همه چیز تموم شده.. قبول کن اون مرتیکه بیشرف سرنوشت وعشقت رو باخاک یکسان کرد!

اونقدر گریه کردم و زار زدم که حالم بدشد ونفسم بند اومد..
از جام بلند شدم و به طرف پنجره رفتم وباز‌ش کردم…

سرمو بیرون گرفتم وسعی کردم با استشمام هوای تازه، نفس هامو کنترل کنم..
باتکرار همین کار یه کم بعد حالم بهتر شد وبرگشتم داخل..

ساعت چهارصبح بود.. پلک هام سنگین شده بود.. به صورتم آب زدم وبادیدن صورتم توی آیینه دلم برای خودم سوخت.. پشت پلک هام بخاطر گریه متورم وسرخ شده بود

یه باردیگه بغض کردم وچشم هام پر اشک شد که با زدن آب یخ به صورتم، ریزش اشکم رو کنترل کردم..
چنددقیقه به کارم ادامه دادم و درآخر

صورتم رو خشک کردم وبرگشتم توی اتاق و آروم بیصدا توی تختم کنار بهار که غرق درخواب بود دراز کشیدم..

اونقدر سخته و بی جون بودم که تا سرم رو وری بالش گذاشتم، نفهمیدم کی خوابم برد.. وقتی بیدار شدم ساعت دوازده ظهر بود وبهار خونه نبود!

به عزیزقول داده بودم واسه ناهار میرم پیشش و خیلی دیرم شده بود..
سرسری صبحونه ای که بهار روی میز آماده گذاشته بود خوردم و رفتم آماده شدم!

موهامو باسشوار حالت دادم و با وسواس آرایش کردم..
لباس فیروزه ای که بهار واسه مهمونی های خاص ازش استفاده میکرد رو پوشیدم و توی آینه به خودم نگاه کردم!

آستین های کلوش و سنگ دوزشده ی لباسم خیلی به دلم نشست..
آرایشمم خوب بود اما چشم هام یه کم ورم داشت وتوی ذوق میزد اما نمیتونستم کاریش بکنم وبی محلش کردم

مانتو وشلوار شیری مخصوص مهمونیم رو تنم کردم، شال مشکی وکیف وکفش همرنگش روپوشیدم..خودم عطر زدم و به آژانس زنگ زدم وراهی شدم..

توی راه به عماد مسیج دادم که دارم میام و کمتراز پانزده ثانیه جواب داد:
_اوکی!
ساعت یک ونیم ظهر رسیدم جلوی خونشون!

نفسم تند وکش دارشده بودو قلبم کند!
صدای عماد توی گوشم پیچید..
“خداحافظ برای همیشه”
امروز روز آخره.. نباید باحال بدم خرابش میکردم..
چندتا نفس عمیق کشیدم وزنگ رو فشردم

بدون حرف در بازشد و قدم های من هرلحظه سست ترمیشد..
بادیدن عزیز که جلوی در ورودی ایستاده بود خودمو جمع کردم وبه صورتم نقاب لبخند زدم..

_سلام..
_سلام به روی ماهت.. خوش اومدی عزیزدلم.. داشتم ازاومدنت ناامید میشدم!
بغلش کردم و بوسیدمش..
_معذرت میخوام نمیخواستم منتظرتون بذارم

دیشب دیرخوابیدم وامروزخواب موندم
_اشکال نداره قربونت برم.. مهم اینه که الان اینجایی.. بفرمایید..
دستشو به طرف خونه دراز کرد و همراه عزیز وارد خونه شدم

پروانه به استقبالم اومد وبا خوش رویی خوش آمد گفت اما خبری از عمادنبود!
انتظار داشتم به استقبالم بیاد اما به خودم نهیب زدم اون حتی خوش نداره ریختت رو ببینه!

عزیز به پروانه گفت:
_دوتا دونه چایی بیار مادر قربون دستت!
وبه طرف من ادامه داد:
_توهم بیا لباس هاتو عوض کن قشنگم راحت باش !

لبخند اجباری زدم و دنبال عزیز که به طرف اتاقش میرفت به راه افتادم..
مانتو و شالم رو درآوردم وعزیز ازم گرفت و به چوب رختی آویزون کرد..

لباس هم ازقبل زیرمانتوم پوشیده بودم و شلوار شیری ست مانتومم چون خوش پا بود و به لباسم میومد تیپم رو کامل کرد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.3 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

17 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ari
Ari
1 سال قبل

تا من سکته نکنم که اخر معلوم نمیشه اینا بهم میرسن یا اخر چی میشه

با حالی عماد این کارارو هم کرده یه چیزی ته دلم میگه عماد هم ناراحته و دلش میخواد کنار گلاویژ باشه

فاطی
فاطی
1 سال قبل

ارزش موندن نداره گلاویژ ولش کن بره
عاشق کی شدی والا😑
از وقتی عکسش رو دیدم همون موقع نظرم همین بود😂
نصفشم فقط داشت از خودش تعریف میکرد و می گفت فلان پوشیدم فلان کار کردم
لباس قرضی هم تعریف کردن داره😂😂

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Fateme Sabzalipoor
نیلو
نیلو
1 سال قبل

من ریدم توی این دو خط موازی
اینو هم نمینوشت نویسنده
همه رمانا رو ب گند کشیدن ی ذره پیش نمیرن از بس کوتاه مینویسن یکی اسنپ بگیره توی دو روز ب مقصد نمیرسه واقعا این موضوع تا کی ادامه داره
هفت هشت رمان رو همزمان مینویسن ک چی اول یکی رو ب درستی تموم کنه بعد یکی دیگه بنویسن😏

دو نقطه
دو نقطه
1 سال قبل

جون همه کست یه ذره به خواننده ها توجه کن این همه درخواست دادن چرا توجهی بهشون نمی‌کنید اینجور کاربرا خسته میشن

نیلو
نیلو
پاسخ به  دو نقطه
1 سال قبل

بخدا من ک از دستشون خیلی کفریم از بس مسخره پیش میبرن رمان تارگت درین و مهران چهار روزه میخان برن پیش تقوی نمیتونن از دست نویسنده عشق صوری فرزاد و شیدا دو روزن توی خیابون نیم ساعت هم اختلال نکردن 😂😂😂

مانلی
مانلی
پاسخ به  نیلو
1 سال قبل

مهران نیست میرانه😂

نیلو
نیلو
پاسخ به  مانلی
1 سال قبل

آره میرانه اختلاف رو هم نوشتم اختلال😂😂😂😂😂یعنی فک کن شیدا و فرزاد اختلال کنن

Fafa
Fafa
1 سال قبل

کاش رمان زودتر بره رو عماد بینم حس و حال اون چیه

Mahi
Mahi
1 سال قبل

نصف پارت برای وصف تیپ گلاویژ گذشت😐🚶🏼‍♀️

دلنواز
دلنواز
1 سال قبل

خو الان چیشد؟ 🥺🥺🥺🥺 رفت پیش عزیز اقاااا طولانی کن بفهمیم چی به چبهههههه

دلنواز
دلنواز
1 سال قبل

🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺

یاس
یاس
1 سال قبل

عین سریالای ترکیه ای شده، از یه جایی به بعد همش تکرار🚶‍♀️پارت بعدم گلاویژ بغض میکنه از حرفای عماد و میره خونه گریه میکنه…..
همین
تمام تا پارت بعد😂

کوثر
کوثر
1 سال قبل

ترو خدا روزی ۲یا۳ پارت بزار آسمون ب زمین نمیرسه ک

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط کوثر
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

رمان خیلی دوس داشتنی ولی بخدا از اینکه نویسنده هیچ توجهی ب درخواست خواننده های رمانش نمیکنه خیلی بد خو یکم بیشتر بنویسه آسمون ب زمین نمیاد ک همش هم داره الکی طول میده

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

نویسنده دست اش درد نگیره از بس زیاد نوشته این همه منتظر بودم فقط گفته گلاویژ گریه کرد که رفته خونه عزیز اینا قسمت بعدش هم لابد دوباره عماد برخورد بد می کنه گلاویژ گریه می کنه چشماش متورم میشه بهار هم

مهسا
مهسا
پاسخ به  حدیثه
1 سال قبل

😂👍🏻😐

نیلو
نیلو
پاسخ به  مهسا
1 سال قبل

😂😂من مطمئن بودم گلاویژ دست از عماد نمیکشه با اشکم شده دوباره میره پیشش😂💔

دسته‌ها

17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x